شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ |  عضویت / ورود

آرشیو: نرگس از دنیا رفت


دوست نداشتم این مطلب را در صفحه اول سایت بیان و خاطر شما عزیزان را مکدر کنم، اما چون بعد از نوشتن مطلب «اگر شما بودید، کدام را انتخاب می‌کردید؟ + درخواست دعا برای یک نوزاد» برخی دوستان به طرق مختلف پیگیر حال نرگس بودند، گفتم اطلاع دهم که: متأسفانه امروز صبح نرگس از دنیا رفت.

http://hamid.aftab.cc/wp-content/uploads/2013/02/%DB%B1%DB%B3%DB%B9%DB%B1%DB%B1%DB%B1%DB%B2%DB%B4-%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B9%DB%B0%DB%B6.jpg

پیش‌بینی دکترها درست از آب در آمده بود: او دقیقاً در چهار ماهگی تمام کرد.

امیدوارم خدا هرگز برای هیچ مادر و خانواده‌ای چنین مصیبت سختی را پیش نیاورد، اما برای اینکه ممکن است کسی با جستجو در این زمینه وارد آن مطلب شود و پیگیر باشد که عاقبت نوزادانی که با این مشکل مواجه می‌شوند، چه خواهد شد، کمی توضیح بدهم:

همانطور که گفته بودم، سمت چپ قلب نرگس به طور کامل شکل نگرفته بود و بنابراین خون او تصفیه نمی‌شد یعنی انگار خون تصفیه شده به بدنش نمی‌رسید. بنابراین او هر روز کبودتر شد و وقتی هر نوع غذایی می‌خورد چون به خون تازه و پر اکسیژن برای هضم غذا نیاز داشت و این خون در بدنش نبود، هر روز بیشتر جیغ و داد می‌کرد. آنقدر جیغ و داد که دیگر از حال می‌رفت...

دو هفته پیش اوضاعش بیش از حد وخیم شد. حدود یک هفته در بیمارستان زیر اتاقک اکسیژن بود. وقتی اکسیژن به او می‌رسید، آرام می‌شد... بنابراین کپسول اکسیژن و اتاقک آن را اجازه کردند و در منزل به او اکسیژن می‌دادند. تا دو روز پیش که من برای دیدنش رفتم و دیدم از بچه هیچ وزن و جسمی باقی نمانده!

خلاصه، دو روز پیش به خاطر اینکه خون به مغز او نمی‌رسید تشنج می‌کرد و انگار بارها قلب او ایستاده و دوباره زنده شده، تااینکه امروز صبح مادرش با گریه و زاری تماس گرفت و گفت: نرگس تمام کرد...

 

حادثه واقعاً عجیبی بود. من در عمرم عجیب‌تر و غم‌انگیزتر از این ندیده بودم. اینکه یک مادر ببیند فرزندش دارد لحظه به لحظه به مرگ نزدیک می‌شود و هیچ کاری از دستش بر نیاید، واقعاً جانسوز بود. (من صحنه‌های جانسوزی از ناله کردن‌های او دیدم که فکر نمی‌کنم حالا حالاها از جلو چشمانم حذف شود حالا تصور کنید پدر و به ویژه مادرش چه کشیده)

به هر حال، امیدوارم برای هیچ پدر و مادری این صحنه‌ها پیش نیاید و خواهر ما هم همانطور که تا اینجا از این آزمایش سخت موفق بیرون آمده، از این به بعد هم موفق باشد.

مطمئنم یک روز می‌رسد که آیندگان با خواندن این مطلب می‌گویند: اگر نرگس در زمان ما می‌بود، با یک عمل جراحی ساده به زندگی طبیعی‌اش برمی‌گشت.

اگر خدای‌نکرده چنین اتفاقی در خانواده‌ای افتاد چطور می‌توان با عواقب روحی آن مبارزه کرد؟

۱- حقیقت این است که مادر ما چندان نگران و ناراحت نبود (شاید هم به رویش نمی‌آورد که بقیه ضربه نخورند) و همین موضوع باعث می‌شد خواهرم هم بیش از حد خودش را ناراحت نکند (البته به هر حال نمی‌توانست جلو خودش را بگیرد). وقتی از دلیل آن جویا شدیم، می‌گفت: عزیزم، شما چهل سال پیش را به یاد نمی‌آورید که این چیزها در همه خانواده‌ها یک موضوع طبیعی بود. هر خانواده‌ای یکی دو فرزند داشت که در نوزادی می‌مردند. خود من یک فرزند دیگر به جز شما داشته‌ام که بعد از تولد مرده. مادر بزرگتان یک پسر دیگر داشت که بعد از تولد آنقدر گریه کرد تا مرد و خلاصه در همه خانواده‌ها بوده و برای ما عادی شده. مادر نباید خودش را برای موضوعی که هیچ کاری از دستش بر نمی‌آید نابود کند...

۲- تمام چیزهایی که پدر و مادر را یاد کودکشان بیندازد (مثل لباس‌ها و اسباب بازی‌ها و کمد و عکس‌ها و غیره) را از جلو چشمشان دور کنید.

۳- با توجه به اینکه تمام دکترها گفته‌اند که این موضوع ربط زیادی به شرایط پدر و مادر ندارد و یک جهش ژنتیکی است، می‌توان خیلی سریع به فکر فرزند بعدی بود تا شیرینی او جای تلخی این یکی را بگیرد.

 

به هر حال، ضمن اینکه از همه دوستانی که پیگیر بودند و دعا کردند و همدردی کردند، تشکر می‌کنم، پایان این نمایش‌نامه غم‌انگیز را اعلام می‌کنم و امیدوارم دیگر هیچ وقت شاهد چنین قضایای تلخی نباشید.

جالب است که این اتفاق در حالی بود که خواهر بزرگ‌تر من، یک هفته می‌شود که دومین پسر خود با نام «مسیحا» (برادرِ «مهدی‌رضا»ی هفت‌ساله) را به دنیا آورده! بله، زندگی یعنی همین تلخی‌ها و شیرینی‌ها! http://aftab.cc/modules/Forums/images/smiles/icon_wink.gif

https://img.aftab.cc/news/92/masiha_small.jpg

موفق باشید؛
حمید رضا نیرومند

کلمات کلیدی: نارسایی قلب، علت نارسایی قلبی، بیماری های شایع درنوزادان، بیماری نارسایی قلبی، بیماری های کودکان، نقص های مادرزادی

[ارسال شده در مورخه : چهارشنبه، 15 خرداد، 1392 توسط Hamid]
[ #از همه جا]



بازدیدها از این مطلب: 7013 بار   امتیاز متوسط : 0  تعداد آراء: 0   امتیاز دهید:

نظرات طرح شده

نام: [ کاربر جدید ]
ایمیل:

نظر:


اجازه استفاده از تگهای HTML را ندارید


جمع عدد 13 با 10 را در كادر زیر وارد نمایید:
(این كار برای جلوگیری از فعالیت موتورهای اسپمر است)


* توجه: نظر شما بعد از بررسی، نمایش داده خواهد شد.

[بدون موضوع]                توسط bandar53 در مورخه : پنجشنبه، 16 خرداد، 1392(لینک نظر)
بسم الله .

((و الذین اذا اصابتهم مصیبت قالوا انا لله و انا الیه راجعون/ اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئک هم المهتدون))بقره156و155

((الهم لا تحرمنا أجرهم و لا تفتنا بعدهم ))

تسلیت عرض می کنم . خداوند در قیامت روحش شفاعت والدینش نماید . و بابت صبری که می کنند در قیامت کفاره اعمال والدینش نماید.آمین.


[ ارسال جوابیه ]


سید                توسط سید در مورخه : پنجشنبه، 16 خرداد، 1392(لینک نظر)
سلام حمید جان تسلیت می گم

متاسفم که دعا ها درگیر نشدن حتما حکمتی داشته الله اعلم.


[ ارسال جوابیه ]


[بدون موضوع] (امتیاز : 1)(لینک نظر)
توسط mohamadhossein در مورخه : پنجشنبه، 16 خرداد، 1392
تسلیت میگم

خدا صبر بده


[ ارسال جوابیه ]


[بدون موضوع]                توسط amirhosein در مورخه : پنجشنبه، 16 خرداد، 1392(لینک نظر)
حمیدخان تسلیت میگم و در عین حال خشحالم که اینقدر روحیه مقاومی دارید.

پ.ن: یک آیتم از دعاهای بعد از نمازم کم شد!


[ ارسال جوابیه ]


امیر مسکنی (امتیاز : 0)(لینک نظر)
توسط امیر مسکنی در مورخه : پنجشنبه، 16 خرداد، 1392
خدا ایشالا صبر بده به خواهرتون و همسرش

ایشالا بعد از این شیرینی های زندگیتون بیشتر باشه


[ ارسال جوابیه ]


سایت مهندسی صنایع (امتیاز : 0)(لینک نظر)
توسط سایت مهندسی صنایع در مورخه : پنجشنبه، 16 خرداد، 1392
تسلیت میگم. خدا صبر بده.


[ ارسال جوابیه ]


[بدون موضوع]                توسط imanmoodi در مورخه : پنجشنبه، 16 خرداد، 1392(لینک نظر)
آقای نیرومند، تسلیت می گم:(


[ ارسال جوابیه ]


Star (امتیاز : 0)(لینک نظر)
توسط Star در مورخه : پنجشنبه، 16 خرداد، 1392
تسلیت می گم، خدمت شما و خانواده گرامیتان.


[ ارسال جوابیه ]


|mahdi azamiyan (امتیاز : 0)(لینک نظر)
توسط |mahdi azamiyan در مورخه : جمعه، 17 خرداد، 1392
وقتی خبر رو دیدم خیلی تعجب کردم و نارحت شدم

بخدا من سر نمازهام براش دعا می کردم وقتی مسجد بود وقتی نمازم تموم میشد وقتی سر جماعت بودم ولی خیلی متاثر شدم

امن یجیبن مستراذا دقایق و یکشف صور

ایشا خدا بر همه ی ما صبر و معرقت عطا بفرماید


[ ارسال جوابیه ]


[بدون موضوع]                توسط mvsoft در مورخه : جمعه، 17 خرداد، 1392(لینک نظر)
آقا تسلیت میگم خدا رحمتش کنه.


[ ارسال جوابیه ]


hamed                توسط hamed در مورخه : جمعه، 17 خرداد، 1392(لینک نظر)
سلام



لحظه سختی بود و آه کشیدم وقتی تیتر رو دیدم .



ما رو در غم خودتون شریک بدونید .


[ ارسال جوابیه ]


محمد (امتیاز : 0)(لینک نظر)
توسط محمد در مورخه : شنبه، 18 خرداد، 1392
جناب آقاي نيرومند

مدت زيادي است كه مطالب سايت آفتاب را از طريق RSS پيگري ميكنم. با هر بار به روز رساني سايت، انگيزه بالايي براي يادگيري مطالب جديد از شما در من ايجاد ميشد. اما خبر درگذشت نرگس شوكي عجيب به من (و به يقين همه مخاطبان سايت) وارد كرد.

درگذشت خواهرزاده دلبندتان را به شما و والدينش تسليت و از درگاه خداوند متعال صبر براي بازماندگان مسئلت دارم.



صحبت خودموني: حميد جان من هم خواهرزاده‌اي به نام نرگس دارم. احساست رو كاملاً درك مي‌كنم. من رو در غمت شريك بدون.


[ ارسال جوابیه ]


[بدون موضوع] (امتیاز : 0)(لینک نظر)
توسط در مورخه : چهارشنبه، 23 آبان، 1397
اگرچه فکر میکنم خیلی گذشته تسلیت میگم.
داشتم برای پسرم سرچ میکردم که به اینجا رسیدم. دلم پر از درد شد. پسر من هم همین مریضی رو داره و ما ایران نیستیم و پسرم تونست از سه عمل ،در بیست روزگی عمل اول رو بکنه و عمل جواب نداد و چهار بار بوسیله آنژیو رگها رو کوچیک و باز کردن ولی باز هم جواب نداد و پسرم در سه ماهگی سکته کرد و به کما رفت. روزی که سکته کرد منم سکته ناقص کردم. خیلی درد بزرگیه. خدا به خواهرتان صبر بده. دکترها اون روز از زندگی پسرم قطع امید کردن و گفتن باید پیوند بشه البته اگه بهوش بیاد و ببینیم به مغزش آسیب نرسیده. روز سوم رفتم بالا سر پسرم و التماس میکردم که بهوش بیاد. دستش رو گرفتم ، دور و برم اونروز یه سری پرستار نژاد پرست نازی بودن که به گریه های من میخندیدند. البته چند تا نژاد پرست بیشتر اون بیمارستان نبود و بقیه شون مهربون و انسان هستن. خنده های اون دو سه تا داغ دلم رو بیشتر کرد، توی غربت بدون کسی که بتونم بهش تکیه کنم، پسرم روی تخت و ناامید ، اونروز پسرم انگشت هاش رو تکون داد تو دستم، انگار دنیارو بهم دادن. بعد از ۵ روز از کما در اومد و با کلی آزمایش گفتن اجازه داره حالا تو لیست پیوند قلب بره ولی گفتن ممکنه چند سال طول بکشه و معلوم نیست پسرت تا کی زنده بمونه. پسرم رفت تو لیست و حدودا دو هفته بعدش شوهرم که بیمارستان بالا سرش بوده جراح بیمارستان اومد بالا سرش و گفت مژده بده برای پسرت قلب پیدا شده. تمام پرسنل بیمارستان و دکترها می گفتن این یه معجزه هست و ما بچه هایی داریم سه چهار ساله تو لیست هستن و بعضیها به یک سال نرسیده فوت شدن. خلاصه پسرم عمل شد از ساعت ۱۲ شب تا فرداش ساعت ۲ظهر پسرم اتاق عمل بود و بر ما چه ها که نگذشت و هر لحظه می گفتن هنوز قلب نتونسته خودش و تطبیق بده. پسرم ساعت ۵ بعداز ظهر به آی سی یو منتقل شد و رفتیم بالا سرش. کل بدنش آب بود. باد کرده بود. شروع کردن به دیالیز و از بدنش سه تا سوراخ بود که به باطری وصل کرده بودن به قلبش.یک ماه تو آی سی یو بود و با اکسیژن نفس میکشید و بعدش به بخش منتقل کردن و بعد یه مدت پسرم به خونه اومد. پسرم حدودا دو ماهه خونه هست و از پیوند حدودا چهار ماهه میگذره و هر هفته برای آزمایش بیمارستان می ریم ولی نمیدونین چی بر سرمون اومده داغون هستیم. هفته پیش دکتر گفت کلیه هاش مشکل پیدا کرده بخاطر داروها و شاید دوباره مجبور به دیالیز بشه. خیلی درد داریم. درد بیشترم برای دخترم هست که یه مادر افسرده داره و هر لحظه صحنه جون دادن تو دستم جلو رومه. نابود شدم وقتی دختر شش ساله م به من گفت ، مامان دوست دارم بمیرم ، زندگی خیلی سخته. اگه بخاطر دخترم نبود تا الان زنده نبودم. سعی میکنم بخاطر اون قوی باشم. نمیدونم پسرم تا کی زنده هست ولی میگم شاید تا ده سال دیگه علم پیشرفت کنه و دارویی برای درمان پس نزدن دائمی پیوند قلب پیدا شه. ساعتها اشک می ریزم و وجود یه بچه دیگه رو تو بدن پسرم احساس میکنم و برای پدر و مادر اون نوزاد هم اشک می ریزم و براشون صبر میخوام که بچه شون رو از دست دادن. دلم خیلی برای خواهرتان به درد اومد و بی اختیار دارم اشک می ریزم. خدا بهشون صبر بده


[ ارسال جوابیه ]