گاهی اوقات که افراد اطرافمان را بررسی میکنیم، میبینیم چقدر «عاقبت به خیری» سخت است!! تصور کنید، شما خودتان را با کلی دردسر تا ۶۰ سالگی از همه بدیها حفظ میکنید، اما تازه وقتی به آن سن رسیدید، گمراهی و مصیبتهای همراهش شروع میشود!
ما در محلهای قدیمی و اصیل زندگی میکنیم که همهشان پدر بزرگها و مادر بزرگهای شهر هستند. وقتی از خانه بیرون میروم، یکی یکی آنها را در گوشه و کناری میبینم.
مردهاشان اکثراً وقتی به این سن رسیدهاند تازه به اعتیاد و دعواهای الکی و وقتگذرانیهای بیهوده گرفتار شدهاند در حالی که از ۲۰ سال پیش که آنها را میشناختهام، هرگز اینطور نبودهاند و زنهاشان هم اکثراً دسته دسته جمع شدهاند و وقت خود را با غیبت و بالا و پایین بردن قیمت ارز و امثالهم تلف میکنند.
همه این مصیبتهای پیری از کجا نشأت گرفته است؟
جواب: بیکاری!
چند نفرشان از صبح تا شب دم خانه نشستهاند و این سیگار لعنتی (دودکش!) را روشن کردهاند و همسایهها را فیض میدهند. چند نفرشان از بس بیکاری به آنها فشار آورده به هر رهگذری گیر میدهند! جالب است که بعضیهاشان که خیلی بیشتر پیر شدهاند به خاطر آلزایمر به من هم گیر میدهند که در این محله چه میخواهی!؟ :)
بعضیهاشان که در جوانی کمی با کلاستر بودهاند، صبح تا شب در پارک نشستهاند و قیمت طلا و سکه و ارز را تعیین میکنند!
میبینم که خیلیهاشان از روی بیکاری، میآیند مسجد! مسجد هم که میآیند اگر یک ساعت نماز و دعا طول بکشد، همینطور یک گوشه نشستهاند و بقیه را رصد میکنند و به این و آن گیر میدهند و پشت سرشان غیبت میکنند...
افسوس این است که خیلی از اینها زمانی برای خودشان کسی بودهاند! یکی معاون ادارهای بوده است، یکی معلم بوده، یکی مغازهای با چه عظمت داشته...
اما
اما در بین این افراد کسانی که در جوانی از وقت خود بهتر استفاده کردهاند، در پیری هم هیچ مشکلی ندارند! (اتفاقاً دیروز در یک سخنرانی از استاد عابدی میشنیدم که میگفت من استادی داشتم که میگفت: من طوری برای خودم برنامه چیدهام که اگر قرار باشد هزار سال در این دنیا زندگی کنم، کاری برای انجام و چیزی برای مطالعه دارم و طوری برنامهریزی کردهام که اگر قرار باشد فردا از این دنیا بروم، آمادگی دارم.)
حتی جالب است که جوانانی که در جوانی مسجد میرفتهاند و در بیکاریهای قبل از اذان، یک قرآن یا کتاب برداشتهاند و مطالعه کردهاند، در سنین پیری هم همینطور میبینی با آن سن یک گوشه نشسته دارد دعا و قرآن میخواند اما در همین مساجد جوانانی داریم که مسجد آمدنشان هم برای تفریح است تا استفاده مفید از وقت و پیدا کردن صراط مستقیم. همینها وقتی پیر میشوند واقعاً مصیبت میشوند!
دوران بازنشستگی دوران استراحت است!؟
شاید یکی بگوید: ای بابا! بعد از شصت سالگی انسان تازه میخواهد نفس راحت بکشد و استراحت کند! چرا کار؟ در پاسخ باید گفت: یعنی واقعاً میخواهید ۱۰ تا ۳۰ سال بعد از بازنشستگی نفس راحت بکشید؟ یادش بخیر، در دوران سربازی بچهها میگفتند: یکی از نعمتهایی که خدا داده این است که شما سختترین شرایط را هم که امروز متحمل شده باشید (مثلاً مجبورتان کرده باشند که صبح تا شب دور پادگان بدوید) وقتی شب میخوابید و صبح بیدار میشوید، انگار نه انگار که دیروز آن همه سختی کشیدهاید!! همه آن سختیها برایتان به خاطره شیرین تبدیل شده است! نفس راحت کشیدن هم همان روزهای اول است! سالهای باقیمانده را میخواهید چه کار کنید؟
بیکاری یعنی مفید نبودن و مفید نبودن یعنی طلب مرگ!
نمیدانم میتوانید تصور کنید از سن بازنشستگی (حدود ۶۵ سالگی) تا ۱۰ یا ۲۰ سال بعد از آن، بیکار بودن یعنی چه؟ کسی که بیکار باشد به مرور احساس نامفید بودن و پوچی میکند و چه بسا زودتر از خدا بخواهد شر این زندگی کسالتبار را از سرش کم کند!
گاهی اوقات من فکر میکنم اینکه مراجع ما در سنین بالای ۹۰ سال فوت میکنند (و کمسنترینشان امام خمینی (ره) بود که به قول اساتید، ایشان جوانمرگ شدند!!) این است که (جدا از آرامشی که به خاطر یاد خدا دارند) واقعاً برای خود برنامه دارند. بدن انسان مثل یک خانه است. اگر کسی در یک خانه زندگی نکند خیلی سریعتر از بین میرود، اما اگر از آن استفاده شود عمرش بیشتر خواهد شد...
مشتقی - پدر بزرگ بسیار فهمیده و دوستداشتنی من
چه کسانی در پیری بیشتر در خطر هستند؟
به نظر میرسد کسانی که «بیمه» بازنشستگی دارند و در سن خاصی بازنشسته میشوند بیشتر در خطرند اما افرادی که مجبورند تا آخرین لحظه کار کنند مشکل کمتری خواهند داشت (و این هم یکی از مضرات چیزی است که ما فکر میکنیم نعمت است یعنی بیمه بازنشستگی). مثلاً پدر بزرگ من با اینکه ۸۰ و اندی سالش است اما چون بیمه نداشته و باغدار بوده، حتی در این سن و در این هوای سرد، صبح زود میرود باغ و تا عصر کار میکند و خودش میگوید اگر نروم و کار نکنم، از پا میافتم. خوب، در این شرایط او مثل همسایه ما که در ۶۰ سالگی بازنشسته شده و تا ۲۰ و اندی سال که به سن او برسد، بیمه پولش را میدهد و او کار خاصی ندارد، در خطر نیست.
من تمام پیرمردهای باغدار محله را که بررسی میکنم میبینم چون تا آخر عمر درگیر کار باغداری بودهاند، هیچ کدامشان گمراه نشدهاند (یعنی به سمت کارهای گناه کشیده نشدهاند). اما آنها که اداری یا مغازهدار بیمهشده بودهاند، بعد از بازنشستگی دچار مشکلات جسمی و روحی زیادی شدهاند.
آیا من در دوران پیری گمراه خواهم شد؟
برای اینکه بدانید چه وضعیتی در دوران پیری دارید، سعی کنید به این سؤال پاسخ دهید: فرض میکنیم شما الان یک کار دارید و بسیار سرتان شلوغ است. یعنی صبح ساعت ۷ میروید اداره یا شرکت و تا ۸ شب کار دارید. از خود بپرسید اگر این کار را از من بگیرند، چه کار میکنم؟ اگر تا پیدا کردن کار بعدی بیکار بودید، احتمالاً در پیری نیز بیکار خواهید بود. اما فرضاً من خودم الان از خدایم است که از تدریس در دانشگاه اخراج شوم... به محض بیکار شدن، مینشینم تمام کلاسهایم را به صورت مالتیمدیا عرضه میکنم یا روی دهها پروژهای که لیست کردهام که کار کنم، کار میکنم یا در بدترین حالت مینشینم صدها مقاله که از مجلات جدا کردهام تا در اوقات فراغت بخوانم را مطالعه میکنم و دهها کتابی را که خریدهام یا لیست کردهام که بخرم تا مطالعه کنم، میخوانم.
پس اگر واقعاً الان برای بیکاری خودتان برنامه ندارید، میشود گفت این بیبرنامگی در دوران پیری هم وجود خواهد داشت.
من دوستانی دارم که بیش از ۷۰ سال سنشان است. باور کنید الان به اندازه یک جوان ۳۰ ساله در شرکت کار میکنند! یکیشان میگفت من هر کجا میگویم ۲۰ سال است بازنشسته شدهام و در این ۲۰ سال در سه شرکت مختلف کار کردهام، میگویند به قیافه شما میخورد تازه بازنشسته شده باشید!! واقعاً جوان هستند. چرا اینطور هستند؟ در ادامه میگویم:
چه کار کنیم که در پیری دچار مشکل نشویم؟
خوب، به نظر من همین الان خودتان را عادت بدهید به بیکار ننشستن. حداقل کاری که میتوانید انجام دهید مطالعه است. همیشه در گوشی یا در جیبتان چیزی برای مطالعه یا یک سری سخنرانی (در هر زمینهی علمی) برای گوش دادن داشته باشید. اگر در ماشین هستید و از یک شهر به شهر دیگر میروید، اگر در یک کلاس هستید و استاد ۲۰ دقیقه با تأخیر میآید و خیلی اگرهای دیگر، سریعاً آن مقاله را مطالعه یا آن سخنرانی را گوش کنید.
عادت کنید که مقاله بنویسید. اگر از اینها خسته شدید، در شرکتها کار کنید. خودتان به فکر تولید و کارآفرینی باشید.
اما اگر الان در این سنین عادت کردید که تا بیکار شدید بروید در بازار بگردید یا با ماشین در خیابانها بگردید، خوب به پیری که رسیدید با مشکل مواجه میشوید. (دقت کنید که نگفتم انجام این کارها کلاً بد است. گفتم اگر عادت کردید... وگرنه من خودم مثلاً ماهی یک بار میروم در بازار میگردم ببینم دنیا دست کیست؟ اجناس جدید چیست؟ قیمتها چطور است؟)
به هر حال، به این اکتفا نکنید که من صبح تا ظهر در اداره کار میکنمو خیالم راحت است که حقوق آخر ماه و بیمه بازنشستگیام تأمین است! در دوران پیری این کار را از شما میگیرند و شما هم عادت کردهاید که عصرها بیکار باشید و همین، گمراهیهای پیری را به همراه میآورد.
در ضمن برخی کارها را میتوانید محول کنید به سنین پیری! مثلاً من برنامه دارم در آن سنین یک آموزشگاه راه اندازی کنم که مدیر آن باشم یا چیزی که خیلی به آن علاقه دارم، باغداری است که واقعاً مناسب سنین بالاست.
برخی کارها که بازنشستههای اطراف من انجام دادهاند:
- باغداری
- کارهای دفتری در شرکتها
- راه اندازی یک مغازه کوچک مثل لوازم الکتریکی و فرشفروشی و امثالهم
- مسافرکشی (بله، این هم برای پیری شغل خوبی است)
- پیرمردهای باکلاس خارجی هم که در انجمنهای اینترنتی میگردند و میبینند آیا میتوانند به مشکلات دیگران پاسخ دهند یا پاسخش را با جستجو پیدا کنند یا خیر و کمکشان میکنند.
به هر حال، هدف از این مطلب، تذکر یک نکته مهم بود که معمولاً دیر به یاد آن میافتیم و معمولاً میگویم: حالا کو تا پیری!؟ اما حواسمان نیست که پیری ما از قبل از ۴۰ سالگی رقم میخورد. قبلاً گفته بودم که محققان میگویند اگر شما تا قبل از ۴۰ سالگی نتوانید عادتی را در خود ایجاد کنید، بعد از ۴۰ سالگی تقریباً محال است...
موفق باشید؛
حمید رضا نیرومند