یکی از چیزهایی که قلبم را به درد میآورد، دیدن شخصی است که دچار تیک عصبی شده است. البته برخی تیکها چندان مهم نیستند، اما برخی آنقدر شدید میشوند که شخص را از زندگی و کار میاندازند و البته آن تیکهای شدید وقتی رخ میدهد که انسان تیکهای اولیه را درمان نکند.
من میخواهم فقط نظر و اطلاعات شخصی خودم را در مورد تیک عصبی بگویم، اگر شما از طریق جستجو وارد این مطلب شدهاید و نیاز به مطالب علمی و دقیقتر در مورد تیک عصبی دارید، شاید نیاز باشد بیشتر جستجو کنید تا به مقالات تخصصی برسید و یا شاید بهتر باشد با روانشناس متبحری صحبت کنید. (گاهی فقط یک جملهی روانشناس، زندگی شما را زیر و رو میکند)
مهمترین عامل ایجاد تیک: فشارهای عصبی!
بلاشک مهمترین دلیل ایجاد تیک در اشخاص، فشار عصبی یا همان فکر و خیال بیش از حد است.
بنابراین ما باید در مورد این صحبت کنیم که:
چه چیزهایی شما را تحت فشار عصبی و نتیجاً تیک گرفتن قرار میدهد؟
۱- چیزهایی که میخورید!
میدانید که علما میگویند: شما آن چیزی هستید که میخورید! یعنی آنچه میخورید، شما را میسازد!
در مورد این موضوع در مطلب «خودتان را بهتر بشناسید تا بهتر زندگی کنید» صحبت شده است. در کل به نظر میرسد اکثر افرادی که دچار تیک عصبی میشوند، دارای طبع سودایی باشند. (افرادی معمولاً لاغرتر و جوشی و ...)
راه حل: اگر فکر میکنید، سودایی هستید، از خوردن چیزهایی که آن طبع را تقویت کند بپرهیزید... (مطالعه مطلب بالا فراموش نشود)
۲- مهم بودن دنیا در نگاه شخص و اهمیت بیش از حد به دنیا
گفتهاند: حبُّ الدنیا رأسُ کلِ خطیئه (حب دنیا، سردستهی همه اشتباهات است) اما شما میتوانید بخوانید: حب دنیا سردسته همه بیماریهاست!
چقدر احادیث جالبی داریم در مذمت «اهمیت بیش از حد به دنیا»! (خواندن کتاب بینظیر «مفاتیح الحیاة» را فراموش نکنید)
امام علی (علیه السلام) فرمود: دنیا مانند خورشید است، هر کس با آن راهش را روشن کرد، به مقصد رسید اما هر کس به آن خیره شد، کور شد!
اکثر اوقات، تیکها به خاطر اضطرابها و استرسها و خستگی بر اثر کار بیش از حد و امثالهم است... اگر فکر میکنید دلیل تیک شما این است، دیروز (جمعه ۷ فروردین ۹۴) شبکه یک فیلم جالبی نشان داد به نام «تهچین». حتماً آنرا تهیه کنید و ببینید. بسیار تأثیرگذار بود. (داستان مردی که تمام فکر و ذکرش توسعه کارش بود و به مرور مشکلی برای سلامتی همسرش پیش آمد و شخص مجبور شد زندگی را به حالت اول برگرداند و چقدر راضیتر شد... داستانِ همهی ماست! آنقدر کار میکنیم و پول درمیآوریم که از پا میافتیم... بعد باید همان پولها را خرج کنیم که بیماریهامان را که بر اثر کار زیاد پیش آمده درمان کنیم)
من دوستی دارم که امیدوارم این مطلب را نخواند (از مخاطبان است) او در بازه دو سال پیش، چنان حرصی برای دنیا زد (با کمترین موجودی به فکر خرید خانه افتاد در حالی که یک خانه داشت و آنقدر از این و آن قرض و وام گرفت و خلاصه...) که یک روز که با هم صحبت میکردیم دائم داشت پیشانیاش را میمالید و موهایش را میکند و... یعنی اگر این فشارها ادامه میداشت علاوه بر تیک، بعید نبود مشکلات جدی برای سلامتیاش پیش بیاید.
پس، راه حل: مطالعه کتب در مذمت دنیا، مسافرت، نماز جماعت در مساجد مختلف (که گفتهاند سیاحت مؤمن، گردش در مساجد مختلف است) و...
۳- یکی از مهمترین عوامل ایجاد تیک: اهمیت دادن به نگاه مردم:
البته این هم زیرمجموعه مورد قبل است. حب دنیا فقط پولپرستی نیست! یکی از مصادیقش توجه بیش از حد به نگاه مردم است. هر چند همانطور که در مطلب «عزاداریهای سنتی، آری یا خیر؟» گفته بودم، نگاه مردم باید تا حدی برای انسان مهم باشد (مثل آن حکایت که پیامبر با زنی میرفت، احساس کرد مؤمنین بد نگاه میکنند، برای رفع سوء تفاهم، در حالی که آنها چیزی نگفته بودند و فقط نگاه خاصی کرده بودند، فرمود: ایشان همسرم هستند... توصیه به آراسته بودن و ... هم اهمیت نگاه مردم را میرساند) اما نه آنقدر که شخص در هر حرکت به این فکر کند که مردم چه میگویند و چه فکر میکنند؟
راه حل؟
یکی از نکاتی که در کتب مربوط به فنون سخنرانی برای کاهش استرس ناشی از قرار گرفتن جلو جمع بیان میشود، این است که «مخاطبان خود را گوسفند تصور کنید!» من عاشق این نکته هستم! از وقتی آنرا خواندهام، استرسم برای سخنرانی جلو جمع تقریباً صفر شده است. البته این نکته به معنی توهین به مخاطبان نیست و نباید در رفتار و نگاه شما به دیگران تأثیر بگذارد، اما شما خودتان برای خودتان در ذهنتان اینطور در نظر بگیرید... (اگر قرار بود در رفتار تأثیر بگذارد، هر کس جلو بزرگانی که چشم برزخی دارند یا معصومین قرار میگرفت، آنها باید فریاد میکشیدند: از من دور شو ای خوک!! در حالی که میبینیم با اینکه آنها از گناهان شخص و چهره برزخیاش با خبرند، از همه نسبت به او مهربانترند!)
پس، کمی تکبر برای درمان این معضل لازم است. (دقت کنید که تکبر با غرور فرق دارد. در مطلب «آیا خداوند متکبر است؟» در مورد تکبرِ خوب صحبت کردهام)
خودتان را برتر از مخاطبان خود بدانید! آنها را آدم حساب نکنید که بخواهد نگاه آنها برایتان مهم باشد! عیبی در بدن دارید و دائم به نگاه مردم فکر میکنید؟ آخر، مردم آدم هستند که به آنها فکر میکنید!؟
یک نکته دیگر که در فنون سخنرانی بیان میشود و اینجا نیز کاربرد دارد این است: در حین سخنرانی به همه نگاه کنید اما نه به چهرهشان، حدود ۲۰ سانتیمتر بالاتر از سرشان را نگاه کنید... اینطوری همه فکر میکنند دارید به آنها نگاه میکنید اما شما به آنها نگاه نمیکنید که از روی چهرهشان استرس بگیرید.
اگر نگاه مردم برایتان مهم است، به آنها نگاه نکنید!
شاید ما مدرسها بیش از بقیه در نگاهها باشیم. من وقتی مسیر خانه تا بازار را میروم گاهی با ده تا دانشجو برخورد دارم! حتی اتفاق افتاده که برخیشان (که احتمالاً این مطلب را میخوانند) پشت سر من، من را تعقیب کردهاند تا به خانهمان برسم!! یعنی دائم در نگاه آنها بودهام!! یا مثلاً هر مسجدی که میروم میبینم که تعدادی از دانشجویانم هستند و میدانید که کلاً ما انسانها دوست داریم به دلایل مختلف مدرسهایمان را زیر نظر بگیریم... من خودم مدرسی که ۲۰ سال پیش معلمم بوده را دائم در مساجد زیرنظر دارم!! حالا اگر قرار باشد برای من و مدرسان دیگر، نگاه دیگران مهم باشد، باید دائم به این فکر کنم که الان لباسم چطور است؟ شانههایم از پشت کج نایستاده باشد؟ موهایم نشکسته باشد!؟ راه رفتنم ضایع نیست!؟
به مرور همین فکر و خیالها تبدیل به تیک میشود! دائم باید کُتم را مرتب کنم یا شانهی راست یا چپم را بالا بدهم و امثالهم...
پس در این موارد، اگر نگاه آنها برایتان مهم است، به آنها نگاه نکنید! من گاهی خدا را شکر میکنم چشمانم ضعیف شده و بیشتر از نیممتر را نمیبینم! عینک هم به جز مواقعی که لازم باشد نمیزنم! میگویم همان بهتر که چهره افراد را نبینم و نشناسم!
راه حل بهتر این است: به این فکر کنید که بر فرض موهایتان شکسته باشد! بر فرض یقهی لباستان فلان جور باشد... بر فرض هر مشکل دیگری... مگر «عزت» دست مردم است!؟ یکی از آیاتی که من به دیوار اتاقم زدهام همین است: إنًّ العِزةَ للهِ جمیعاً (تمام عزت به دست خداست!)
این جمله هم از من یادگاری داشته باشید: «زشتیِ امروز، یک مزیت دارد و آن اینکه زیباییِ فردا زیباتر به نظر میرسد!» این جمله معجزه میکند! اصلاً این یکی از ترفندهای من در زندگی است! مثلاً تصور کنید مدرس هستید و امروز کلاس دارید، مثلاً آن لباس زیبا که باید باشد، امروز شسته یا اتو نیست یا موهایتان فلان جور است یا ریشهایتان را فرصت ندارید مرتب کنید... مهم نیست! با حالت معمولی بروید... این یک برگ برنده است! لباس کهتر شما، باعث میشود جلسه بعد، در آن لباس بهتر، خیلی بهتر به نظر برسید! ریش کهتر شما در امروز باعث میشود جلسه بعد، ریش بهتر شما عالی به نظر برسد! به مرور حتی اگر افراد شما را در آن لباس کهتر ببینند، در ذهنشان میآید که «او یک لباس بهتر دارد که رو نمیکند!» یعنی به مرور این لباس کهتر را که میبینند آن بهتر به ذهنشان میآید... (البته باید زیرکانه از این ترفند استفاده کنید...)
۴- گاهی نوع ظاهر شما باعث تیک میشود!
اگر بگویم که مهمترین دلیل ایجاد تیک به ویژه در جوانان همین است، اشتباه نکردهام. اکثر اوقات شخص برای خود ظاهری انتخاب میکند که باعث ایجاد تیک میشود. مثال:
- موی بلند سر شما میتواند باعث ایجاد تیک شود
اکثر تیکها به خاطر موی سر است! همین حالا که صحبت میکنم، مهمان کلاهقرمزی، «حامد بهداد» است. اگر شما هم دیده باشید، او با موهایی بلند به طوری که روی صورتش میریخت ظاهر شده بود. اگر مثل من میشماردید، او بیش از ۱۰ بار در طی یک برنامهی نیم ساعتی با دو دست، موهایش را از روی صورتش به عقب برد! اگر همین معضل رفع نشود، در کمتر از یکی دو هفته او تیک خواهد گرفت. (مگر اینکه زمانهایی که جلو دوربین یا مقابل مردم قرار میگیرد کم باشد)
چند سال پیش یک عزیزی به جمع مدرسین یکی از مؤسساتی که میروم پیوست (نمیتوانم بیش از حد وارد برخی جزئیات شوم چون خیلی از خوانندگان مطالب، دانشجویان خود من یا گاهی همسایه ما هستند و شخصی که مد نظر من هست را شناسایی میکنند و احتمال آبروریزی و غیبت و ... دارد) او موهایی داشت که بلند بود و روی صورتش میریخت. وقتی صحبت میکرد، هر چند دقیقه یک بار به موهایش نگاه میکرد که نیامده باشد روی صورتش و اگر آمده بود، آنها را با دو دست مثل حامد بهداد به بالا هل میداد. دوستان من میدانند که اگر من با شخصی دوست شوم و موهایش بلند باشد، هر طور شده آنقدر روی مغزش کار میکنم تا تیپش را عوض کند طوری که موهایش کوتاه باشد اما این عزیز چون همکار بود، دخالت نکردم (و خدا میداند که هر وقت او را میبینم خودم را مقصر میدانم! مؤمن آینه مؤمن است و من برای او آینه نبودم!) حالا بعد از چند سال، خدا میداند چنان تیک عصبیای گرفته که نمیتوانی تحملش کنی! (چون خواهم گفت که یکی از عوامل ایجاد تیک، نگاه کردن یا دوستی با افرادی است که تیک دارند) به طور فاجعهباری هر چند ثانیه یک بار چشمهایش را به اطراف میچرخاند و شانههایش را درست میکند و موهایش را به عقب هل میدهد!
دوست عزیزی که تیپی با موی بلند انتخاب کردهای! تو هم منتظر چنین تیکهایی باش!
عزیز من، موی بلند برای خانمهاست. بله، اگر موی خانم روی صورتش بریزد، یک نوع طنازی و دلربایی است و اگر آنرا درست کند خیلی احمق است! (!! منظور، جایی است که باید به عنوان ابزار دلربایی استفاده کند که طبیعتاً فقط برای همسرش است) اما برای مرد، یک بیسلیقگی و بینظمی و شلختگی است و این طبیعیست و نشانه عاقل بودن تو است که سریعاً بخواهی موی لَختی که روی صورتت میریزد را به عقب برگردانی! و همین حرکت طبیعی و عاقلانه منجر به تیک خواهد شد. مگر اینکه مثل خانمها تل بزنی(!) یا از پشت ببندی...
من خودم گاهی که در یک بازه، فرصت آرایشگاه رفتن ندارم و موهایم از یک حدی بلندتر میشود که پشت موهایم روی یقهام قرار میگیرد، احساس میکنم دارم تیک میگیرم! سریعاً میروم به کوتاهترین حالت ممکن کوتاهشان میکنم و آرایشگرم میداند که باید موهای پشت سر را حسابی کوتاه کند که حالا حالاها بلند نشود. (میگوید: آقا اگر زیاد کوتاه کنم زشت میشود! میگویم: از پیرزن با شلوارلیتنگ زشتتر؟ میگوید: نه، میگویم: پس کوتاه کن!!!)
به هر حال، اگر چنین تیپی داری، همین امروز با خودت فکر کن و تصمیم بگیر که موهایت را کوتاه کنی، مدتی اینطور باش، اگر ضرر کردی، مرا نفرین کن! (ممکن است مانند برخی دوستان من که این پیشنهاد را دادهام بگویی همه من را با این تیپ میشناسند، اگر یک دفعه موهایم را کوتاه کنم، مثلاً میخندند! مشکلی نیست، یک دفعه این کار را نکن! کمکم و مثلاً طی چهار پنج ماه، هر بار به آرایشگر بگو کوتاهتر از قبل بزند... کمکم چنان تغییر میکنی که خودت هم متوجه نمیشوی!)
نکته: یکی از دلایلی که یک پسر موهای خود را بلند میکند، غلبه زنانگی او به مردانگیاش است. یعنی او بیشتر دوست دارد زن باشد! حتی گاهی نوع صحبتش زنانه و با عشوه است! این خودش یک بحث مفصل است که اینجا نمیگنجد و از یک سری مسائل میترسم... اما یک توضیح: اکثر اوقات، مادرها موجب شکلگیری این روحیه در فرزند هستند. پسری که دائم در دامان مادر بوده و با هیچ پسر دیگری مراودت نداشته یا با پسرهای باکلاس و مثل خودش رفت و آمد داشته، طبیعیست که روحیه زنانه و لوس پیدا کند. من خودم گاهی به خواهرزادهام (مهدیرضا که دائم پیش مادر یا مادرجانش است و حتی در سن ۱۰ سالگی ترجیح میدهد در مسجد برود در زنانه پیش مادرش نماز بخواند تا پیش من در مردانه) «فحش» یاد میدهم!!!!! (البته نه خیلی رکیک!!) میگویم یک مرد باید فحش دادن بلد باشد! (در یک کلاس این را گفتم، یک دانشجو گفت: «استاد! مگه مرد بودن به فحش دادنه؟» خیلی جدی گفتم: «پس به چیه!؟» [خودم از خنده ترکیدم! انگار که واقعاً به فحش دادن است!]) گاهی بچههای قالتاق قدیمی محلهمان را دعا میکنم و گاهی که میبینمشان انگار که عامل اصلی موفقیت در زندگیام را دیده باشم، خیلی گرم و بامحبت باهاشان سلام و علیک میکنم! میگویم اگر آنها نبودند ما خیلی از چیزهای زشت و مردانه را نمیدیدیم و یاد نمیگرفتیم!! یادتان باشد که به لقمان گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بیادبان! واقعاً آن بچههای بیادب گردن ما حق دارند! (به واسطه آنهاست که در برخی کلاسها در دانشگاههای سطح پایینتر، همان جلسات اول اگر ببینم بعضی پسرهای بیادب، مراعات حضور دخترها در کلاس را نمیکنند، میگویم آخر کلاس، دخترها بروند، پسرها بمانند کارشان دارم! بعد که تنها شدیم میگویم: پسرها! اگر قرار به بیادبی باشد، من از همه شما بیادبتر هستم! اما فعلاً قرار بر باادب بودن است. اگر یکیتان فلان جمله را تکرار کند، جلو جمع چیزی به او میگویم که از خجالت برود ترک تحصیل کند! و بندههای خدا تا وقتی با من کلاس دارند جرأت تکرار آن بیادبیها را ندارند) دیدن آن دوستان قدیمی حداقل چیزی که داشت این بود که ما مرد بار آمدیم! (در دوران سربازی، پسرهایی بودند که در سن ۲۶ سالگی وقتی زنگ میزدند خانه مثل دختر گریه میکردند!! برخلاف من که در کل سربازی یکی دو بار آن هم با زور رفقا زنگ زدم!! یکی از پدرها میگفت زمان ما که تلفن و ... نبود، من بعد از ۱۸ ماه گذشتن از سربازی توانستم بیایم خانواده را ببینم! این جوانها اگر آن زمان بودند لابد دق میکردند!) گاهی به خواهرزادهام میگویم: توی روی مادرت بایست! چه معنی دارد که هر چه میگوید بگویی چشم! امشب میخواهی خانه ما بمانی؟ مادرت نمیگذارد؟ لجبازی کن! بگو من نمیآیم، شما بروید! چه معنی دارد که تا مادرت میگوید «نه» میگویی «چشم»!؟ (توجه: این مسائل را خیلی جدی نگیرید! نکند باعث سوء فهم و استفادهی بد شود! منظور کلی این است که «مرد بودن» را یاد فرزند ذکور بدهید. یادتان باشد: بزرگترین خیانت به مرد این است که او را زن بار بیاوری همانطور که بزرگترین خیانت به زن این است که او را مرد بار بیاوری!)
نوع لباس پوشیدن شما باعث ایجاد تیک میشود
گاهی یک جوان لباسی میپوشد که وقتی خم میشود، از پشت، تمام اندرونیاش پیدا میشود! (به خصوص در مساجد خیلی با این صحنه روبهرو میشوم!) خوب، طبیعیست که دائم دستش را بیاورد پشتش و لباسش را پایین بکشد! خوب، همین به مرور تیک ایجاد میکند! یعنی اگر لباس سالم(!) هم که پوشیده باشد باز دستش را میآورد پشتش آنرا پایین میکشد.
یا مثلاً بچه مذهبیهایی که برای رعایت آن مستحب، لباسشان را روی شلوار میاندازند ممکن است به مرور تیک لباس بگیرند. دائم پایین لباسشان را میگیرند و پایین میکشند که صاف باشد. خوب عزیز من، اولاً که آن مستحب، احتمالاً اشاره به لباسهایی دارد که عربها میپوشند (یعنی ردا). اگر هم به این لباسهای قرن ۲۱ ما اشاره داشته باشد، وقتی شما روی آن تیک میگیرید، نمیخواهد یک واجب (که در آیه بالا به آن اشاره شد: به دیگران آتو ندهید) را فدای یک مستحب کنی! ولش کن! لباست را بزن توی شلوار... بهتر از این است که تیک بگیری و بعد بگویند همه بچه مذهبیها فلانجور هستند! (ای کاش میشد برخی دردها که انسان در بین بچههای مذهبی میبیند را گفت. اگر موجب سوء استفادهی برخی بیعقلها نمیشد میگفتم... اگر با من باشی و حداقل روزی دو وعده در مساجد مختلف نماز بخوانی و افراد را زیر نظر بگیری میفهمی چقدر کجفهمیها از دین برخی را بیچاره کرده)
یا مثلاً ممکن است در یقهی لباس شما یک مو باشد که تیزی آن به گردنتان میرود و هر بار مجبور باشید سرتان را جلو بیارید که آن تیزی اذیتتان نکند. سریعاً آنرا رفع کنید...
یا مثلاً لباسی میپوشید که پاچههایش بلند است یا کمربند آن شل است و دائم باید آنرا بالا بکشید. مثلاً من در ویدئوهایی که در مطالب قبل از مهدیرضا در حین بازی گرفتم، متوجه شدم که او در حین بازی، چند بار شلوارش را بالا میکشد! خیلی سربسته به خواهرم گوشزد کردم که ظاهراً شلوارهایی که برای مهدیرضا انتخاب میکنی بلند است یا کمر آن محکم نیست. حواست باشد... (این هم خودش بحث دارد که نکند طوری بگویی که حساس شود، همین حساس شدن روی یک چیز خودش مشکلزا میشود. باید خیلی عادی و زیرکانه شرایط را عوض کرد)
۴- مراودت با افرادی که تیک دارند باعث ایجاد تیک میشود
خیلی از اوقات همین که شما به تیک داشتن فکر میکنید، تیک میگیرید! مثل همین حالا که دارید این مطلب را میخوانید و دائم حواستان به این است که نکند من هم تیک دارم و الان دارید احساس میکنید تمام بدنتان تیک دارد!! حالا فکر کنید یک نفر در زندگی شما باشد که تیک داشته باشد و دائم جلو شما باشد! یا مثلاً یک مدرس داشته باشید که تیک دارد! شما هم ممکن است به مرور تیک بگیرید.
راه حل؟
اگر میدانید برای شما این قضیه خطرناک است، اگر ممکن است ارتباطتان را با آن شخص کمتر کنید. مثلاً اگر مدرستان است، اگر ممکن است مدرس دیگری انتخاب کنید. اگر همسرتان است، یک همسر دیگر!! (ببخشید، اشتباه شد!) طبیعتاً باید با روانشناس صحبت کنید... (تأکید میکنم که از روانشناس نترسید...)
من خودم اتفاقاً دو روز است که در یک مسجد، یک نفر جلوم میایستد که تیک و وسواس شدید دارد تا حدی که ...، (میترسم بگویم، شناسه بارز باشد و دوستان شناسایی کنند و بد شود) برای اینکه ذهنم درگیر او نشود، یا جایم را عوض میکنم یا برای اینکه در این جابهجایی سوء تفاهم نشود (ممکن است شخص کناری من فکر کند ایرادی داشته که من جایم را عوض کردم)، مجبورم با اینکه مکروه است اما چشمانم را در نماز ببندم!
۵- ابزار اطراف شما ممکن است باعث ایجاد تیک شود
مثلاً تسبیح یا خودکار و امثالهم اگر میدانید که دارد روی حرکات ناخواسته شما تأثیر میگذارد، سریعاً آنرا از جلو چشمتان دور کنید. من خودم در نماز جمعه که باید حدود یک ساعت به سخنرانی امام جمعه گوش کنیم، اگر تسبیح مقابلم باشد ناخواسته برمیدارم و بدون اینکه حتی ذکر بگویم، دانههای آنرا میگردانم! به همین دلیل، هیچ وقت تسبیح را جلو چشمم نمیگذارم. میگذارم در جیبم و وقتی لازم شد تسبیحات بگویم یا مثلاً صد صلوات روز جمعه را بگویم، تسبیح را در میآورم و کارم که تمام شد دوباره در جیبم میگذارم.
البته این نکته هم باید گفته شود که این حرکات همیشه نشانه تیک نیست. ما باید نگاهمان را هم به تیک تغییر دهیم! گاهی همین که شما به دیگران به اشتباه طوری نگاه کنید که تیک دارد، گناه بزرگی مرتکب شدهاید! هر چیزی تیک نیست! مثلاً گرداندن تسبیح یا حتی برداشتن خودکار و زدن روی میز به طور مداوم، اکثر اوقات تیک نیست! بلکه همان چیزی است که قبلاً اشاره کرده بودم: «کار تکراری انجام دهید تا آرام شوید!» و «توجه در تکرار است» یعنی همین که اصلاً گفته میشود صد بار فلان ذکر را بگویید، این کارِ تکراری باعث آرامش شخص میشود اما اینکه آنقدر به آن عادت کنید که تسبیح را هر لحظه و در حالی که ذکری نمیگویید بچرخانید، ممکن است منجر به تیک شود. (یا مثلاً امام جمعه شهر ما گاهی در نماز جمعه، برای سورهی بعد از حمد، دو یا سه بار «بسم الله...» میگوید. خیلیها که دلیل آنرا نمیدانند شاید فکر کنند وسواس دارد! خیر، ایشان آنقدر باید حواسش به نماز جمعه باشد که به خاطر تغییر روش نماز، اشتباه نکند، و از طرفی میخواهد در رکعت اول به جای سورهی جمعه، سوره نصر که هم کوتاهتر است و برای پیرمردها قابلتحملتر و هم اینکه با سوره جمعه هممضمون است را بخواند، یادش میرود نیت کند. و میدانید که «بسم الله...» جزئی از سوره است و باید قبل از گفتن «بسم الله...» نیت کرده باشید که چه سورهای را میخواهید بخوانید [منظور از نیت این است که خودتان بدانید که میخواهید چه سورهای را بخوانید نه اینکه از ذهن بگذرانید... اگر همیشه عادت دارید که مثلاً در رکعت اول سوره کوثر را بخوانید، عادت خودش یک نیت است و لازم نیست نگران باشید]. اگر به نیت استمراری که بر سوره توحید داشتهاید، بسم الله بگویید و بعد یادتان بیاید که میخواستید نصر بخوانید، باید دوباره بسم الله را بگویید چون آن بسم الله قبلی برای سوره توحید بود. [البته میدانید که اگر سوره توحید را شروع کنید دیگر نمیتوانید قطع کنید و سورهی دیگری بخوانید اما سورههای دیگر مشکلی ندارد] یا مثلاً ممکن است یکی تکبیرةالاحرام رهبر را ببیند که ابتدا ۵ بار دستش را بالا میآورد و پایین میاندازد و با خودش فکر کند که رهبر هم تیک یا وسواس دارد! خیر، مستحب است که قبل از تکبیرةالاحرام اصلی، ۵ یا ۷ بار دستتان را بالا بیاورید و بیندازد و این اوج روانشناسی اسلام را میرساند که این حرکت تمرکز حواس را بسیار بسیار جلب میکند. میخواهم بگویم گاهی شما فکر میکنید یک حرکت، تیک یا وسواس است اما وقتی مطالعه داشته باشید میفهمید که مثلاً آن حرکت مستحب بوده و به صورت ارادی انجام میشود)
۶- برخی گناهان باعث ایجاد تیک میشود
آن حدیث ترسناک را پیش از این هم گفته بودم: «هر گناهی که انسان انجام میدهد بخشی از عقلش از بین میرود و هرگز برنمیگردد!» به این حدیث، خیلی فکر کنید! انواع گناهانی که ممکن است به آن دچار شویم را به یاد بیاوریم. هر کدام ممکن است عقل انسان را ضایع و زایل کند. بعد، کسی که عقلش درست کار نکند، دیگر متوجه تیکهایش نمیشود! (البته به این معنی نیست که هر که تیک داشت گناهکار است!!)
به خصوص برخی گناهان مانند گناهان جنسی روی مغز خیلی تأثیر منفی میگذارد و اینها میتواند بیشترین دلیل تیک باشد. من تیکهایی دیدهام که حیا میکنم بگویم! اما یکی که قابل بیانتر است را بگویم: یک دانشجو که مشخص بود معتاد نگاه با لذت به نامحرم است و از قضا از بهترین دانشجویان دورهی خودش بود، با من درس پروژه داشت. گفتم باید بیایی فلان دانشگاه برای بچههای کلاس ارائه بدهی. سر کلاسی آمد که حدود ۲۰ پسر در آن بودند و دو دختر. ارائه را شروع کرد. خدا میداند از ابتدا تا انتهای صحبتش زوم شدید کرده بود روی این دو دختر! من دائم مجبور بودم از او سؤال الکی بپرسم که حواسش پرت شود، شاید نگاهش از روی آنها برداشته شود، چند لحظه به من نگاه میکرد، باز ناخواسته (تیکوار) نگاهش زوم میشد روی آن دو دختر! (آنها هم بندههای خدا با اینکه محجبه و معتقد بودند اما دائم خودشان را درست میکردند که مثلاً نکند به خاطر موهایشان و... دارد به آنها نگاه میکند) من از خجالت خیس عرق شده بودم و او یک لحظه نگاهش را از روی آنها برنداشت!
راه حل؟ مشخص است! به دستورات دینمان با جان و دل گوش و عمل کنیم. (مطالعه دینی را در اولویت قرار دهیم که سعادت دنیا و آخرت در آن است)
۶- وسواس ممکن است تیک نیز به همراه داشته باشد
شاید بدترین دردی که ممکن است یکی دچارش شود، وسواس (و به ویژه وسواس فکری) باشد. همین روزها شنیدم که یکی از رشیدترین و آقاترین بچههای محل که مثل یک پهلوان بود دچار این بیماری شده است و میگویند از خانه بیرون نمیآید و دائم در حمام در حال شستن خودش و زندگیاش است! زنش هم طلاق گرفته و وضعیت به شدت بحرانی شده! (خدا میداند دل آدم به تنگ میآید از شنیدن این چیزها. به برادرم که دوست جونجونی اوست گفتهام که شما که دوستانش هستید در قبالش مسؤولید! چطور وقتی بخواهید خوش باشید سراغش را میگیرید اما حالا که تنها مانده میترسید بروید سمتش؟ هر طور شده ببریدش پیش روانشناس که به زندگی برگردد)
من در روز با افراد مختلف که به این مرض دچار هستند برخورد دارم و دلم واقعاً میسوزد. به خصوص در بین مسجدیها احتمال رخداد این موضوع زیاد است. مثلاً در تلفظ اذکار نماز یا در تکبیر نماز و عجیبترین حالتش که به تازگی دیدم: وسواس در نیت نماز!!! یعنی چندین بار نیت میکرد و دوباره نوچ میگفت و دوباره نیت میکرد!!!! نیتی که اصلاً گذراندن از ذهن هم لازم ندارد، شخص در آن دچار وسواس میشود!
راه حل؟ در مورد وسواس در مطلب «ندانستن، وسواس میآورد» به اندازه کافی صحبت کردهام. بیشترین دلیل وسواس، ابهام ذهنی شخص است. یعنی مثلاً یک کتاب تجوید نخوانده یا دورهاش را نرفته و از هر شخصی یک نوع تلفظ از «ص» دیده و نمیداند کدام درست است! طبیعیست که به روشِ همه تلفظ کند!!! یک بار به روش حاج آقای محلهشان، یک بار به روش رهبر، یک بار به روش قاری قرآنی که در تلویزیون خوانده و ...! در حالی که کسی که به طور اصولی تجوید قرآن را میداند اگر صد نفر هم جلوش تلفظهای مختلفی داشته باشند، او صحیحش را میداند و به خودش مطمئن است چون همانطوری است که در آن کتاب معتبر آمده.
یا مثلاً یک نفر در تمیز بودن یک چیز شک دارد و دائم آنرا میشوید. همانطور که در آن مطلب گفتهام، شاید لازم باشد در یک جلسه، مثلاً لباس کثیف را زیر میکروسکوپ بگذاریم و مثلاً میکروب را نشانش دهیم و بعد از یک بار شستن هم زیر میکروسکوپ بگذاریم و حالا نشان دهیم که مثلاً میکروبها رفت... البته این یک مثال است. منظور این است که باید یک جور اطمینان شخص را جلب کنیم. مثلاً اگر در قرائت شک دارد، یک حاج آقا که به او اعتماد دارد بگوید همین یک روش را بگو، هر گناهی که داشت من گردن میگیرم! مادر ما همین ترفند را دارد. وقتی ببیند مثلاً به یک موضوع خیلی فکر میکنیم، سریعاً میآید وسط: مادرم، تو همان کار را کن، هر گناهی داشت من گردن میگیرم. (قصد دارم یک مطلب با عنوان «نرمکنندهها» بنویسم که به این نمونهها اشاره کنم. باید از یک نرمکننده استفاده کنید)
یا مثلاً یادم هست ۱۳ ساله بودم، یک بار در حیاط مسجد پیش حاج آقای محله (که خدا به او عمر طولانی بدهد) وضو میگرفتم. در همین حین (با توجه به چیزهایی که در مورد ریا شنیده و خوانده بودم) به ایشان گفتم: حاج آقا! ریا چیه؟ من چطور بفهمم که ریا دارم یا نه؟ او که دید خیلی زود است به این چیزها فکر کنم، گفت: ریا فقط برای ما حاج آقاهاست، نمیخواد بهش فکر کنی! (هیچ وقت آن جملهاش یادم نمیرود! هر روز یادش میکنم و دعایش میکنم) با همان یک جملهی «نرمکننده» من را در آن سنین از فکر کردن بیش از حد به آن مفاهیم که ممکن بود وسواس ایجاد کند بازداشت! او استاد این کار بود! به محض اینکه احساس میکرد یک نمازگزار چیزی میپرسد که وارد وسواس میشود، یک روش را میگفت و بعد میگفت به همین روش عمل کنید و به خدا بگویید هر گناهی داشت گردن حاج آقا فلانی.... (شاید دهها نمونه از این نرمکنندهها در ذهنم نگه داشتهام که باید جمعآوری کنم و یکجا بنویسم) برعکسش، مثلآ یک خانواده در شهر ما هست که پدر و پسرها پیشنماز هستند. خدا میداند هر بار که اینها رفتند یک حکم شرعی بگویند، یک ابهام ایجاد کردند که من مطمئنم خیلیها را به وسواس میاندازد! مثلاً به درجهی قبله در ایستادن افراد گیر میداد! مثلاً چند درجه بیشتر بچرخید! اگر هم چرخیدید باید مراقب باشید اگر یک خط صاف بکشیم، نباید آخرین نفر جلوتر از امام ایستاده باشد!!!!!! یا یک بار گفت فلان جا نایستید چون زمین دو سطح دارد و یک زانویتان چند سانت پایینتر از آن زانو قرار میگیرد در حالی که خدا میداند این اختلاف به زور به ۵ سانتیمتر میرسید!!! یا اگر دیدید حاج آقا یکی از حروفش را بد تلفظ کرد، شما خودتان آن آیه را درستش را بخوانید! و یا اگر فلان جور شد، یک بار احتیاطاً نماز را دوباره بخوانید و امثال آن که همه موجب ایجاد شک و وسواس در ذهن افراد میشود. نمیدانم این چه مرضی است که برخی دوست دارند «حرف جدید» بزنند!؟ این دوستان اکثر اوقات وقتی شروع میکنند این جمله را میگویند: میخواهم یک حکم بگویم که مطمئنم قبلاً نشنیدهاید!! عزیز من، شما همان احکام قدیمی و تکراری را هنرمندانه بگویید، کافیست!
گوش دادن به برخی سخنرانها وسواس فکری ایجاد میکند. نمیدانم درست است بگویم یا خیر، اما به هر حال، سخنرانیهای استاد عابدی با اینکه بسیار پرمغز هستند (و من در مطلب «شما عکس چه کسی را به دیوار اتاقتان خواهید زد؟» به اندازه کافی از ایشان تعریف کردهام) اما اگر شما مراقب نباشید، به سرعت به وسواس فکری دچار میشوید. (نمونه بارز شک و وسواس، ابهامی است که در زیارت عاشورا ایجاد کردهاند در حالی که همان جملات است فقط یک سری تغییرات بسیار اندک و من معتقدم غیراصولی داشتهاند [وزن و کلماتی که به کار رفته چیزی نیست که ما در دعاهای معصومین میبینیم] و همین باعث شده امثال من که زیارت عاشورای مشهوره را حفظ بودیم حالا یک سال است که آنرا به خاطر آن شکی که ایجاد کردند نخواندهایم! [حالا مجبور شدهام یک چله بگیرم که به حالت اول برگردم] یا مثلاً ایشان میگفتند در مناجات شعبانیه در عبارت «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک» باید تأکید را روی ل کمال قرار دهید و بگویید «کما/ لَلِانقطاع» و امثال این ابهامات... ای کاش ایشان کمی مراعات کنند و هر چیزی را در هر جمعی نگویند. مردم وقتی بین دو بیان موثق قرار بگیرند، دچار وسواس میشوند. زیارت عاشورایی که طی صدها سال به دست ما رسیده و موثق به نظر میرسد و حالا بیان ایشان که به عنوان یک استاد اعظم، موثق هستند، پس ابهام ایجاد میشود. من فکر میکنم با توجه به تغییرات بسیار اندک، بهتر بود این موضوع علنی و در جمع مردم عادی بیان نشود و فقط در حوزهها گفته شود)
به هر حال، وسواس به مرور تیک میآورد. کلاً یادتان باشد که شیطان ابتدا از درون شما را با وسواس نابود میکند و بعد کار را با تیک به رسوایی میکشاند. یعنی کاری میکند که از بیرون نیز همه بفهمند که شما چه کارهاید... دارم به آن حدیث اشاره میکنم که «وسواس از شیطان است» و آن حدیث که «خداوند قبل از رسوا کردن انسانها هفتاد پرده قرار داده است. هر گناهی که انجام داد (یادتان باشد که وسواس، گناه است) و توبه نکرد (یعنی دست نکشید) یکی از این پردهها برداشته میشود تا اینکه نهایتاً رسوای خلایق میشود...».
اگر از وسواس در دین رنج میبرید، با یک جمله خیالتان را راحت کنم: ببینید، میدانید که معصومین فرمودهاند: مؤمن باید بین خوف و رجاء باشد. یعنی هم از خدا بترسد و هم به او امید داشته باشد. شما در حالت عادی در حالت خوف باشید اما هر وقت آنقدر ترسیدید که مثلاً به خودتان گفتید نکند «ض» من غلط باشد و خدا قبول نکند، به «رجای خدا» فکر کنید... إن شاء الله که قبول است... با خودتان بگویید: خدایا! تلفظ من از آن اروپایی یا آمریکایی تازهمسلمانشده که بهتر است! (اگر قرار باشد خدا به تلفظ حرف «ض» گیر بدهد، همه غیرعربها کارشان زار است!)
[آن جوکی که در این زمینه هست، خیلی آموزنده است: میگویند یک روحانیای از خانه آمد بیرون که بیاید مسجد... یک دفعه یک سگ آمد پایین عبای او را گاز گرفت یا لیس زد... روحانی که میدانست سگ «عین النجاسه» است، برگشت منزل و عبا را شست و صبر کرد خشک شد و دوباره راه افتاد... باز دوباره آن سگ آمد و عبا را گاز گرفت! بندهی خدا برگشت داخل و شست و خشک کرد و دوباره راه افتاد... برای بار سوم دوباره آن سگ همان کار را کرد! این بار که روحانی دید دیگر ممکن است به وسواس و اذیت نزدیک شود، گفت: إن شاء الله که گربهست! ... و رفت به کارش رسید... خلاصه، شما هم هر کجا دیدید کار دارد به وسواس نزدیک میشود، بگویید إن شاء الله که گربهست! و رد شوید...]
موضوع دیگر اینکه شما باید خودتان بسیاری از مسائلی که روزانه با آنها درگیر میشوید را مطالعه کنید. کل رسالهی مرجع تقلیدتان را باید بخوانید و مهمهایش را حفظ کنید. قرائت صحیح قرآن را یاد بگیرید. معانی و قواعد عربی را یاد بگیرید تا از روی معانی بتوانید فتحه و کسره و ضمه را خودتان برای کلمات بگذارید... وقتی مطمئن باشید، دیگر با هر حرف و نظر دچار ابهام نمیشوید! (در این بیش از پانزده سال رفت و آمد به مساجد، شونصد تا پیرمرد بودهاند که برای اینکه بگویند ما بیشتر میدانیم، به جزئیترین حرکات من در سنین نوجوانی و جوانی گیر دادهاند! اگر قرار بود من به حرف اینها گوش کنم، الان پدرم درآمده بود! خیلی مطمئن از اینکه اینها حکمش چیست، یک لبخند میزنم و میگویم: إن شاء الله رعایت میکنم... و رد میشوم)
تیک در صحبت
خیلی از اوقات، افراد، تیک در صحبت دارند. هر یکی دو جمله یک بار میگویند «در واقع...»، «در حقیقت...»، «عرضم به حضور شما که...» و امثالهم.
راه حل؟
ـ کتابهای فنون سخنرانی را مطالعه کنید.
- گاهی نیاز است که انسان خودش یک بار سخنرانی یا صحبت خودش را ضبط کند و گوش کند و ببیند چه کلماتی را بیش از حد تکرار میکند و اگر ممکن است کمتر استفاده کند. (من برخی آموزشهای ویدئویی خودم را شاید ده بار دیدهام!! و هر بار نوع بیان و مدیریت کلاس و... را بررسی کردهام)
- اگر انسان به مطلبی که میخواهد ارائه دهد مسلط باشد و برای جمله به جملهاش برنامهریزی کرده باشد، تیک نمیگیرد.
- معمولاً کسانی که حرفی برای گفتن ندارند یا به خاطر عدم تسلط یا تفکر مادی (که مخاطب را خیلی دست بالا تصور میکنند... روزی خود را دست مخاطب میدانند) دچار تیک در صحبت میشوند. (که نمونه بارز آن مناظره آقای احمدینژاد با آقای موسوی بود. از یکجایی به بعد آقای موسوی به خاطر مسائلی که گفتم، تسلط خود را از دست داد و دائم از کلمه «چیز» استفاده کرد که یکی از دلایل شکستش در مناظره همین چیز بود!!)
- اگر بیش از وقتی که به شما داده شده مطلب آماده کنید، مطلب کم نمیآورید که بخواهید تیک بگیرید.
- موضوع دیگر اینکه: اگر شما برای سخنرانی آفریده نشدهاید مجبور نیستید قبول کنید که سخنرانی کنید! حتی به نظر من شغلی که در آن سخنرانی زیاد است را قبول نکنید! مثل ریاست یا سخنگویی سازمان... مثلاً یک بندهی خدایی در شهر ما از قیافهاش مشخص است که سواد و دانش کافی برای ریاست ندارد اما او را رئیس یکی از مهمترین ادارات شهر کردهاند، خوب مشخص است که او وقتی میخواهد در یک مراسم سخنرانی کند، انسان از کلماتی که به کار میبرد و نوع بیانش خندهاش میگیرد! خودش هم از استرس نزدیک است که وسط سخنرانی نفسش بند بیاید و ...! خوب، انسان مگر مجبور است؟
از قرار گرفتن در موقعیتهای تیکزا تا حد ممکن دوری کنید!
برخی افراد خودشان انگار خوششان میآید که تیک بگیرند! دائماً خودشان را در موقعیتهای استرسزا قرار میدهند! مثلاً یک بندهی خدایی در هر مسجدی که میرود، یک دفعه که مردم ساکت میشوند با یک داد و بیداد و حالت عصبی خاصی یک روایت و شعر معمولاً طولانی میگوید. یک روز کنار من بود، من دیدم از قبل از اقدام، دست راستش شروع کرد به لرزیدن و وقتی داشت حدیث را میگفت تمام بدنش از فشار روانی و جسمی که به او میآمد میلرزید تا حدی که من اصلاً ترسیدم بندهی خدا تلف شود! میخواستم بگویم: عزیز، من در شما شرایط انجام این کار را نمیبینم. اگر ممکن است این کار را انجام ندهید... به قول آیة الله تهرانی برخی افراد میآیند پیش ما طلبه شوند، من میپرسم برای چه میخواهید طلبه شوید؟ میگوید: برای رضای خدا! من میبینم اصلاً به درد طلبگی نمیخورد، به او میگویم: بیا و برای رضای خدا طلبه نشو!... میبینم باز اصرار میکند! این نشان میدهد که برای رضای خدا نیست، برای رضای خودش است! حالا گفتم اگر به این بندهی خدا بگویی: آقا برای چه حدیث میگویی؟ احتمالاً میگوید: برای رضا خدا. با توجه به نوع عصبی گفتن حدیث و فشاری که به خودش میآید باید بگویی: بیا و برای رضای خدا دیگر حدیث نگو!
یا مثلاً یکی به نگاه مردم حساس است. میرود صف اول نماز جماعت میایستد!!! خوب عزیز من، مشخص است که تو به مرور تیک میگیری! چون همه تو را میبینند و همین نگاه مردم در بدن تو احساس میشود. (میدانید که اشعه نگاه انسانها توسط بدن شما قابل احساس است. یعنی اگر کسی به شما نگاه کند احساس میکنید بدنتان انگار کمی سنگینتر شده. احساسی شبیه به سنگینی...)
اگر حساس هستی، مثل من برو صفهای آخر، با خیال و اعصاب راحت همه را زیر نظر هم بگیر!!! (شاید استدلال این دوستان، آن روایت باشد که: اگر مردم میدانستند صف اول نماز جماعت چقدر ثواب دارد، در رقابت برای صف اول، روی هم شمشیر میکشیدند. اما پاسخ این را خواهم گفت)
یا مثلاً در جایی که همه نشستهاند، میایستد و نماز نافله میخواند و نگاه همه را به خود جلب میکند (و احتمالاً استدلال او آن روایت است که بدترین شما کسیست که به خاطر حیا از انجام یک کار خیر صرف نظر کند...)
همه این استدلالها درست است به شرطی که آن حکم که «انجام کاری که به سلامت شما ضرر بزند حرام است» رعایت شود. وقتی با این کار شما آنقدر استرس میگیری که تیک میگیری، لازم نیست انجام دهی. (یا به قول آن مکاشفه، سجدههای طولانیتان را بگذارید در خانهتان انجام دهید...)
همه، تیک دارند
و اما، فراموش نکنیم که بالاخره هر کسی یک تیک عصبی (ضعیف یا قوی) دارد. حتی رهبر عظیممان که آنقدر هوشمند است که کمتر کسی میتواند از ایشان سوتی بگیرد، اخیراً به یک تیک ایشان گیر دادند و ظاهراً رفع کردهاند. پس، بیش از حد به این موضوع فکر نکنید. به قول «پسرخاله»، هر گلی خاری داره!!!
هنگام دیدن عیوب دیگران، به فکر عیوب خود بیفتید
بدترین رفتار یک انسان که بسیار بسیار در دینمان تقبیح شده، این است که انسان به دنبال کشف عیوب دیگران (سوتی گرفتن از دیگران) باشد و بدتر از آن اینکه آنرا حتی به یک نفر دیگر بگوید! رفتار بسیار زشتی است که گاهی باعث میشود مثلاً یک نام زشت روی یک نفر گذاشته شود و آن شخص تا عمر دارد نتواند راحت زندگی کند! چند روز پیش دیدید که احسان علیخانی یک مهمان آورده بود که آن پسربچهای که به خاطر استرس امتحان شفاهی تیک میگرفت نمیتوانست به سؤالات پاسخ دهد و معلم نادانش فیلم گرفته بود و آن فیلم دستبهدست شده بود تا جایی که آن بندهی خدا مجبور شده بود از آن شهر برود و چه رنجی را خودش و خانوادهاش تحمل کردند!
به محض اینکه در یک نفر تیکی دیدید، سریعاً چشمتان را به سمت دیگری برگردانید، هرگز او را دنبال نکنید که ببینید چه کار میکند و هرگز عیب او را برای کسی بازگو نکنید... در عوض برایش دعا کنید و برای اینکه به او فکر نکنید، یاد عیوب خود بیفتید!
پیامبر و حضرت علی علیهما السلام حدیثی با این مضمون دارند: خوشا به سعادت کسی که آنقدر مشغول رفع عیوب خودش است که فرصت توجه به عیوب دیگران را ندارد.
موفق باشید؛
حمید رضا نیرومند
ــــــــــــــــــــــ
نگارش این مطلب طی دو روز و در زمانی حدود ۱۵ ساعت مداوم انجام شد.