یکی از ابهاماتی که در سنین نوجوانی و جوانی برای افراد پیش میآید، این است که واقعاً من به دنبال علم بروم یا ثروت؟
این روزها وقتی به یک دانشجو که یکیدرمیان کلاسها را میآید و با اینکه استعداد دارد اما وقت برای درس و دانش نمیگذارد، گیر میدهم که این چه وضعِ آمدن و رفتن به دانشگاه و درس خواندن است؟ میگوید: استاد! من آمدهام فقط یک مدرک بگیرم! من شغل خودم را دارم، فقط مدرکش را نیاز دارم...
معمولاً میپرسم: باریکلا به تو! حالا بگو ببینم شغلت چیست؟
مثلاً میگوید: مغازه خدمات کامپیوتری دارم! یا موبایلفروشی دارم! یا در شرکت کار میکنم!
میگویم: چنان گفتی شغل خودم را دارم، من فکر کردم الان استخدام رسمی وزارت کشور هستی یا یک شغل داری که تا آخر عمر حقوقت ضمانت شده! آنها که استخدام رسمی دولت هستند به شغلشان آنقدر امید ندارند که کفاف زندگیشان را بدهد حالا تو چطور به یک مغازه موبایلفروشی که زیر هر سنگی یکی یافت میشود دل بستهای؟ مگر به این نوع شغلها (و اصلاً هر شغلی) میشود دل بست؟ چه کسی میتواند ادعا کند که من شغلی دارم که مطمئنم تا آخر عمر کفایتم میکند؟ من به شما قول میدهم دیر یا زود حتی مفهوم استخدام دائم و رسمی بودن هم مانند کشورهای پیشرفته برداشته شود چون خیال آسوده از شغل، شاغل را مغرور و تنبل میکند و ساکن نگه میدارد اما اگر بداند که در صورت کوتاهی، به راحتی اخراج و یکی بهتر از او جایگزین میشود، دائم در تلاش خواهد بود و احترام اربابرجوع را حفظ میکند و کلی مزایای دیگر...
به هر حال، این گروه از دانشجوها یک ایراد بزرگ برای کلاس دارند و آن اینکه: دانشجوهای دیگر را هم به راه خلافِ خودشان میکشانند! یعنی مثلاً آن دانشجویی که فعلاً مغازه ندارد یا جایی کار نمیکند، طبیعتاً پولتوجیبی کمتری نسبت به این دانشجوی مغازهدار دارد و همین باعث میشود با خودش فکر کند: ببین، من دارم صبح تا شب درس میخوانم و زحمت میکشم، او درِ مغازهاش نشسته و درس هم نمیخواند و ماشین دارد، خانه هم خریده و امثالهم... بعد کمکم او هم معتقد میشود که ظاهراً ثروت بهتر است تا علم!... کمکم برای خودش بهانههایی هم جور میکند مثل این جمله که از دهها دانشجو با این شرایط شنیدهام: استاد! خیلی از موفقهای دنیا تحصیلات دانشگاهی نداشتهاند یا دانشگاه را رها کردهاند؛ میخواهد مثال بزند اما اسمها را بلد نیست، من خودم کمکش میکنم: مثل بیلگیتس، استیو جابز و... خلاصه، کمکم او هم در درس خواندن و علماندوزی سست میشود و... تمام!
از شما چه پنهان من هم خودم زمان دانشجویی از این جور فکرها خیلی به ذهنم میآمد! اما خدا پدر و مادر آن کسی که دائم در گوش من میخواند که هرگز از درس خواندن بازنایست و به پول فکر نکن را بیامرزد...
من میخواهم به عنوان کسی که این مراحل را طی کرده است و عاقبت بسیاری از اطرافیانش را دیده، به تو دانشجو یا دانشجوی عزیز در این مطلب اطمینان بدهم که «علم بهتر است از ثروت»!
به چند نکته در این زمینه دقت کن:
- هیچ چیز مثل علم به انسان، وفادار نیست!
عزیزم، اگر دلت را به مغازهداری و اینجور شغلها خوش کردهای، من عاقبت بسیاری از جوانان مغازهدار را دیدهام. اکثر این شغلها خیلی زود به خطر میافتند، اما علم به خطر نمیافتد. کسی که یک شغل علمی دارد برگ برنده در دست اوست! دلیل:
- چیزی که سهلالوصول باشد، خیلی زود از درآمد میافتد
شغلهایی مثل خدمات کامپیوتری و موبایلفروشی و سوپر مارکت و امثالهم، چیزی است که میشود یک شبه و با حداقل سرمایه به آنها دست یافت! وقتی یک هدف اینقدر سهلالوصول باشد، خوب، همین میشود که میبینی! هر کس امشب با پدر و مادرش قهر میکند، میبینی صبح رفته مغازه موبایلفروشی زده! سایتهای فروش محصولات دیجیتال هم که إلی ماشاءالله... بعد از یک مدت میبینی هر چه پولتوجیبی جمع کرده بود خرج کرایه مغازه و خرید تجهیزات و نمای مغازه کرد و بعد میبیند خرجش از درآمدش بیشتر است و دست از پا درازتر جمع میکند...
اما «علماندوزی» اراده پولادین میخواهد! سخت است، و همین باعث میشود هر کسی به سراغش نرود و همین یعنی دست در آن کم است؛ پس درآمد بهتری خواهد داشت...
پایانِ شبِ سیه سپید است...
ممکن است الان که داری درس میخوانی به چند تا دانشجو که ماشینی دارند یا وضع مالی بهتری دارند نگاه کنی و فکر کنی آنها از نظر مالی از تو جلو زدند و تو عقب افتادی، اما من به تو اطمینان میدهم که یک روز علم چنان تو را سریع پیش ببرد که آن پولی که آن شخص با کلی جانکندن و طی سالهای سال جمع کرد، تو در کوتاهترین زمان ممکن به دست آوری. (همچنان از تجربیاتم بگویم: مثلاً زمانی که من دانشجو بودم، برادر بزرگتر من مغازه بابای خدابیامرز ما را میگرداند و خوب، از نظر مالی خیلی پیشرفت کرد. خانه خرید، ماشین خرید،... همینها من را گهگاه نگران میکرد که نکند یک روز او بزند توی سر ما و بگوید: بیا! این همه رفتی درس خواندی، آخرش محتاج منِ مغازهدار شدی... اما من به وعده خدا و قانون طبیعت اطمینان داشتم؛ علم خیانت نمیکند... همین هم شد. او پس از مدتی به این نتیجه رسید که مغازهداری [بهخصوص سوپر مارکت داشتن] خیلی دردسر دارد! زندگیِ آدم برای خودش نیست... مغازه را جمع کرد و رفت شرکت. حالا بعد از سیزده سال، اگر وضعیت ما را با هم مقایسه کنید، متوجه میشوید که علم خیانت نمیکند: او صبح ساعت ۶:۳۰ از خانه میرود شرکت، ساعت ۹ شب میآید خانه. فقط دو ساعت وقت دارد که از زندگی لذت ببرد و سریعاً بخوابد و دوباره و دوباره... حدود ده سال است که همین روال را طی میکند. حقوق؟ درآمدی که او در ۳۰ روز دارد، من در یک یا دو روز در خانه نشستن به دست میآورم. سرمایهای که او طی سالها کار در آنجا به دست آورد من طی دو سال به دست آوردم. ماشین او پراید است و من پرشیا، او یک آپارتمان نقلی دارد و من خیلی بهترش را. او کارگر شرکت به حساب میآید و من استاد دانشگاه، او از من پول قرض میگیرد اما من [الحمد لله] هرگز به کسی نگفتهام یک ریال به من بده... [اینها خودستایی یا مغرور شدن نیست، خدا خودش آگاه است که فقط هدفم این است که به علم و خدا اطمینان کنی؛ وگرنه من هیچ کدام از اینها را عامل برتری نمیدانم و معتقدم خدا در یک ثانیه میتواند همه اینها را از انسان بگیرد؛ أکرمکم عند الله اتقاکم: بهترینِ شما نزد خدا، متقیترینِ شماست نه پولدارترین و کسی با شغل و ماشین و آسایش بهتر...])
به هر حال، دقت کن که علم ذاتاً تو را ابتدا کمی از نظر آرامش و مال عقب نگه میدارد. اصلاً اگر اینطور نباشد علمآموزی ممکن نیست. یعنی تو باید مدتی ثروتاندوزی را متوقف یا کند کنی تا ذهنت آرام باشد و بتوانی علمآموزی کنی. نگران نباش، بعد دوباره آن توقفها و کند رفتنها جبران خواهد شد. (مثلاً من خودم زمانی که بدانم الان بازه امتحانات است و باید روی درس متمرکز شوم، سفارشها و هر چیزی که به ثروت مربوط باشد را به بهانههای مختلف رد میکنم تا ذهنم آرام باشد. یعنی اگر یک نمودار از درآمد من و امثال من بکشید میبینید زمانی که به بازهی علمآموزی میرسیم ثروتاندوزی کاهش پیدا میکند و من هرگز نگران نیستم چون باید همینطور باشد، بعد یک دفعه مثلاً بعد از پایان امتحانات، کسب درآمد اوج میگیرد که آن چالهها جبران شود...)
اصلاً شاید کمکم به این نتیجه برسی که آن بازهای که علمآموزی میکردی و فقیرتر بودی حالش بیشتر بود! بنابراین شاید قید ثروتِ زیاد را بزنی و اصلاً هر چه ثروت به دست میآوری خرج علمآموزی کنی... و البته یک چیز عجیب این است که هر چقدر هم ثروت برای علمآموزی خرج میکنی میبینی چند برابرش راحتتر به دستت میرسد!! و این همان وعده خداست که من آن آیه زیبایش را نوشتهام و به دیوار اتاقم زدهام: هر کس در راه ما (راه ما مهمترین مصداقش همین کسب دانش است) تلاش کند، ما «حتماً» راههایمان را به او نشان میدهیم (راههای کسب ثروت، راههای کسب آرامش، راههای کسب هر چیز مفیدی)...
نگرانِ روزی نباشید؛ خداوند «جبّار» است
چقدر این صفت خداوند را دوست دارم! خداوند «جبرانکننده» است (آن هم بهترین جبرانکننده).
هرگز نگران نباشید که علمآموزی شما را موقتاً از درآمد باز میدارد. شما یک روزیِ مشخص دارید که اگر امروز صلاح باشد که نرسد، فردا خواهد رسید...
مراقب باشید گول جملات باکلاس را نخورید!
مراقب باشید این جمله باکلاس که «خیلی از موفقها تحصیلات دانشگاهی نداشتند» شما را مانند خیلی از جوانها (که دنبال بهانه برای تنبلی هستند) گول نزند! عزیزم، آن بیلگیتس که دانشگاه را رها کرد، نرفت که مغازه موبایلفروشی باز کند و صبح تا شب مگس بپراند! رفت یک شرکت تأسیس کرد که کتابهای دانشگاهی را متحول کرد! آن استیو جابز هم همینطور؛ او صبح تا شب با علم درگیر بود... بله، اگر تو میتوانی دانشگاه را رها کنی و بروی چنین کاری کنی، فدای تو بشوم، برو عزیزم، برو آینده خودت و دیگران را بساز... اما اگر قرار است بروی یک مغازه باز کنی مثل یکی از دوستان من که چند روز پیش رفتم مغازهاش دیدم نشسته فیلم نگاه میکند! میگفت: صبح تا شب اینجا بیکار نشستهام، منتظرم روزی یک موس یا کیبورد بفروشم که دوزار گیرم بیاید، اگر میخواهی اینطور بشوی، آن جملات باکلاس را بگذار برای اهلش...
علم، عیشی است که لذتش تا پیری و دم گور با شماست
نمیدانم شما هم اطرافتان در محله، پیرمرد دارید خیر؟ ما در یک محله قدیمی هستیم و تقریباً تمام خانهها، پدربزرگها و مادربزرگها هستند.
باور کن اگر یکی بیاید یک مستند از زندگی اینها بسازد بعد شما میفهمید پیری چه دنیای خطرناکی است!
تصور کن: یکی از همسایهها: حداقل ۲۰ سال است که بازنشسته شده و من میبینمش. صبح تا شب، هیچ کاری ندارد جز اینکه دمِ درِ خانه بنشیند و به بچهها گیر بدهد که سر و صدا نکنید یا یک سیگار بکشد و دودش را بفرستد به حیاط ما. یکی دیگر: ۲۰ سال است و احتمالاً ۲۰ سال دیگر ادامه دارد، صبح تا شب بیکار نشسته است و نهایتاً عصرها چند دقیقه میآیند دو سه تایی با هم چرت و پرت میگویند و میروند خانه و فردا دوباره... آن یکی، فقط من ۳۰ سال است که او را دیدهام که صبح میآید دمِ درِ دفتری که یک زمان یک کارهایی در آن انجام میداده مینشیند و مردم را دید میزند و فردا دوباره...
آن یکی، از بس به خاطر کسب ثروت روی پایش ایستاده، حالا با اینکه سن زیادی ندارد، از پا افتاده و دو متر راه را در نیم ساعت طی میکند و شده بلای جان کل خانواده و محل و... که او را برسانند مسجد و...
حالا اینها را مقایسه کنید با این عکس که جریانش را در این مطلب گفته بودم: ناگفتههای «ایرج حسابی» از پدرش، پرفسور حسابی
یک روز قبل از درگذشت پروفسور حسابی:
مطلب مرتبط در این زمینه که ۴ سال پیش نوشته بودم: برای دوران پیری خود برنامه ریزی کردهاید؟
به علمآموزی عادت کن!
وقت دارد از دست میرود! علما معتقدند شما تا ۴۰ سالگی به هر چیزی که عادت کردید، بعد از آن تا آخر عمر همان عادت در شما خواهد ماند و دیگر قابل تغییر نیست. اگر من و شما تا ۴۰ سالگی خودمان را معتاد به مطالعه و علمآموزی نکنیم، بعد از آن دیگر نمیشود کاری کرد! اگر عادت به اتلاف وقت کردیم، اگر عادت کردیم که وقتمان را با شبکه نسیم تلویزیون و بیرون رفتن با دوستان و... بگذرانیم، بعد از ۴۰ سالگی تا آخر عمر که ممکن است ۵۰ سال طول بکشد، از این بیهوده تلف کردن وقت رنج خواهیم کشید. یک روز میرسد که دیگر دوستان و توان و حوصله بیرون رفتن با دوستان نیستند و تنها کسی که با شما خواهد ماند، کتاب و عادت مطالعه است. اگر عادت نکرده باشی که از آن لذت ببری، پس ذلت را تجربه خواهی کرد.
و نهایتاً:
اگر ببینم یک جوان شیعه دنبال دانش نیست...
این سخن زیبا را یکی از دوستان فرستاده که من میخواستم در این مطلب هیچ چیز نگویم و فقط همین یک جمله را در آن قرار دهم چون خودش یک دنیا حرف است، اما جسارت کردم و در کنار آن حرفهایی زدم:
امام سجاد (علیه السلام) فرموده باشد:
لَوْ وَجَدْتُ شَابّاً مِنْ شُبَّانِ الشِّیعَةِ لَا یَتَفَقَّهُ لَضَرَبْتُهُ ضَرْبَةً بِالسَّیْف!
بحارالانوار، ج 75، ص 346
اگر بفهمم یک جوان شیعه دنبال دانش و فهم عمیق نیست، یک ضربه شمشیر به او میزنم!
الله اکبر از این جمله عجیب که چه انرژیای برای طی ادامه مسیر به انسان میدهد! وای به ما که اینطور ما را به سمت دانش هُل بدهند و باز به جای دانشاندوزی، وقت ارزشمندمان را صرف ثروتاندوزی کنیم...
پس، خواهش میکنم فراموش نکن: مطمئن باشد، مطمئن باش، مطمئن باش که علم خیانت نمیکند...
موفق باشید؛
حمید رضا نیرومند