دیشب در ادامه مسجدگردیهایم رفته بودم یک مسجد که مشخص بود هیأت امنای فعالی دارد. بعد از نماز، مسؤول هیأت امنا اعلام کرد که کانون فرهنگی مسجد عضو میگیرد و برنامهها از هفته بعد (یعنی هفته دوم تابستان) شروع میشود. بعد کلاسهایی که تا این لحظه قطعی بود را بیان کرد: کلاس قرآن (خواهران و برادران)، کلاس پینگ پنگ (برادران)، کلاس شنا (برادران) و اینجایش برایم جالب بود: کلاس کامپیوتر، فقط خواهران با خانم فلانی...
مشخص بود که امکاناتش را دارند و متقاضی پسربچه هم دارند اما مدرس کامپیوتر مرد گیر نیاورده بودند یا کسی از داخل مسجد اعلام آمادگی نکرده بود که کلاس برای پسرها (و مردها) تشکیل دهند.
حیف که از سن و سال من گذشته وگرنه خیلی دلم میخواست بروم جلو و بگویم اگر خواستید من میتوانم بیایم کلاس کامپیوتر پسرانه را تدریس کنم.
از این گذشته، یاد حدود ۱۲ سال پیش افتادم. دوستانی که از آن زمان با من بودهاند و هم اکنون هم مطالبم را میخوانند میدانند که بنده (اگر چیزی بدانم) هر چه دارم از مسجد محلهمان دارم. اولین تدریس من، تدریس در مسجد بود، اولین مدیریت من مدیریت کانون و بسیج بود، اولین آشنایی من با طراحی وب برای راهاندازی سایت مسجد بود، اولین کارهای گرافیک چاپ شده و چند رسانهای، و خیلی اولینهای دیگر، همه در مسجد و به بهانه مسجد بود.
مساجد حقیقتاً محل بروز استعدادها هستند. به ویژه اینکه شما برای پول کار نمیکنی که کارت بیارزش شود. برای خداست و چیزی که برای خدا بود، یک «گام برداشتن» هم که باشد ارزشمند میشود و خلاصه کلی تقدیر و تشکر و انرژی دادن برای کارهای بعدی پشت سرش است.
از طرفی، همه بچهها با انرژی وصفناپذیر دور هم در یک فضای بسیار صمیمی و به دور از گناه (که اصلیترین عامل بازدارنده حرکتها است) روی پروژهها و طرحهای جدید کار میکنند، علاوه بر اینکه پشتیبانی مالی خیرین هم هست و تفریحاتی مثل اردوها و دستگاههای ورزشی و امثالهم هم که هست و خلاصه فکر نمیکنم جایی نورانیتر و بهتر از کانونهای فرهنگی مساجد و پایگاههای بسیج بشود برای پیشرفت یک جوان متصور شد.
به هر حال، به این فکر میکردم که جوانانی که مثلاً الان ترم چهار کارشناسی هستند یا فوق دیپلم یا کارشناسی خود را گرفتهاند و به تدریس (لذتبخشترین کار در دنیا) علاقه دارند، چه فرصت خوبی است که اول تابستان و یا حتی در ایام دیگر، بعد از اینکه چند جلسه نماز به مسجد محلهشان میروند و با هیأت امنا و فعالان مسجد آشنا میشوند، خیلی خاضعانه و به دور از چشمداشت، برای تدریس چیزهایی که آموختهاند اعلام آمادگی کنند.
من یادم هست که آن زمان با دوستانم که دیفرانسیل و شیمی را خوب تدریس میکردند هماهنگ میکردم و برایشان یک کلاس دیفرانسیل و شیمی میگذاشتم. یکی از دوستان کلاس کامپیوتر را تدریس و اداره میکرد (که میدانم این مطلب را میخواند). خودم کلاس خطاطی و قرآن و فتوشاپ و امثالهم داشتم، یکی والیبالش خوب بود و کلاس والیبال برایش گذاشته بودیم و خلاصه هر جوانی که هر نوع هنری داشت برای سنین کمتر از خودش کلاس تشکیل میداد.
به تعداد و سن حاضرین کار نداشته باشید!
آن زمان که من و دوستان دیگر ۱۵ ۱۶ ساله بودیم، طبیعتاً افرادی که در کلاس بودند، بچههای ابتدایی و راهنمایی بودند یا گاهی یک کلاس مثل دیفرانسیل سه نفره تشکیل میشد. خوب، مشکلی نیست. مهم نفس آماده شدن برای آینده است. شما اگر میخواهید یک مدرس موفق شوید باید از همین جاها شروع کنید. حتی اگر الان در سنین بالا هستید و تجربه تدریس ندارید اما علاقه دارید، نباید از تدریس به تعداد و سن کم ابا داشته باشید.
دیگران وظیفهشان در برابر مساجد چیست؟
شما دوست عزیزی که بخش اول صحبتم به دردت نخورد هم میتوانی در این کار جالب سهیم باشی! فرض کن شما یک کامپیوتر داری که میدانی اگر بخواهی الان کلاً بفروشی، ۱۰۰ هزار تومان هم نمیخرند! (من خودم الان یک ست کامل کامپیوتر دارم که زمانی با آن 3D Max هم کار میکردهام!! اما دیگر کاربرد ندارد) خوب، با یک مسجد هماهنگ کن و اگر نیاز داشتند و استقبال کردند، کامپیوتر را کلاً هدیه کن به آنها تا برای کلاسهای کامپیوتر از آن استفاده کنند. به نظر من خیلی بیشتر از ۱۰۰ هزار تومان ارزش دارد! (البته کامپیوتری نباشد که برای عهد بوق باشد و بخواهی از شرش خلاصه شوی!! نباید شأن مسجد را پایین بیاوریم)
صحبتی با دست اندرکاران مساجد:
دوستانی که در مساجد فعالیت میکنند، وظیفه سنگینی به دوش دارند. سعی کنید فرصت بروز استعدادها را به جوانان مذهبی بدهید. استعدادها را شناسایی کنید و برایشان کلاس بگذارید. حتماً لازم نیست یک استاد دانشگاه بیاید ویندوز را درس بدهد! از یک دیپلم کامپیوتر هم میشود استفاده کرد و چه بسا افراد از آن دیپلمه راضیتر باشند. (انسان هر چه مدرکش بالاتر میرود برای دانشجویش کمتر وقت میگذارد و این سم تدریس است)
سعی کنید کلاسهای متنوع و مفید تشکیل دهید و از مدرسین جوان مذهبی دعوت کنید که کلاسها را اداره کنند. نهایتاً در آخر دوره، با یک ربع سکه یا مثل ما با یک پتو و یک لوح تقدیر تشکر کنید. باور کنید آن لوح تقدیرها و کتابهایی که آن زمان ما جایزه میدادیم و میگرفتیم را هنور داریم اما پولها و سکهها رفته است که رفته است!!
به هر حال، این هم یک پیشنهاد دیگر به جوانان.
میدانم که تابستان برای جوانان دانشجو دلگیرترین دوران است! نه دانشگاه دارند که سرگرمش باشند و نه کاری که مشغولش. این پیشنهاد میتواند پیشنهاد ارزشمندی باشد
موفق باشید؛
حمید رضا نیرومند