سال گذشته در مطلب «بنویسید تا موفقتر باشید! (+ برخی اتفاقات جالب مرتبط با آفتابگردان)» به برخی اتفاقات جالب که به واسطه آفتابگردان رخ داده اشاره کردم. امروز هم اتفاق جالبی افتاد که اشکم را درآورد... امروز نماز ظهر رفته بودم مسجد، بعد از مسجد گفتم بروم فلان عکاسی، بگویم از آن عکس پرسنلی قدیمی چند تا دیگر چاپ کند که بدهم به دانشگاه... روبروی مسجد، عکاسی یکی از دوستان قدیمی (که همسن و هممحلهای و همکلاسی بودیم) قرار داشت. با اینکه تمایل ندارم با آشنایان و دوستان مراودات مالی داشته باشم اما نهایتاً گفتم آن عکاسی قدیمی دور است، بگذار بروم همین دوستمان، هم بعد از سالها یک سلام و علیک کنم و هم یک عکس جدید بگیرم. خلاصه، وارد شدم... مغازه پر از دستگاههای جدید و غولپیکر... آن دوست قدیمی کلی تحویلمان گرفت و عکس را گرفت و گپی زدیم و...... (ادامه)