یکی از سؤالاتی که من فکر میکنم هر انسان هر روز صبح باید از خودش بپرسد و پاسخ به این سؤال، به زندگی انسان خط میدهد، این سؤال است: هدف نهایی و والای من در زندگی چیست؟
اگر شما نتوانید به این سؤال پاسخ منطقیای بدهید، با مشکلات جدی در زندگی مواجه میشوید.
آیا واقعاً همین خوردن و خوابیدن و بچهدار شدن و امثالهم هدف است؟ به قول دکتر اختیاری، اگر هدف از خلقت ما اینهاست، یک کِرم با ۳۰۰ تا سلول، همه این کارها را انجام میدهد! میخورد، میخوابد، رشد میکند، لذت میبرد، تولید مثل میکند... اگر میبینید بیشتر از ۳۰۰ سلول در بدن شما کار گذاشته شده لابد چیزهای بیشتری هم انتظار میرفته...
به هر حال، من با شما شرط میبندم اگر این سؤال را از همه مردم جهان بپرسیم، ۹۹ درصد آنها به فکر فرو میروند و میگویند: تا به حال بهش فکر نکردم! یعنی واقعاً نمیدانند الان صبح تا شب تلاش میکنند که به کجا برسند؟
یک درصد برای زندگی خود هدف دارند که آنها هم خیلیهاشان اگر این جوک را در مورد آنها پیاده کنید، به «هیچی» میرسند:
جوکِ «خوب، بعدش؟»
این جوک را هشت سال پیش جایی نوشته بودم، دوباره با هم مرور کنیم:
یک روز یک نفر به دوستش گفت: فلانی! آزمون استخدامی آموزش و پرورش شرکت کردم، دعا کن قبول بشم.
- دوستش گفت: خوب، بیا فرض کنیم من دعا کردم و تو قبول شدی، خوب بعدش؟
- گفت: خوب بعدش معلم میشم و تلاش میکنم که یک معلم موفق بشم...
- گفت: خوب، فرض کن تو الان یک معلم موفق هستی، خوب بعدش؟
- گفت: خوب بعدش تلاش میکنم و مثلاً میشم مدیر مدرسه...
- گفت: خوب، تو الان مدیر یک مدرسه، خوب بعدش؟
- گفت: خوب بعدش بیشتر تلاش میکنم و میشم یک مدیر موفق و بعد هم مدیر آموزش و پرورش شهرمون میشم.
- گفت: خوب، تو الان مدیر آموزش و پرورش شهرتون... خوب بعدش؟
- گفت: خوب، ...، خوب بعدش خدا را چه دیدی شاید شدم مدیر کل آموزش و پرورش استانمون.
- گفت: خوب، فرض کن تو الان مدیر کل آموزش و پروش استانتون شدی، خوب بعدش؟
- گفت: خوب،...،...، خوب بعدش شاید شدم وزیر آموزش و پرورش کشور!
- گفت: خوب، تو الان وزیر آموزش و پرورش کشور، خوب بعدش؟
- گفت: خوب،...، ...، خوب، خوب بعدش شاید کاندیدای ریاست جمهوری شدم و شدم رئیس جمهور کشور!
- گفت: خوب، تو الان رئیس جمهور این کشور... خوب بعدش؟
- (وقتی دید دیگر بالاتر از این نمیشود رفت و کم آورده بود، عصبانی شد و) گفت: خوب، دیگه هیچی دیگه!!
- دوستش سریعاً گفت: خوب مرد حسابی! میخوای این همه خودت رو بکشی که آخرش برسی به «هیچی»؟ هیچی که همینجا هم هست، خوب همینجا ایستادهایم با هم صحبت میکنیم دیگر، این چه کاریست که این همه بروی و آخرش به هیچی برسی!؟
من این جوک را حدوداً در سن ۱۵ سالگی از مرشدم شنیدم و از همان سالها همیشه در این فکر بودم که واقعاً چه هدفی میشود برای زندگی در نظر گرفت که به «هیچی» نرسد؟
شما هر هدفی را جای هدف شخص اول در این جوک بگذارید، میبینید آخرش به «هیچی» میرسد!
بیایید با هم ببینیم پاسخ این سؤال چیست؟
تعریف موفقیت
اگر یادتان باشد دو سه سال پیش یک مطلب ارسال کردم با عنوان «بیایید با هم به یک نتیجه برسیم: انسان موفق چه کسی است؟ معیارهای موفقیت چیستند؟» و شما نظر دادید و بعد من هم در مطلب «موفقیت چیست؟ انسان موفق کیست؟ (یک نظر کاملاً شخصی)» نظر خودم را در مورد «تعریف موفقیت» گفتم.
تعریف من از انسان موفق این بود: انسان موفق کسی است که بتواند تمام کارهایش را در راستای هدفی که برای خلقت قائل است توجیه کند.
یعنی ابتدا به این سؤال پاسخ دهد که: فکر میکنی هدف از خلقت تو چه بوده؟ هر جوابی که داد مهم نیست، اما باید بتواند تمام کارهای زندگیاش را با آن هدفی که بیان کرده توجیه کند. ما این انسان را انسان موفق میدانیم.
بهترین هدفی که انسان را به موفقیت در دنیا و آخرت برساند
هر چند در مطلبهایی که اشاره کردم، گفته بودم که:
پاسخ اسلام در مورد هدف خلقت انسان، در آیه ۵۶ سوره ذاریات به صراحت بیان شده: و ما خلقتُ الجنَّ و الإنس الا لِیعبدون [جن و انس را خلق نکردم مگر برای اینکه عبادت کنند] و معنای عبادت هم که به وضوح در آیات و روایات بیان شده. گاهی تو تصمیم میگیری «مهندس» یا «پزشک» باشی و این میتواند عبادت باشد و گاهی تصمیم میگیری «روحانی» باشی، باز هم عبادت است. گاهی تو پولدار میشوی و این میتواند در مسیر عبادت باشد و آن کسی که فقیر هم هست میتواند در مسیر عبادت باشد... (یعنی میخواهم بگویم این دین «عبادت» را فقط خم و راست شدن یک مسلمان در محراب ندانسته است)
اما به نظر میرسد این هدف باید بازتر شود تا انسان را به تکاپو باز بدارد. اگر از شما بپرسند «هدفت از زندگی چیست؟» و شما بگویید: «عبادت»، این بیان شاید چندان انسان را به تکاپو باز ندارد.
در خطبه ۱۷۸ نهجالبلاغه خواندم که امام علی (علیه السلام) میفرماید:
و ما عَلَیَّ إلّا الجُهد: من تکلیفی جز تلاش و کوشش ندارم.
اما سؤال این است که: تلاش برای چه؟
برای یافتن پاسخ این سؤال و برای اینکه برای زندگی خود بهتر هدفگذاری کنیم، باید ببینیم خداوند از چه کسی بیشتر راضی است و بعد ببینیم که او چه کار کرده که خدا از او راضی است؟
اگر به آن آیهای که هر روز بعد از نماز در مساجد میخوانند دقت کنیم:
إنَّ اللهَ و ملائکتَه یُصلُّونَ علَی النّبی یا أیهَا الذین آمنوا صَلُّوا علیه و سلِّموا تسلیماً [خداوند و ملائکه دائم در حال صلوات بر پیامبر هستند. ای کسانی که ایمان آوردهاید شما نیز دائم بر او سلام و صلوات بفرستید]
خوب، ببینید یک انسان به چه درجهای رسیده است! به درجهای که خدای به آن عظمت همراه با ملائکه دائم بر او صلوات میفرستند...
مگر پیامبر چه کار کرده؟
از آن عجیبتر اینکه در دعاهای مختلف شما میخوانید «اللهم إنی اسئلک بحق محمد و آل محمد علیک...» [خدایا به خاطر حقی که محمد و آل محمد بر تو دارند دعایم را اجابت کن...]
عجیب نیست؟ اصلاً قابل تصور هست که یک انسان حقی بر خدا داشته باشد؟ چه میشود که انسان بر خدا حق پیدا میکند؟ آن هم حقی که خدا دائم بر او صلوات بفرستد؟
پس باید دید هدف پیامبر چه بوده که به آن هدف دست یافته و خداوند اینطور از او یاد میکند؟
در حقیقت باید دید پیامبر چه عبادت والایی انجام داده است که اینطور مورد محبت خداوند است؟ اگر آن عبادت، نماز و روزه و کمک به فقرا و... بود، شاید پیامبرانی بودند که این کارها را بهتر انجام داده بودند اما مورد صلوات دائمی خدا و ملائکه قرار نگرفتند، پس واقعاً آن هدف و آن عبادت والا چه بوده است؟
یک حدیث قدسی است که همه چیز را بر ملا میکند! خداوند میفرماید:
کُنتُ کَنزاً مَخفِیاً، فَأحبَبتُ أن اُعرَف، فخَلَقتُ الخَلقَ لِکََی اُعرَف: من گنجی مخفی بودم، پس دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا شاید شناخته شوم.
از این حدیث و احادیث مشابه میشود یک نتیجهگیری عالی کرد و آن اینکه:
هر کس تلاش کند تا خداوند بیشتر و بهتر به دیگران شناسانده شود، به هدف خلقت نزدیکتر شده است.
پس، تمام حرف من این است: اگر یکی از شما پرسید: هدف تو در زندگی چیست؟ شما بگویید: من تمام تلاشم را میکنم که خدا بیشتر و بهتر به دیگران شناسانده شود.
این هدف باید هدف والای شما در زندگی باشد. هر کاری که میخواهید انجام دهید، ببینید آیا با انجام آن، خداوند بهتر و بیشتر به دیگران شناسانده میشود یا خیر؟
خوشبختانه خواهید دید که بسیاری از تلاشهای شما با این هدف سازگار است و جای نگرانی نیست. فقط باید هدف قبلی خود را با این هدف والا سازگار کنید. (مانند آن داستان که امام از کنار خانه یکی از مؤمنین میگذشت، دید بنّایی میکند... فرمود: چه کار میکنی؟ آن شخص گفت: دارم در آشپزخانه سوراخی ایجاد میکنم که دود بیرون رود. امام فرمود: نه، اینطور بگو: دارم سوراخی ایجاد میکنم که نور داخل بیاید... این یعنی کار، همان کار است، فقط، نیتِ والاتری در نظر گرفته شده است)
چند مثال:
سؤال: من به رشته کامپیوتر علاقه دارم. مهندس کامپیوتر بودن با این هدف سازگار است؟
پاسخ: چرا که نه! شما نهایت سعیتان را کنید که در این رشته از موفقها بشوید، فقط اینطور هدفگذاری کنید: من با تلاش و کوشش (که تنها چیزی است که از ما خواستهاند) در این رشته از موفقها خواهم شد و از این طریق به دنیا ثابت خواهم کرد هر که خدا را داشته باشد، هم در دنیا و هم در آخرت از موفقترینها خواهد بود.... با همین کار، شما هم به هدف دنیایی خود رسیدهاید و هم باعث شدهاید خداوند بهتر به دنیا شناخته شود.
سؤال: من به رشته عمران علاقه دارم، چطور رشته عمران را با این هدف سازگار کنم؟
پاسخ: شما (که مؤمن به خدا هستید) نهایت تلاشتان را کنید که در این رشته به بهترین جایگاههای علمی و عملی برسید، خداوند خودبهخود از طریق شما به دیگران شناخته خواهد شد...
سؤال: من به پول و مال علاقه دارم. این هم با این هدف سازگار است؟
پاسخ: چرا نباشد؟ چه چیز بهتر از این ابزارِ زراعت در مزرعهی دنیا؟ تو نهایت تلاشت را کن که مال حلال به دست آوری و با این مال نهایت تلاشت را کن که خداوند بهتر شناسانده شود. (مثلاً برجی بساز که چشم دنیا را خیره کند و نامی برای آن انتخاب کن که ذهنها را به سمت خداوند سوق دهد. یا بر سردرِ آن بنویس فقط غذای حلال طبخ میشود... خداوند سلیمان را برای امثال تو مثال زده است. کسی که مُلکی داشت که هیچ کس بعد از او نداشت اما از طریق آن خدا را به دیگران میشناساند...)
هر کار دیگری که تصور کنید، میتواند به راحتی با این هدف سازگار شود. رضازاده به وزنهبرداری علاقه دارد، همین که او تلاش کند قویترین مرد جهان شود و فقط ابراز کند که به خداوند و ائمه علاقه دارد، از طریق رشتهاش باعث شده خداوند بهتر و بیشتر به دیگران شناخته شود. آن خانم، به تیراندازی علاقه دارد، همین که تمام تلاشش را کند بهترین تیرانداز شود، چون مؤمن است و حجاب دارد، کافیست. نه لازم است منبر برود، نه هر تلاش مخصوص دیگری، همین تلاش او کافیست و او باعث میشود خداوند بیشتر و بهتر شناخته شود.
اینکه رهبری برای موفقیت جوانان در ورزش و علم و... پیام تبریک میدهد، به همین خاطر است. کاری که یک ورزشکار مؤمن در آن میدان بزرگ المپیک انجام میدهد شاید از کار بسیاری از طلبهها به هدف خلقت نزدیکتر باشد. چون او با حجابش، با آن «یا اباالفضلی» که روی سینهاش مینویسد، با آن نمازی که در ورزشگاه میخواند و اصلاً همین که او در یک کشور اسلامی زندگی میکند و موفقیت کسب میکند، کافیست تا خداوند بیشتر و بهتر به دیگران شناخته شود...
و این همان هدفی است که خداوند بابتش بر پیامبرش دائماً صلوات میفرستد، چون بشریت تا قیام قیامت خداوندِ واقعی را به خاطر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میشناسد. هیچ کس به اندازه او در شناخت خدای واقعی مؤثر نبوده است. زحمت ۱۲۴ هزار پیامبر با تحریفها و... به باد رفت اما او تنها کسی است که زحمتش در شناساندن خداوند مؤثر افتاد و هر روز بر تعداد پیروان دین او افزوده میشود تا جهان را بگیرد و طبیعتاً خداوند از او به این دلیل راضی است و بر او صلوات میفرستد.
به هر حال، این هدف، هدفی بود که من خودم از نوجوانی که پایم به مسجد باز شد برای خودم انتخاب کردم و سود بردم، بنابراین خواستم با شما به اشتراک بگذارم. خیلیها در آن زمانها (بهخصوص پس از سال ۷۶) دید منفی نسبت به بچههای مذهبی و مسجدی و طبیعتاً خدای آنها داشتند. من همیشه نهایت تلاشم را میکردم که در زمینههایی که انتخاب میکنم، موفق باشم تا از این طریق ثابت کنم که انسان میتواند خدا را داشته باشد و به بهترین چیزها هم دست پیدا کند و شاید از این طریق خداوند بهتر به دیگران شناسانده شود...
این هدف، هدفی است که زندگی را لذتبخش میکند. هم هوای دنیای شما را خواهد داشت و هم عقبای شما را.
نهایتاً امیدوارم هدفمند زندگی کنید و فراموش نکنید که خداوند چیزی جز تلاش از ما نخواسته است. تلاشی که از آن طریق، گنج مخفیای به نام «الله» بهتر شناسانده شود. (این هدف را در آن جوک بگذارید و ببینید آیا به «هیچی» میرسید یا هر چه بپرسند «خوب، بعدش؟» شما خواهید گفت: خوب بعدش تلاش بیشتر برای بیشتر و بهتر شناساندن خدا... و این هدف هیچ وقت به «هیچی» نمیرسد. انسان باید در انتخاب هدف، زیرک باشد. مانند آن داستان که (نقل به مضمون): پیامبر یک روز مبلغی به سلمان و ابوذر داد و گفت بروید خرج کنید. فردای آن روز پیامبر دستور داد، آتشی درست کردند و سنگی بر روی آن گذاشتند. داغ که شد، گفت حالا بروید روی سنگ و بگویید چطور خرج کردید... ابوذر رفت روی سنگ و شروع کرد: مثلاً: «فلان مقدار را برای خانواده گندم خریدم، فلان مقدار را جو خریدم، فلان مقدار را...» پاهایش سوخت و دوام نیاورد و آمد پایین. اما سلمان، بالا رفت و سریعاً گفت: «در راه خدا خرج کردم» و پایین آمد! حالا سلمان هم احتمالاً همان چیزها را خریده باشد، یعنی گندم خریده باشد، جو خریده باشد و... اما هدف، خدا بود. ابوذر برای سیر شدن شکم خانواده گندم میخرد و سلمان برای «قَوِّ عَلی خِدمَتِکَ جَوارِحی» یعنی برای اینکه خودش و خانوادهاش برای خدمت به خدا قویتر بشوند... یکی در این دنیا گوشی آیفون میخرد که بر دیگران فخر بفروشد و یکی آیفون میخرد که فخرفروشان بفهمند که میتوان خدا را داشت و آیفون هم داشت، میتوان خدا را داشت و بهترین لوازم و درآمدها و شغلها و... را هم داشت و از این طریق خدا را بهتر و بیشتر به دیگران بشناساند)
و اما، اگر هدفی که در این مطلب آمد را برای خود انتخاب کردید، دائم به این فکر کنید که من چه کار میتوانم کنم که خداوند بیشتر و بهتر به دیگران شناسانده شود؟
موفق باشید؛
حمید رضا نیرومند