دوست نداشتم این مطلب را در صفحه اول سایت بیان و خاطر شما عزیزان را مکدر کنم، اما چون بعد از نوشتن مطلب «اگر شما بودید، کدام را انتخاب می‌کردید؟ + درخواست دعا برای یک نوزاد» برخی دوستان به طرق مختلف پیگیر حال نرگس بودند، گفتم اطلاع دهم که: متأسفانه امروز صبح نرگس از دنیا رفت. پیش‌بینی دکترها درست از آب در آمده بود: او دقیقاً در چهار ماهگی تمام کرد. امیدوارم خدا هرگز برای هیچ مادر و خانواده‌ای چنین مصیبت سختی را پیش نیاورد، اما برای اینکه ممکن است کسی با جستجو در این زمینه وارد آن مطلب شود و پیگیر باشد که عاقبت نوزادانی که با این مشکل مواجه می‌شوند، چه خواهد شد، کمی توضیح بدهم: همانطور که گفته بودم، سمت چپ قلب نرگس به طور کامل شکل نگرفته بود و بنابراین خون او تصفیه نمی‌شد یعنی انگار خون تصفیه شده به بدنش نمی‌رسید. بنابراین او هر روز کبودتر شد و وقتی هر نوع غذایی می‌خورد چون به خون تازه ... (ادامه)

در آفتابگردان، غالباً از تجربه‌هایم نوشته‌ام. اگر یادتان باشد، وقتی «مهدی‌رضا» (فرزند اول خواهر اولم) با مشکل «قاریق» مواجه بود، مطلب «معضلی به نام « قاریق بچه »!» را نوشتم که از قضا یکی از پربازدیدترین مطالب بود و بارها ایمیل دریافت کردم که شما با آن مطلب کلی از دردسرهای ما و فرزندمان کم کردید. حالا یک اتفاق برای فرزند اول خواهر دومم (نرگس) افتاده که بیشتر به یک «تراژدی» (نمایش‌نامه غمناک) شبیه است! نرگس، دو ماه پیش به دنیا آمد و همه چیزش نرمال بود تا اینکه بعد از مشاهده کمی کبودی غیرمحسوس در نوک انگشتانش، چند روز پیش، خواهرم برای چک‌آپ او را به دکتر می‌برد. دکتر بعد از بررسی ضربان قلب او، متوجه می‌شود که در قلبش صداهای عجیبی شنیده می‌شود. دستور اکو می‌دهد (اکو چیست؟) و بعد از بررس... (ادامه)

این شب‌ها (شب‌های عید) یکی از چیزهایی که خیلی‌ها دنبالش می‌گردند، «موضوع» برای حرف زدن در مورد آن است! مثلاً امشب که کل فامیل مادر ما منزل ما بودند، دیدم همه از بس حرف کم آورده‌اند، یا نرخ ارز را بالا و پایین می‌کنند یا رئیس جمهور آینده را تعیین می‌کنند و حرف‌های چرت دیگری که خیلی‌هایش یا غیبت یا تهمت یا نظر غیرکارشناسی و امثالهم است. بنابراین، هم برای اینکه یک بازی جذاب را وسط بکشم و هم برای اینکه این خواهرزاده هفت ساله‌ام گیر ندهد که: دایی!‌ موبایلت رو بده بازی کنم، گفتم چند بازی سرگرم کننده که قدیم‌تر که نه تلویزیون به آن صورت بود و نه موبایل و کامپیوتر و امثالهم، خودمان با آن‌ها سرگرم می‌شدیم را وسط بکشم. حقیقتش را بخواهید باید یک فرقی بین یک انسان تحصیل‌کرده و کسی که از وقتش نهایت استفاده را می‌برد با کسی که با سواد ناقصش در مورد تورم صحبت می‌کند باشد. هیچ وقت خودم را غاطی این بحث‌... (ادامه)

یکی از تأثیرات مثبت (و به قول مادرمان، منفی) که سریال «زمانه» (که مدتی پیش از شبکه ۳ پخش می‌شد) روی من گذاشت، آن گلخانه دکتر بود. من را که البته سابقه پرورش گل در نوجوانی را داشتم، دوباره تب گل و گیاه گرفت و مدتی پیش یک تصمیم جالب گرفتم: اتاقم را پر کنم از گل‌های زیبا! تصمیم گرفتم هر هفته یا حداکثر ماهی دو بار، ۲۰ هزار تومان برای گل کنار بگذارم. به خودم گفتم (نعوذ بالله) یک انسان سیگاری یا معتاد هفته‌ای ۲۰ هزار تومان برای نابودی خودش خرج می‌کند، حالا ما برای سلامتی و شادابی خودمان ۲۰ هزار تومان خرج نکنیم!؟ این شد که در اولین سری یعنی هفته قبل یک سر به گلخانه سر کوچه‌مان زدم و سه شاخه گل بامبو هر کدام به قیمت ۱۴ هزار تومان (با گلدان، مجموعاً ۵۰ هزار تومان) و یک گل که یادم رفت اسمش چه بود به قیمت ۱۰ هزار تومان خریدم. (قیمت‌ها را می‌گویم که اگر خواستید اقدام کنید، قیمت‌های بازار دستتان باش... (ادامه)

حمام بودم که صدای Alarm گوشی به معنی بیدار باش درآمده بود و برادر کوچک‌تر آمده بود که زنگ گوشی را قطع کند... بعد از اینکه بیرون آمدم، یک نگاه عجیبی به من کرده و می‌گوید: خوشم میاد خودت رو حسابی تحویل می‌گیری!!! تصور کنید ساعت ۱۷ زنگ خورده و روی گوشی نوشته: البته این‌ها بیشتر برای این است که وقتی از خواب بیدار می‌شوم با دیدن این جملات یک لبخند به خودم بزنم (به خاطر همان خودتحویلی بیش از حد!) و خواب از سرم بپرد! (به خصوص اگر بدانید با دیدن این آیکون :) چه حس جالبی به من دست می‌دهد!) اما در کل، چه عیبی دارد انسان با خودش زیبا سخن بگوید؟ چرا جاهایی که قرار است خودتان با خودتان صحبت کنید، کلمات زیبایی مثل «عزیزم»، «قشنگم»، «حمیدم» که معمولاً مادرها برای فرزندشان استفاده می‌کنند استفاده نکنید؟ شاید این نوع جملات که مدت‌هاست برای خودم به کار می‌برم را از کتاب‌هایی مثل «چگونه آینده خود را خلق ... (ادامه)

نمی‌دانم شما هم مثل من خوابتان سبک است یا خیر!؟ من که اگر کوچک‌ترین صدایی در اطرافم باشد خوابم نمی‌برد و اگر خواب باشم از خواب می‌پرم! یا اگر خوابتان سنگین است، آیا در جایی که سر و صدا زیاد است (تراشکاری، خط تولید و ...) کار می‌کنید؟ مدتی پیش گفتم دنبال یک وسیله‌ای یا روشی برای نشنیدن صدای اطراف بگردم که بعد از کمی جستجو رسیدم به دو قطعه خیلی ساده که در گوش قرار می‌گیرد و در اصطلاح به آن Ear Plug (ای.یر پلاگ) می‌گویند: نتیجه جستجوی این کلمه هر چند قطعه ساده‌ای است اما گفتم شاید به درد خیلی‌ها بخورد! مثلاً برادر من مجبور است به خاطر اینکه ساعت ۶:۳۰ باید برود سر کار، هر شب مثلاً ۱۱ یعنی ۲ ساعت زودتر از بقیه بخوابد. تا قبل از این مجبور بود دستمال کاغذی را حسابی مچاله کند و در گوشش بگذارد و طبیعتاً کارایی این را نداشته باشد. جنس این نوعی که من خریدم و در تصویر هم می‌بینید، از جنسی شبیه پ... (ادامه)

انصافاً برخی ایده‌ها چقدر جالب و در عین حال، ساده هستند! امروز خبرنامه هفتگی سایت TED به ایمیلم ارسال شد و طبق معمول که هر هفته ویدئوهایش را بررسی می‌کنم، دیدم عنوان ویدئوی اول One second every day است. گفتم لابد از این ویدئوهای روان‌شناسی است که لابد می‌خواهد بگوید روزی یک ثانیه برای خودتان وقت بگذارید و از این جور چیزها که از بس شنیده‌ام خسته شده‌ام، اما وقتی ویدئو را دیدم، نظرم حسابی عوض شد! روزی یک ثانیه! اگر بخواهید یک سال گذشته‌ی خود را به خاطر بیاورید، آیا قادر خواهید بود دقیقاً بگویید در فلان روز چه اتفاقاتی رخ داده و چه حس و حالی داشته‌اید؟ من فکر می‌کنم برای هر روزش باید کلی فکر کنید... اما آقای Cesar Kuriyama ایده جالبی دارد: او می‌گوید فقط یک ثانیه از مهم‌ترین اتفاق در آن روز را به صورت ویدئویی ضبط کنید. حالا تصور کنید می‌خواهید یک سال گذشته را مرور کنید. کافی‌ست یک ویدئوی ... (ادامه)