در فرهنگهای مختلف، جملاتی درباره بزرگی و کوچکی اعضای مختلف بدن انسان گفته میشود که من دلم میخواهد اینها یک جا جمع شود و اگر لازم شد تحلیل روانشناسی شود.
من چند نمونه که در شهر خودمان بیان میشود را اینجا میآورم، شما هم لطفاً طوری که به اشخاص توهین نشود، آن اعتقادات را بیان کنید.
در فرهنگ و شهر ما، یکی از چیزهای جالب این است که ما سعی میکنیم همه چیزهای بد را به خوبی تفسیر کنیم. تحلیلهایم میگوید که مردم ساوه یکی از روانشناسترین مردم جهان هستند! اگر رفتار آنها در برخورد با قضایای مختلف تحلیل روانشناسانه شود، متوجه میشوید که آنها چقدر زیرکانه با موضوعات منفی برخورد میکنند و آنها را به مثبت تغییر میدهند. مثلاً اگر شما در مورد یک بیماری خطرناک پیش یک ساوجی صحبت کنید، میبینید که او سریعاً سه بار پایش را زمین میزند و میگوید: بسم الله، بسم الله، بسم الله. از قدیم هم به ما گفتهاند که این کار را کنید و جالب است که این حرکت هیچ مبنای روایی ندارد اما من شخصاً این نوع حرکتهای سنتی را انجام میدهم چون معتقدم از طرف حکیمان با زکاوت هر منطقه تجویز شده است. مثلاً در مورد همین حرکت، به نظر میرسد که دلیل روانشناسی آن این باشد که وقتی صحبت از یک بیماری میشود، شما ناخودآگاه به خودتان تلقین میکنید که نکند من هم به آن بیماری دچار شوم؟ برای مقابله با این افکار منفی، یک حکیم تجویز کرده است که سه بار پایتان را بزنید زمین و بگویید «بسم الله»، دیگر به آن بیماری دچار نمیشوید! و همین حرکت یک پادزهر برای آن افکار منفی است.
یا مثلاً اگر شما خواب بد ببینید، نمیگذارند شما برایشان تعریف کنید، بلکه به شما میگویند برو برای یک آب روان تعریف کن، بدیاش را آب ببرد! دقت کنید چقدر این ترفندها در گذشته (و حتی حال) از افکار و تلقینهای منفی جلوگیری میکند.
مثالهای از این دست زیاد است و ای کاش که هر کس این اعتقادات جالب را جایی جمعآوری کند.
و اما در مورد بزرگی و کوچکی اعضای بدن هم آنها خیلی زیرکانه، چیزهایی که شما فکر میکنید که عیب هستند را به زیبایی به سمت بهترین صفات که دیگران به آن غبطه بخورند میچرخانند. اینکه من از عبارت «نقص ظاهری» استفاده نمیکنم، به خاطر این است که در مطلب مهم «از نواقص ظاهری خود نهايت استفاده را ببريد!» هم گفته بودم که بعید نیست در قیامت، خداوند مثلاً در مورد ما خطاب به ملائکه بگوید که:
فلانی را مستقیم ببرید جهنم! ما اعتراض کنیم و بگوییم: خدایا چرا؟ خداوند بگوید: چرا من تو را زشت آفریدم، از این نعمت استفاده نکردی؟ ما یک دفعه چشمهایمان اینطور شود: 8| بگوییم: خدایا! حالت خوبه؟ من تمام عمر در این افکار منفی بودم که خدا به من ظلم کرده و من را زشت آفریده، دنیایم که بر باد رفت حالا در قیامت هم بروم جهنم، چرا؟ چون آن را نعمت حساب کردهای و درست استفاده نکردهام؟
خداوند بگوید: بله، اینکه تو را زشت آفریدم (قَدَّت را کوتاه آفردیم، بینی و چشم و گوش و...ات را بزرگ یا کوچک آفریدم) همه نعمت بود. ملائکه، پرونده خوشگلهای عالم را برایش باز کنید؛ ببیند که همه درگیر صدها فساد و کمکم اعتیاد و ... شدند... خیابانها را ندیدی؟ آیا یک دختر یا پسر زشت در کوچه و بازار مانور میداد؟ یا فقط آنها که فکر میکردند زیادی خوشگل هستند در بازارها و... دنبال هوسرانی بودند؟ پس زشتی تو یک نعمت بود که تو کمتر بیرون بروی و به جای مشغول شدن به آن کارهای احمقانه، در خانه بنشینی و کارهای مفید انجام دهی اما ندادی...
یا شاید داستان جاحظ را بیان کند که در همان مطلب بالا آن داستان جالب را بیان کردم:
مردی بود به نام جاحظ. جاحظ ظاهری وحشتناک داشت! گفتهاند که فقط یک چشم و آن هم در وسط پیشانی! (اگر در بخش عکس گوگل، نام جاحظ را جستجو کنید، میفهمید که جاحظ نماد زشتی است)
همه مردم، جاحظ را مسخره میکردند و دست میانداختند و یا حتی میترسیدند که به وی نگاه کنند!
یک روز جاحظ متوجه صدای زنی شد که با مهری خاص به او میگوید: دنبال من بیا، با تو کار دارم...
جاحظ با خودش فکر کرد که چه شده است که یک خانم زیبا، ما را تحویل گرفته است!
خلاصه دنبال زن کوچهها پیمود تا اینکه وارد یک نگینتراشی شدند.
در این موقع، زن، رو به نگینتراش کرد و گفت: این هم مدلی برای دیوی که قرار است بر روی نگینم بتراشی!
قضیه از این قرار بود که زن (به خاطر خوابی که دیده بود)، از نگینتراش خواسته بود عکس یک دیو بر روی نگینش بتراشد و نگینتراش گفته بود من که تا به حال دیو ندیدهام، چطور عکسش را بتراشم...
جاحظ، وقتی به این صحنه برخورد، بسیار دلشکسته شد و گریان از در نگینتراشی خارج شد! هنگام خروج گفت: کاری کنم که نام جاحظ در تاریخ به نیکی بماند...
و همینطور هم شد! جاحظ فیلسوفی شد که بسیاری از نظریاتش مبنای فلسفه فعلیست و نامش هنوز زنده است... (استاد تمام ما در دانشگاه تهران میگفت: علمای الهیات معتقدند وقتی جاحظ چیزی را گفته است، نیاز نیست شما درباره درستی آن تحقیق کنید!!)
و یک خطبه جالب هم در نهجالبلاغه در این زمینه:
علّت تفاوتهاى میان مردم، گوناگونى سرشت آنان است، زیرا آدمیان در آغاز، ترکیبى از خاک شور و شیرین، سخت و نرم، بودند، پس آنان به میزان نزدیک بودن خاکشان با هم نزدیک، و به اندازه دورى آن از هم دور و متفاوتند . یکى زیبا روى و کم خرد، و دیگرى بلند قامت و کم همّت، یکى زشت روى و نیکوکار، دیگرى کوتاه قامت و خوش فکر، یکى پاک سرشت و بد اخلاق، دیگرى خوش قلب و آشفته عقل، و آن دیگرى سخنورى دل آگاه است.
و اما اعتقادات ساوجیها درباره بزرگ و کوچکی اعضای بدن:
۱- قد کوتاه:
همشهریهای من معتقدند که کسی که قدش کوتاه است، «نصفش زیر زمین است» و این یعنی خیلی زیرک و زرنگ است. این واقعاً یکی از حقایقی است که برای من اثبات شده. شما به افراد کوتاه بنگرید. همه چیزشان طبق برنامه است و معمولاً به همه چیز زودتر و بهتر از آدمهای معمولی میرسند. این مورد و همه موارد مشابه دلیلی ندارد جز همان تلقینهای شبیه جاحظ که به خاطر این نقص به خود میکنند: من آنقدر خوب زندگی میکنم که با وجود این عیب، همه به حال من غبطه بخورند... (البته در مورد قد خیلی بلند، معتقدند که چندان زیرک نیستند)
۲- بینی بزرگ:
ساوجیها معتقدند بینی بزرگ نشان از ثروت و اقبال بلند است.
۳- کلّه بزرگ:
این را هم نشان طالع بزرگ و بلند میدانند.
۴- خال:
برای هر یک از خالهای بدن ساوجیها یک نماد گرفتهاند و از بچگی برای کسی که یک خال در بدنش دارد شعرهایی میخوانند؛ مثلاً:
هر که دارد خال رو (صورت) ... آن نشانش آبرو
هر که دارد خال دست ... آن نشانش مکه است
هر که دارد خال پا ... آن نشانش کربلا
(مثلاً من یک خال نسبتاً بزرگ روی پایم دارم. از بچگی دائم این را برای من میخواندند! حتی بچه که بودم قول داده بودم که یک روز یک اتوبوس بخرم و همه فامیل را ببرم کربلا!!! میخواهم بگویم ببینید چقدر این تلقینهای مثبت تأثیر دارد)
خلاصه، برای هر چیز منفی شعر یا ضربالمثلی ساختهاند و آنرا به خوبی تفسیر کردهاند... (بیشترش را باید سر فرصت یک تحقیق کنم و این مطلب را کاملتر کنم)
حالا میخواهم شما اگر ممکن است بگویید که در فرهنگ و شهر شما چه اعتقاداتی در مورد بزرگ و کوچکی اعضای بدن دارند؟
موفق باشید؛
حمید رضا نیرومند