اگر سؤال شما این است که شما کجا هستید؟ و چرا از ۴ آذر تا امروز که ۲ بهمن است (این دو ماه) مطلب جدید به سایت اضافه نکردید، باید عرض کنم که بله، درگیر مهمترین پروژه زندگی، یعنی پروژه ازدواج بودم! :)
اگر در آفتابگردان طی ۱۵ سال گذشته با من بوده باشید، من تجربیاتم از مراحل مختلف زندگی را نوشتهام:
- تجربیات مربوط به زمانی که ۱۸ ساله بودم و آفتابگردان را راه انداختم: 15 کاری که قبل از 20 سالگی باید انجام دهید
- وقتی بحث انتخاب رشته و دانشگاه مطرح شد:
-- اهمیت « علاقه » در انتخاب رشته دانشگاه
-- کدام دانشگاه بروم؟ دولتی؟ آزاد؟ علمی-کاربردی؟ غیرانتفاعی؟
-- کدام گرایش از رشته کامپیوتر بروم؟ نرم افزار؟ سخت افزار؟ آی.تی؟ علوم کامپیوتر؟
- وقتی در دانشگاه در حال تحصیل بودم:
-- در دانشگاه، درس و نمره بالا بهتر است یا کسب مهارت و عدم توجه به نمره و معدل؟
-- توصیه هایی به دانشجویان رشته کامپیوتر
- وقتی دانشگاه تمام شد و به سربازی رفتم: نکاتی که باید درباره دوره آموزشی سربازی بدانید
- وقتی از سربازی آمدم و خواستم برای ارشد بخوانم: برای ارشد بخوانم یا نخوانم؟ (یا: چگونه درست تصمیم بگیریم؟)
- وقتی ارشد تمام شد و جلسه دفاع از پایاننامه پیش آمد: در جلسه دفاع از پایان نامه ارشد چه میگذرد!؟
- وقتی وارد دکترا شدم: در جلسه مصاحبه دکترا چه میگذرد؟
- وقتی در حین تحصیل در دکترا بودم:
-- دوره دکترا چند ترم است؟ چند درس دارد؟ (نکاتی در مورد دکترا)
-- شهریه دکترا در دانشگاه آزاد چقدر است؟ (شهریه ثابت، متغیر، رساله و...)
- وقتی در چند رشته تحصیل کردم: در چند رشته به طور همزمان میتوان تحصیل کرد؟
- هر چیزی که خریدم، از پشهبند بگیر تا ماشین و خانه و... تجربیاتم را با شما در میان گذاشتم: بخریم یا نخریم؟
و اما گذشت و گذشت تا رسیدیم به مهمترین رخداد زندگی انسان؛ یعنی ازدواج! و حالا میخواهم تجربیاتم را در این زمینه با شما به اشتراک بگذارم:
۱- ازدواج کنیم یا نکنیم؟ متأهل شویم یا مجرد باقی بمانیم؟
اولین سؤالی که ممکن است ذهن جوانان را قبل از ازدواج مشغول کند، همین است. هر چه پیش میرویم، با توجه به نوع زندگی انسانها، قوانین مربوط به مهریه و... و وضعیت اقتصادی بشریت و عدم نیاز انسانها به یکدیگر با توجه به زندگیای که همه چیز را دیگر ماشین انجام میدهد، این سؤال جدیتر از گذشته مطرح میشود و افراد بیشتری به سمت مجرد بودن پیش میروند. (این موضوع در کشورهای غربی بیشتر مطرح است؛ در کشورهای در حال توسعه نیز به نظر میرسد روال به آن سمت پیش میرود)
در مورد اینکه ازدواج کنیم یا خیر، من خودم قبل از اقدام و حتی یک شب قبل از خواستگاری در این مورد در اینترنت جستجو کردم و مطالب مختلفی خواندم؛ شما هم با جستجو به آنها برسید و بخوانید... اما چیزهایی که به ذهن من که فعلاً مدتی هست این مرحله را طی کردهام، میرسد این نکات است:
۱-۱- حیف نیست بدون تجربهی این لذت حلال از دنیا بروید؟
من معتقدم انسان باید تا جایی که میتواند لذتهای حلال خداوند را تجربه کند. یک نظریه میگوید: کسانی وارد جهنم میشوند که از دنیا تا جایی که میتوانستهاند لذت نبردهاند! یعنی خداوند ناراحت خواهد شد که شما از این دنیا لذت نبرید. (اما فراموش نکنید که باید لذت را به طور دقیق تعریف کنیم. لذت، خوردن مشروب و بعد از آن بیعقل شدن و تصمیمات نادرست گرفتن و زندگی را بر باد دادن نیست... لذت، با هر دختر و پسری دوست شدن و هر کاری با آنها کردن و سپس شرم بیآبرویی را همیشه با خود حمل کردن نیست... این مطلب از استاد پناهیان را بشنوید: ما برای لذت آفریده شدهایم، اگر از دنیا لذت نبرید، گناه کردهاید)
چقدر این آیه در سوره قصص (که از قضا چند روزی است روی حفظ این سوره فوقالعاده کار میکنم) زیباست:
وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ ۖ وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا ۖ
و به هر چیزی که خدا به تو عطا کرده بکوش تا با آن، (ثواب و سعادت) دار آخرت را تحصیل کنی و لیکن بهرهات را هم از (لذّات و نِعَم حلال) دنیا فراموش مکن
-- اما سؤال این است که: آیا ازدواج واقعاً لذت دارد؟
در مطلب «الهی، بهترینها را در دنیا نصیب کردی…» گفته بودم که خداوند تا این لحظه، بهترین لذتهای این دنیا را به من هدیه کرده است؛ بهترین شغل مادی (مهندسی نرمافزار)، بهترین شغل معنوی (معلمی)، بهترین مدارک فعلاً در چهار رشته، بهترین پنتهاوس این کشور، بهترین ماشینها، بهترین وسایل (بالاترین مدل از بهترین مارکها)، بهترین درآمدها، بهترین مقامها (بسیجی نمونه، کانون فرهنگی نمونه، دانشجوی برتر، جوان موفق شهر، استاد نمونه و…)، بهترین هنرها، بهترین لذتهای معنوی (از حفظ فعلاً ده جزء قرآن تا خواندن تمام ۵۱ رکعت نماز واجب و مستحب روزانه) و... اما من اعتراف میکنم که تا این لحظه، لذتی بالاتر از لذت همسر داشتن را تجربه نکرده بودم! هیچ لذتی مثل این نیست که شما با خانم خودتان که البته مطمئن باشید او مانند همهی بهترینهای دیگر، بهترین همسر است، یک سفر به جمکران بروید یا دقایقی کنار هم بنشینید و غروب خورشید را نگاه کنید.
اینکه ازدواج لذت دارد یا خیر؟ همان چیزی است که در مورد سربازی ده سال پیش گفته بودم؛ از آن مطلب کپی میکنم:
اینکه دوره به شما خوش بگذرد یا خیر، به دیدگاه شما بستگی دارد.
من قبل از اعزام، از دو نفر از دوستان که دوره را در همین پادگان آیت الله خاتمی یزد گذرانده بودند در مورد وضعیت آنجا سؤال کردم. یکی گفت: برو لذت ببر! هتل که میگن همونجاست. اصلاً به هتل خاتمی مشهوره.
دومی گفت: بدترین دوران عمر من دوران آموزشی من بود!!!
کاملاً واضح بود که شرایط برای هر دو تقریباً یکی بود، اما یکی با دید مثبت به محیط نگاه کرده بود و یکی با دید منفی.
قبل از ازدواج یک بار رفته بودم از یک میوه فروشی انگور بخرم. به میوهفروش که آدم مسنی بود گفتم به اندازه یک نفر میخواهم. گفت: باریکلا جوان! خوشم میاد اشتباه نکردی که ازدواج کنی؛ ما اشتباه کردیم، مثل چی پشیمونیم! ... بعد از کلی مطلب برای تأیید زندگی مجردی، موقع خداحافظی گفت: جَوون! به موهای سیاهت رحم کن و ازدواج نکن! :)
در یکی از دانشگاهها، دو تا آبدارچی داشتیم، یکیشان هر روز روی مغز من کار میکرد که چرا ازدواج نمیکنی؟ چند دقیقه بعد، آن یکی میآمد میگفت: حماقت نکن، ما ازدواج کردیم بدبخت شدیم، تو نکن!
این دیدگاهها دقیقاً همان دو دیدگاه درباره پادگان و سربازی است! یکی نگاه مثبت به زندگی دارد، از هر چیزی لذت میبرد و یکی نگاه منفی دارد، از هر اتفاقی در زندگی ضرر میکشد. ما به سربازی رفتیم و چه لذتی بردیم! دو ماه آموزشی، نقطه عطفی در زندگی من بود.
۲-۱- ازدواج واقعاً به انسان آرامش میدهد!
همهمان بارها این آیه را شنیدهایم:
وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ
و یکی از آیات او آن است که برای شما از جنس خودتان همسری بیافرید که در کنار او آرامش بیابید و با هم انس گیرید و میان شما رأفت و مهربانی برقرار فرمود. در این امر برای مردم بافکرت ادلهای (از علم و حکمت حق) آشکار است.
در دوران پس از ازدواج، یکی از عجیبترین چیزهایی که انسان را به فکر فرو میبرد، همین نشانه خداوند است؛ چطور ممکن است یک زن و مرد که هیچ نسبتی با هم نداشتهاند و از دو خون و خاندان مختلف هستند، ناگهان بعد از ازدواج اینچنین به هم وابسته و علاقهمند میشوند طوری که من فکر نمیکنم انسان نسبت به مادر یا خواهر خود چنین محبت و انسی داشته باشد!؟ (فقط به این معجزه بیندیشید! چه کسی این محبت را بین زن و شوهر ایجاد میکند؟)
اگر سؤال شما این است که آیا واقعاً این «آرامش» حقیقت دارد؟ من فعلاً با تمام وجود میگویم: آری!
یک پسر در سنین ازدواج دائماً در حال جنگ درونی با شهوت است. او دائماً نگران است که این غول شهوت او را از پا در بیاورد و به انواع گناه آلوده شود (و گناه یعنی کم شدن عقل و کم شدن عقل یعنی از دست دادن بسیاری از شانسهای موفقیت). اگر نگاه حرام کند، اشک میریزد و حالش بد میشود و چه بسا مریض شود. اگر به انواع زنا دچار شود، تا بیماری روحی پیش میرود؛ اما پس از ازدواج، تمام آن لذتها نه تنها برای شما استرس و گناه نخواهد داشت بلکه به بزرگترین عبادات تبدیل خواهد شد! تصور کنید، میتوانید با خیال راحت به همسر خود بنگرید و از او لذت ببرید؛ او را ببوسید و هر لذت دیگری که دوست داشتید و همه اینها اجر عظیم دارد:
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در سفارشاتی به عثمان بن مظعون درباره همسرش فرمودند: «بندهی مؤمن هرگاه دست همسرش را بگیرد، خداوند ده حسنه برایش مینویسد و ده گناهش را پاک میکند و چنانچه او را ببوسد، خداوند برای او صد حسنه مینویسد و صد سیئه از او پاک می کند و هرگاه با او در آمیزد، خداوند هزار حسنه برای او مینویسد و هزار سیئه از او دور میکند.»
عجیب این است که بعد از ازدواج، دیگر استرس ندارید که نکند فلان دختر مجرد شما را تحریک کند. معمولاً اگر انسان نرمالی باشید، به محض اینکه چنین شرایطی پیش میآید، میگویید: خودم بهترش را در منزل دارم و از او لذت میبرم؛ بنابراین دیگر دنبال نگاه حرام نیستید.
به همین دلیل است که پیامبر فرمود:
هر کس که ازدواج کند نصف دینش (و در برخی روایات دو سوم دینش) کامل شده است؛ در نیم دیگر، تقوا پیشه کند.
و امام علی (علیه السلام) میفرمایند: هیچ یک از یاران رسول خدا ازدواج نکرد، مگر این که پیامبر پس از ازدواج آنان فرمود: ایمانش کامل شد.
۳-۱- ازدواج به انسان شأن اجتماعی بالاتری میدهد
این نکته را در اینترنت خوانده بودم و بعد از ازدواج دقیقاً آن را تجربه کردم! قبل از ازدواج، پنجاه ساله هم که باشید، همه شما را به دید یک بچه نگاه میکنند! اما بعد از ازدواج، خیلی برای شما ارزش قائل میشوند.
تصور کنید: ما رفته بودیم جمکران، آمدیم گوشه یک دیوار چند دقیقه بنشینیم. یک فرش آنجا پهن بود، از چند نفری که روی فرش بودند اجازه گرفتیم که چند دقیقه بنشینیم. فهمیدند که New Couple (نو عروس و داماد) هستیم. آمدند با کلی استقبال، برایمان از فلاسکشان چای ریختند، یکیشان شکلات آورد، یک پیرمرد اصفهانی بسیار خوشبرخورد آمد و نیم ساعت برای ما از زیباییهای زندگی گفت و با اصرار شمارهاش را داد و خواست که اگر آمدیم اصفهان حتماً به او زنگ بزنیم که مهمان خانه آنها شویم! جالب است که انگار باز هم آن قانون که ارواح یکدیگر را جذب میکنند، درست از آب درآمد، میگفت: من ۵۷ سالگی رفتم دانشگاه! میگفت: عاشق کتاب و مطالعه هستم و صدها جلد کتاب به همه هدیه دادهام و کلی زیباییهای دیگر که آن شب را رؤیایی کرد. هفته بعد دوباره همان جا، چند دقیقه ایستادیم تا دعا تمام شود. هوا خیلی سرد بود. دیدیم یک خانم از کاروانی که کنار ما بودند یک زیرانداز آورد گفت: ناقابل است، بفرمایید... حالا فرض کنید من مجردی آنجا بودم! اگر از سرما یخ میزدم و میمردم یک نفر پیدا نمیشد جنازهمان را جمع کند! هر جای دیگری هم که میروید، یک زوج، شأن اجتماعی ارزشمندتری دارند.
۴-۱- از نظر دینی به متأهلها حسودیتان نمیشود؟
اگر بچه مذهبی هستید، قطعاً خواندن روایات درباره ازدواج، شما را نسبت به متأهلها حسود میکند! شاید فقط همین یک روایت کافی باشد:
امام صادق عليه السلام فرمود: دو ركعت نمازى كه فرد ازدواجكرده مىخواند، برتر از هفتاد ركعت نمازى است كه فرد عزب بخواند!
تصور کنید! یک مجرد صبح تا شب خودش را بکشد و هفتاد رکعت نماز بخواند، یک انسان متأهل با دو رکعت نماز از او جلو زده! من که انصافاً حسادتم برانگیخته میشود!
دیگر روایات مشوق ازدواج را اینجا بخوانید.
۵-۱- آیا همه ازدواج کنند؟ همه لذت خواهند برد و آرامش خواهند یافت؟
پاسخ به این سؤال خیلی سخت است! کسی جز دین نمیتواند جواب درستی به این نوع سؤالات بدهد (و دین آمده است که پاسخ سؤالاتی که علوم تجربی نمیتواند به آنها برسد را بدهد؛ سؤالاتی مثل اینکه: از کجا آمدهام؟ به کجا میروم؟ آمدنم بهر چه بود؟ و...) طبق آنچه از آیات و روایات برداشت میشود، اگر شما اهل یاد خداوند نبوده باشید، ظاهراً باید منتظر زندگی سختی باشید:
وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى ﴿۱۲۴﴾
و هر كس از ياد من روی بگرداند قطعاً زندگىای تنگ [و سخت] خواهد داشت و روز رستاخيز او را نابينا محشور مىكنيم.
و همانطور که در مطالب مختلف از جمله مطلب «ویژه دخترها: قبل از اینکه عکس بیحجاب (یا حتی باحجاب) خود را در پروفایل خود قرار دهید به این ده نکته فکر کنید» گفته بودم، به نظر من وحشتناکترین آیه قرآن این آیه است:
الخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَ الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ: [قانون خدا این است که:] زنان ناپاک و خبیث برای مردان ناپاک، و مردان ناپاک برای زنان ناپاک خواهند بود و زنان پاکدامن برای مردان پاکدامن و مردان پاکدامن برای زنان پاکدامن خواهند بود.
و یا آن روایت وحشتناک که میگوید:
مال حرام، خودش را در فرزندان نشان میدهد.
بنابراین اینکه یک نفر از ازدواج لذت خواهد برد یا اینکه ازدواج موهایش را سفید میکند و تا آخر عمر باید کار کند و ماهانه سکههای مهریه را بدهد، یا فرزندی میآورد که مایه شرم و آبروریزی او میشود، اینها همه به این بستگی دارد که قبل از ازدواج چه کاره بودهاید؟
اگر یک جوان پاک و مؤمن بودهاید، طبق قانون خدا شما یک همسر پاک و مؤمن خواهید یافت که با او آرامش پیدا کنید و زندگی روی ریل زیبای خودش حرکت خواهد کرد؛ وگرنه... (توجه: دقت کنید که اگر مصیبتی به یک مؤمن وارد شد به این معنی نیست که او گناهی مرتکب شده... این هشدار را در مطلب «رمزگشایی» داده بودم. هر کس خودش رمزگشای زندگی خودش است؛ ما نمیتوانیم زندگی دیگران را رمزگشایی کنیم چون رمز وای-فایی که بین او و خدا برقرار است را نداریم)
برخی از افکار که روی مغز من کار میکرد و من را به سمت مجرد ماندن میبرد اینها بود:
- یکی میگفت: تو خیلی به علم علاقه داری، باید بدانی که ازدواج تو را از علم باز میدارد؛ اصلاً میدانستی ابن سینا مجرد مانده بوده؟
- یکی میگفت: ازدواج برای بیکارهاست. تو که این همه کار داری، سرت گرم است دیگر؛ چه نیازی به ازدواج داری؟
به نظرم این ایدهها افکار بچهگانهای است که فقط از سمت متأهلهایی که خودشان خرشان از پل رد شده به مجردها القا میشود! خودشان لذت ازدواج و همسر و فرزند داشتن را چشیدهاند، حالا که آن لذتها برایشان عادی و کهنه شده و نمیدانند چطور از ادامه زندگی لذت ببرند، یادشان رفته که چه فشاری باعث شد که ازدواج کنند و همان فشار الان روی مجردها وجود دارد! انکار میکنند که ازدواج لذتهای فراوانی دارد.
- یا مثلاً من خودم گاهی که در یافتنِ یک دختر مطابق با معیارهایم باز میماندم، در فکرم میآمد که بروم خانه خودم را کامل کنم و مجردی زندگی کنم... اما آن روایات که تأکید میکرد که مکروه است که مرد تنها بخوابد باعث میشد دست نگه دارم.
۲- پیششرطهای ازدواج:
۱-۲- اخلاق
طی ده سال گذشته، هر کس میگفت تو چرا ازدواج نمیکنی، من میگفتم: «در حال سمزدایی قبل از ازدواج هستم!» من خودم میدانستم که اخلاقم در داخل خانه چندان جالب نیست! از طرفی یک غرور وحشتناک داشتم که خودم از آن غرور بیزار بودم. بنابراین شروع کردم به رفع این سمها که میتواند در یک زندگی مشترک، مهلک باشد. همین حالا پوستری بزرگ روی دیوار مقابلم چسبیده است که روی آن نوشته: إنَّ أحسَنَ الحَسَن، الخُلقُ الحَسَنِ (امام حسن علیه السلام: بهترین نیکی، خلق نیکوست). روی یک برگه با خط خودم نوشتهام: حَسِّن یا ربِّ لَنَا الخُلُقا (خدایا اخلاق ما را نیکو گردان). یکی از دعاهای سجدههای نماز را چند سال است که به همین دعا به انضمام دعای «الهنا! زَیّن أخلاقنا بزینةِ القرآن» (خدایا اخلاق ما را به زینت قرآن زیبا گردان) تغییر دادهام. همین دعاها اثر کرد و مدتی میشود که خیلی نسبت به قبل اخلاقم در خانواده بهتر شده است.
با ورود به دکترا هم خوشبختانه آن بتی که از خودم ساخته بودم فرو ریخت و فهمیدم که هیچ چیز نمیدانم!
و خلاصه بسیاری سمهای دیگر که باید قبل از ازدواج روی آنها کار کنید و رفع کنید وگرنه ممکن است بزرگترین شکست را برای شما رقم بزند.
۲-۲- عُرضه پول در آوردن
اینکه آیا قبل از ازدواج، داشتن خانه و ماشین لازم است یا خیر، من نمیتوانم نظر بدهم (اما بررسی افرادی مانند خواهرهایم و همسایهها و دوستان نشان میدهد که اکثراً با کمترین داشتهها ازدواج کردند و الان همه چیز دارند و این وعده خداوند در آیه شگفتانگیز سوره نساء است: وَأَنكِحُوا الأَيامىٰ مِنكُم وَالصّالِحينَ مِن عِبادِكُم وَإِمائِكُم ۚ إِن يَكونوا فُقَراءَ يُغنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ ۗ وَاللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ [پسران و دختران مجرد خود را به ازدواج درآورید، همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را؛ اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بینیاز میسازد؛ خداوند گشایشدهنده و آگاه است.])؛ اما چیزی که بیش از آنها اهمیت دارد، این است که پسر توانایی یا شرایط کسب درآمد و گرداندن یک زندگی را کسب کرده باشد. او باید بتواند تحت هر شرایطی یک درآمد قابل قبول کسب کند نه اینکه اگر امروز او را از شرکت اخراج کردند، هیچ کار و هنری نداشته باشد که با آن کسب درآمد کند.
۳-۲- تعیین تکلیف سربازی
من فکر میکنم پیش از اقدام برای ازدواج، باید پسر سربازی را گذرانده باشد. اگر بخواهد قبل از سربازی عقد کند و عروسی را تا بعد از سربازی عقب بیندازد، در این بازه خیلی به خانوادههای طرفین سخت خواهد گذشت! ما که عروسی را سه ماه بعد از عقد تعیین کردهایم، الان که یک ماه نشده میگوییم ای کاش عروسی را زودتر میانداختیم که زودتر برویم سر خانه و زندگیمان!
۴-۲- کسب مهارتهای زندگی
دو طرف باید به اندازه کافی عاقل و بالغ شده باشند و به این نتیجه رسیده باشند که زندگی مشترک خالهبازی نیست. زندگی مشترک نیاز به مهارتهایی برای مواجه شدن با بحرانهای احتمالی را دارد که این مهارتها باید به روشهای مختلف کسب شده باشد. مثلاً یک پسر که دانشگاه را نصفه رها میکند و نمیتواند با تعامل با دیگران و به هر صورت گلیم خود را از آب بیرون بکشد و درسهای دانشگاه را پاس کند، آیا میتواند زندگی را پاس کند یا اگر کمی زندگی سخت شد، زندگی را هم رها میکند؟
۳- دختر مورد نظرمان را از کجا پیدا کنیم؟
خوب، این سؤال بستگی به روابط اجتماعی شما دارد. ممکن است دانشجو باشید و در کلاسهای دانشگاه، دختر مورد نظرتان را بیابید؛ یا مثل من مدرس دانشگاه باشید و بین دانشجوهایتان دنبال سوژه مورد نظر بگردید یا کارمند باشید و در بین همکاران یا در بین فامیل و یا در بین همسایهها.
به هر حال، پیشنهاد اکید من این است که راهی را انتخاب کنید که بیشترین شناخت را نسبت به آن دختر به شما بدهد.
مثلاً در این ده سال اخیر، از طرف همسایه و دوست و همکار و خانواده و... دهها مورد به من پیشنهاد میشد اما من همیشه حرفم این بود که: من تا با آن دختر از نزدیک کار نکرده باشم نمیتوانم انتخاب کنم. و همان هم شد! همان دختری را انتخاب کردم که چند سال دانشجوی خودم بود و به خصوص اینکه پروژه کارشناسیاش را سه سال پیش با خودم برداشته بود و در طول این مدت، من قریب به ۵۰ تست روی او انجام دادم تا بالاخره Qualified شد :) همان دانشجویی که با استعداد و سماجتی که داشت، اولین کتاب چاپی ما را هم رقم زد و چه کسی فکرش را میکرد که آن دو اسمی که روی کتاب است یک روز ازدواج کنند!؟
معتقدم انتخاب دختر همسایه و آشنای همکار و... فقط در صورتی ممکن است که آن معرِّف آشنایی کامل نسبت به طرفین داشته باشد. یکی از افرادی که میتوانند به شما کمک کنند، همین اساتید دانشگاه هستند. با توجه به اینکه احتمالاً آشنایی خوبی از دخترهای دانشجو دارند، میتوانند به پسرهایی که دنبال کیس خوب هستند کمک زیادی کنند. من خودم میخواهم اگر خدا خواست واسطه ازدواج افراد مختلف شوم که داریم:
امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که مجردی را تزویج کند و امکان ازدواج او را فراهم نماید از کسانی است که در قیامت خداوند به آنان نظر لطف می کند.
امام کاظم علیه السلام فرمود:
سه دسته در روز قیامت، روزی که سایه و پناهی جز سایه خداوند نیست، در سایه و پناه خدا هستند:
1-مردی که زمینه ازدواج برادر مسلمانش را آماده نماید.
2- مردی که به برادر مسلمانش خدمت کند.
3-کسی که سر برادر مسلمانش را بپوشاند.حضرت علی علیه السلام فرمود:
از بهترین شفاعتها، شفاعت بین دو نفر در امر ازدواج است تا اینکه خداوند آنان را مجذوب یکدیگر گرداند.
و باید اعتراف کنم که اگر وساطت و سماجت و پیگیری دائمی چهار نفر از اطرافیان نبود، شاید من به این زودیها ازدواج نمیکردم. آنها هر بار که من را میدیدند میپرسیدند: چه شد؟ کسی را انتخاب نکردی؟ برایت پیدا کنیم؟ اگر کسی را میشناسی ما حاضریم پا پیش بگذاریم و...
۴- معیارهای انتخاب همسر مناسب
در مورد اینکه چه همسری مناسب شماست، معیارهای عمومی و شخصی مختلفی وجود دارد. پیشنهاد اکید من مطالعه کتاب «اخلاق خانواده» (نوشته خانم زهرا آیت اللهی) است. در این کتاب نکات ارزشمندی در مورد انتخاب همسر مناسب بیان شده.
اما در کل، شما باید قبل از انتخاب دختر مناسب، معیارهای خود را انتخاب کنید. سپس یک لیست از معیارها به ترتیب اولویت بچینید و حالا شروع کنید دخترهایی که مد نظر دارید را بر اساس آن لیست امتیازبندی کنید.
لیستی که من خودم چیده بودم به این صورت بود:
۱-۴- با او احساس آرامش کنم:
این مهمترین معیار من برای انتخاب بود. من دنبال دختری بودم که هم آرامش داشته باشد و هم این آرامش را به دیگران و از جمله همسرش بدهد. و این یکی از تستهایی بود که روی چندین موردی که برای ازدواج در نظر داشتم (و تقریباً همهشان دخترهایی بودند که در کلاسهای دانشگاهی یا دورههای آزاد، دانشجوی خودم بودند) انجام میدادم. مثلاً همین دختری که انتخاب کردم، آرامترین دختر بین چند صد دانشجوی دختری بود که داشتهام! من با ترفندهای مختلف سعی میکردم آرامش دخترهای کلاس را به هم بزنم (مثلاً مهمترین مورد، وسط انداختن بحث تفاوتهای زن و مرد بود و اینکه مثلاً دخترها برای فلان کار مناسب نیستند و غیره). باور کنید کل کلاس حتی دیوارها به صدا و اعتراض در میآمدند اما این دختر یک بار نشد مثل بقیه اخم کند و جبهه بگیرد که مثلاً: استاد داری به دخترها توهین میکنی یا از این جور حرفها... نوع بیان و رفتارش کاملاً به اطرافیانش آرامش میداد. (حالا بعداً اینها را برای مادرش تعریف میکردم، میگفت: او وقتی نوزاد بود، آنقدر ساکت و آرام بود که من گاهی فکر میکردم زبانم لال، مُرده! هر چند وقت یک بار میرفتم به گهواره نگاه میکردم که ببینم زنده است؟)
۲-۴- حیا و حجاب
دومین ملاک مهم برای من حجب و حیا و غیرت بود. خیلی برایم مهم بود که در تعامل با پسرهای کلاس یا مردهای دیگر چطور رفتار میکند!؟ مثلاً همین دختر، وقتی میآمد روی کتاب فونتا کار کنیم، چنان پوشیده و باحیا و با ابهت ظاهر میشد که من که مجموعاً انسان شوخطبعی هستم، جرأت شوخی با او را نداشتم! به قول خودش، پسرهای فامیل همه دخترها را با اسم کوچک صدا میکنند اما جرأت ندارند من را با اسم کوچک صدا کنند. این همان ملاکی است که اسلام معرفی کرده است. زن، باید برای همسر خود بسیار فروتن و خاضع باشد و برای نامحرم، با ابهت و حتی صدایش را هم نازک نکند.
دخترهای دیگری که در ذهن داشتم، اگر میدیدم در کلاس یک شوخی با پسرها میکنند یا نزدیک پسرها مینشینند و... از لیست حذف میکردم!
۳-۴- همکفو بودن
این یکی از مهمترین ملاکهای انتخاب همسر است. همکفو بودن یعنی شرایط مختلف دختر مشابه شرایط شما باشد. حالا این شرایط میتواند موارد مختلفی باشد؛ مانند:
- وضع مالی خانوادههای طرفین: مثلاً وضعیت مالی خانوادههای ما هر دو متوسط است. اگر یکی فقیر و دیگری بسیار ثروتمند باشد، احتمال بروز مشکل، زیاد خواهد بود.
- وضع تحصیلات دختر و پسر: مثلاً من در چند رشته درس خواندهام و دختری که انتخاب کردم هم وقتی کامپیوتر را تمام کرد، روانشناسی هم خواند و با هم در این رشته همکلاسی شدیم! بسیاری از زوجها را دیدهام که پسر تحصیلات کم و دختر تحصیلات بالا دارد و اینها مشکلات عدیده پیدا کردهاند. (شخصاً فکر میکنم مدرک پسر باید بالاتر از دختر باشد، برعکسِ آن تا حدودی خطرناک است) یا مثلاً برای من به عنوان کسی که همیشه «بچهدرسخوان» بودم، مهم بود که دختر هم بچهدرسخوان کلاس باشد (همین موردی که انتخاب کردم، شاگرد اول کلاسشان بود). برایم خیلی مهم بود که دائماً به فکر علمآموزی و پیشرفت باشد (به او گفتهام که: روزی که ما را صد و بیست سال دیگر، در قبر میگذارند باید آن روز دانشجو باشیم؛ تقسیم کار کردهایم(!) و قرار شده ده بیست تا رشته را او بخواند و ده بیست تا رشته را هم من! (اگر خدا بخواهد))
- وضعیت اعتقادی خانوادهها: خیلی مهم است که خانواده طرفین در یک سطح اعتقادی باشند. اگر یکی اهل نماز اول وقت و روزه باشد و یکی نباشد، مشکلاتی رخ میدهد. این موارد را میتوانید در جلسات قبل از خواستگاری با دختر و خانوادهاش هماهنگ کنید. مثلاً ما هر دو معتقد بودیم که در عقد و عروسی، هرگز نباید ذرهای گناه صورت بگیرد. حتی نوشابه نمیدهیم که نکند ضرری برای مردم داشته باشد چه برسد به موسیقیها و رقصها و فیلمبرداری و... که در شأن ما نیست.
- زیبایی ظاهری طرفین: خیلی مهم است که دو طرف در یک حد از زیبایی باشند. مثلاً اگر یکی خیلی زیبا باشد و یکی خیلی زشت، ممکن است بعداً مشکلاتی پیش بیاید. من خودم دنبال دختری بودم که مثل خودم نه خیلی زیبا باشد و نه خیلی زشت. یا مثلاً قد طرفین خیلی مهم است. برای من خیلی مهم بود که دختر کمی کوتاهتر از من باشد. به نظر میرسد نباید دختری بلندتر از خودتان انتخاب کنید. (چند روز پیش یک نفر تماس گرفته بود در مورد یکی از دخترهایی که دانشجوی من بود پرسوجو کند. میدانستم که آن دختر خیلی زیبا است. اولین سؤالی که کردم این بود که: پسر مد نظر شما زیباست؟ اگر نیست با احتیاط اقدام کند)
- علایق مشترک: خیلی مهم است که قبل از خواستگاری چند جلسه بگذارید و کاملاً با علایق یکدیگر آشنا شوید. مثلاً ممکن است یک پسر مثل برادر بزرگ من بگوید: من یک دختر میخواهم که هر هفته برویم کنار دریا با هم بدویم و شاد باشیم. اما یکی مثل من بگوید من یک دختر میخواهم که خیلی اهل سفر و دید و بازدیدهای غیرضروری نباشد و در عوض هر روز با هم جلسات مباحثه علمی داشته باشیم؛ او چیزهایی که یاد گرفته به من یاد بدهد و من به او. میدانید اگر دختری که با معیارهای برادر من میخواند با من ازدواج کند و برعکس، چه فاجعهای رخ میدهد!؟ یا مثلاً یک پسر در ماشینش دائماً موسیقیهای بیمحتوا باشد و یکی مثل من آموزش زبان انگلیسی و عربی و بعد این دو پسر با دخترهایی با علایق متضاد ازدواج کنند، اینها به مرور ممکن است عامل اختلاف شود.
- و خیلی موارد دیگر که باید بنشینید و سنگهای خودتان را با خودتان وابکنید و این موارد را استخراج کنید و در مورد سوژههای مورد نظرتان بررسی کنید.
من سعی میکنم آن حدود پنجاه تستی که به عنوان معیار انتخاب روی دخترهای مختلفی که مد نظرم بود انجام دادم و نهایتاً به مورد فعلی رسیدم را در یک مطلب مجزا بیان کنم. (شاید باور نکنید اما من در این پنجاه تست، حتی بوی بدن و دهان سوژههایم را بررسی کردم! سوژههایی بودند که خیلی معیارهای مثبت داشتند اما وقتی مثلاً نزدیک من میآمدند احساس میکردم دهان یا بدنشان بو میدهد، آنها رد میشدند. چون سوداویها به شدت به بو حساس هستند و همین میتواند تبدیل به یک عامل مشکلزا بشود. یا مثلاً آشپزی افراد! همین خانم یک بار در کلاس برای همکلاسیهایش یک چیز پخته بود و آورده بود با هم میخوردند که من وارد کلاس شدم... گفتند: استاد، بفرمایید دستپخت خانم بیژن است. من از سبک و طعم غذا خیلی خوشم آمد... یا مثلاً یکی از معیارهای من «منطقی عمل کردن» بود؛ بنابراین از سوژههای مختلفم به یک بهانه میپرسیدم: اگر من مدتی پس از ازدواج، با یک همسر دوم بیایم خانه، تو چه کار میکنی؟ مثلاً یکیشان میگفت: من یک لحظه هم صبر نمیکنم و جدا میشوم! یا یکی میگفت: تو را خواهم کشت! اما این دختر گفت: باید شرایطش پیش بیاید بعد تصمیم بگیرم. اگر احساس کنم مزاحم زندگی شما هستم شاید خودم را کنار بکشم. و حتی من انتظار داشتم بگوید: من بررسی میکنم که چه مشکلی داشتهام و کجا کم گذاشتهام که باعث شده تو به فکر همسر دوم بیفتی؟ یا دلیلش را میپرسیدم، شاید دلیل منطقی و قانعکنندهای برای این کار میداشتی...)
۴-۴- وضعیت سلامتی
این هم ملاک مهمی است که دختری که انتخاب میکنید از نظر سلامتی، مشکل حادی نداشته باشد (مثل بیماریهای خاص، نازایی و...) یا اگر شما مشکل خاصی دارید، در همان سطح یا سالمتر از شما باشد. مثلاً من برایم مهم بود که دختر مورد نظرم عینکی نباشد (چند مورد در ذهنم بود که به خاطر عینکی بودن از لیستم حذف کردم). این را میتوانید از خودِ دختر بپرسید و اگر مورد خاصی وجود داشت با تحقیق و مشورت با پزشکان، اگر تأیید کردند که مشکل خاصی در ازدواج با این شرایط وجود ندارد، سپس اقدام کنید.
۵-۴- اهداف مشترک
در جلسات قبل از ازدواج که برای زوجین میگذارند، روی این مورد خیلی تأکید میکنند. زوجین باید در مورد اهداف خود از زندگی مشترک به طور دقیق صحبت کنند و به تفاهم برسند. من بیش از همه در مورد این موضوع با خانمم قبل از خواستگاری صحبت کردهام. اینکه من هدفم از زندگی چیست و برای چه چیزهایی ارزش قائل هستم و نهایتاً میخواهم در این زندگی به کجا برسم و از چه مسیری به آن برسم. مثلاً به او گفتم که: یک روز ممکن است من بیایم خانه و بگویم: خانم، فردا قرار است با این پنتهاوس و این ماشین لوکس و... خداحافظی کنیم و آنها را بفروشیم و با پول آن برویم یک مسجد در فلان بخش دورافتاده از شهر بسازیم و خودمان بشویم خادم آن مسجد و در آن خانهی کوچک خادم زندگی کنیم. تو با این موضوع مشکلی نداری؟ فردا اگر جنگ بشود من احتمالاً زودتر از همه بروم جانم را فدای این دین و کشور کنم؛ مشکلی نداری؟ (حالا جالب است که این صحبتها را یک پنجشنبه عصر بر سر مزار شهدای شهر انجام دادیم؛ به او میگفتم: منتها آمال من خوابیدن بین این شهداست... خلاصه با همین افکار و با این سؤال در ذهن که چطور ممکن است ما در این اوضاع که جنگی نیست شهید شویم، شب خوابیدیم، سحر بلند شدیم دیدیم آمریکا حاج قاسم سلیمانی را ترور کرد و شیپور یک جنگ احتمالی نواخته شد! شاخ درآوردیم! احساس کردم خدا میخواست بگوید تو واقعاً بخواه، من یکشبه برایت شرایط را فراهم میکنم!)
به هر حال، اگر اهداف مشترکی برای زندگی نداشته باشید ممکن است مسیرهای متفاوتی را طی کنید و اینها بعداً عامل اختلاف میشود؛ قبل از خواستگاری تمام سنگهای خود را با هم وابکنید که جای هیچ نوع چانهزنی برای بعد باقی نماند.
۵- سن مناسب برای ازدواج و اختلاف سنی زوجین
یکی از مهمترین چالشهای ازدواج بحث سن است! سؤال اول این است که سن مناسب برای ازدواج چه سنی است؟ پاسخ به این سؤال، به عوامل مختلفی بستگی دارد که «فرهنگ» مهمترینِ آنهاست. مثلاً ممکن است در روستای شما دخترها بعد از پانزده سالگی ازدواج کنند یا مثل قدیم، افرادی مثل مادر آیة الله مجتهدی تهرانی در سن ۹ سالگی (در حالی که به گفته ایشان مادر ما با اسباببازی بازی میکرده) ازدواج کنند یا مثل مادر خودِ من در سیزده سالگی. پسرها هم همینطور. دانشجویی داشتم که در شانزده سالگی ازدواج کرده بود و دو بچه هم داشت. یک بار از او پرسیدم: پشیمان نیستی؟ گفت: استاد، اگر به عقب برگردم و راه داشته باشد، در چهارده سالگی ازدواج میکنم!
همانطور که مشخص است، نمیتوان سن خاصی را برای ازدواج بیان کرد؛ اما از نظر روانشناسی ۱۸ تا ۳۰ سالگی بهترین سن ازدواج است. اما نظر شخصی من این است که در شهرها، پسران قبل از ۲۷ یا حتی ۳۰ سالگی ازدواج نکنند و دختری کمسنتر از ۲۴ یا ۲۵ ساله انتخاب نکنند. پسرهای شهری این روزها قبل از ۳۰ سالگی هنوز پختگی لازم برای زندگی مشترک را کسب نکردهاند و دخترها هم قبل از ۲۵ سالگی احساس میکنند زندگی «خالهبازی» است که هر وقت خواستند بازی را به هم بزنند و بروند خانه مامانشان. اما در روستاها یا مناطقی که افراد زودتر وارد بازار کار و زندگی میشوند موضوع فرق میکند. (من خودم که ۳۳ ساله هستم و خانمم ۲۷ ساله)
اختلاف سنی مناسب برای ازدواج؟
در کتب روانشناسی آمده است که اختلاف سنی نهایتاً ۶ یا ۷ سال مناسب است. بیشتر از آن نباشد بهتر است. فراموش نکنید که یکی از مهمترین عوامل اختلاف و طلاق، اختلاف سنی زیاد زوجین است. اگر به ده سال یا بیشتر برسد، احتمال عدم درک متقابل و مشکلات عدیده وجود دارد. این دو از دو نسل مختلف هستند که معیارهایشان ممکن است با هم خیلی متفاوت باشد. (مثلاً پدر ما ۱۵ سال بزرگتر از مادر ما بود. من در زندگی، این تفاوت دیدگاهها را کاملاً احساس میکردم. پدر ما بسیار پختهتر بود و انتظار هم داشت که مادر ما که ۱۵ سال از او کوچکتر است به همان پختگی رفتار کند).
اینکه پسر کوچکتر از دختر باشد، پیشنهاد نمیشود اما مثلاً خواهر بزرگ من با پسری سه چهار سال کوچکتر از خودش ازدواج کرد و تا این لحظه با دو فرزند ۱۵ ساله و ۷ ساله، زندگی بسیار عاشقانهای دارند. گاهی پسر مثلاً ۲۵ سال سن دارد اما آنقدر خودش روی پای خودش ایستاده که به اندازه یک ۳۵ ساله تجربه و هنر زندگی دارد.
۶- مزاج مناسب برای ازدواج؟
یکی از مواردی که در انتخاب همسر بسیار مهم است، توجه به مزاج طرف مقابل است. من در مطلب «آشنایی با موضوع مهمی به نام «مزاج» در نیم ساعت» در مورد مزاج صحبت کردهام و اخیراً نیز یک فایل صوتی مفصلتر به آن اضافه کردهام که پیشنهاد میکنم حتماً همه گوش کنند. معتقدم یکی از دلایل مشکلات زن و شوهر، عدم درک صحیح مزاج یکدیگر است. انتخاب یک همسر که با مزاج شما مطابقت داشته باشد نیز مهم است.
هر چند اگر بخواهیم خیلی به این مسائل دقت کنیم، هیچ کس نمیتواند به این راحتیها کِیس مورد نظرش را پیدا کند، اما به هر حال، اگر گزینههای مختلفی دارید، باید بدانید که:
- با توجه به اینکه انسانها ذاتاً تمایل دارند که به سمت نقطه تعادل حرکت کنند، هر مزاج برای رسیدن به تعادل نیاز به مزاج مکمل خود در محور مزاجها دارد یعنی دقیقاً روبهروی مزاج خود در این محور.
- یعنی به طور مثال شخصی مثل من که مزاج سوداوی دارد (یعنی سرد و خشک) اگر با یک زن که او هم مزاج سوداوی دارد ازدواج کند، احتمال سردی از دو طرف و در نتیجه طلاق عاطفی وجود خواهد داشت. به احتمال زیاد از یکدیگر لذت نخواهند برد. بنابراین من به عنوان یک سوداوی نیاز به یک همسر با مزاج دموی دارم. اما همین مورد ممکن است مشکلاتی ایجاد کند: سوداویها بسیار ریزبین، غیرتمند و حساس هستند اما دمویها بیخیال، کمغیرت و غیرحساس هستند. خوب، همینها میتواند عامل ایجاد مشکل شود. یعنی مثلاً من دوست دارم خانمم بسیار پوشیده و باحیا با نامحرم رفتار کند اما او که دموی است ممکن است خیلی به این مسائل پایبند نباشد. حالا چطور میشود اینها را با هم جمع کرد؟ من باید میگشتم ببینم آیا میتوانم یک مزاج دموی که این معایب را در خود رفع کرده باشد پیدا کنم؟ که البته پیدا کردم! یعنی خانمم مزاج دموی دارد اما به خاطر ژن خانوادگیشان غیرتمند است و از طرفی با تمرین و درس خواندن و... توانسته بر صفت بیخیالی خودش تا حدی که مناسب یک زن است غلبه کند و به خصوص اینکه چپدست است و در عین حال که دموی بودن یعنی عدم منطق اما احتمالاً به دلیل تفاوتهای مغز در چپدستها، بسیار منطقی هم هست. یعنی دقیقاً آن چیزی که من را به تعادل میرساند.
- یا مثلاً یک زن صفراوی بهتر است با یک مرد بلغمی ازدواج کند (الان مادر ما که صفراوی است بیش از همه با برادر بزرگ ما که بلغمی است رفیق است و من که سوداوی هستم ناخودآگاه، برادر کوچکم که دموی است را بیشتر دوست دارم و برعکسش هم برقرار است).
به هر حال، انتخاب بر اساس مزاج، نیاز به تسلط کامل بر روی این بحث و بحثهای روانشناختی دارد. اما اگر دیدید نمیتوانید بر این اساس به درستی انتخاب کنید، دیگر به خدا توکل کنید و پس از ازدواج هر مشکلی پیش آمد، با درک صحیح از ویژگیهای هر مزاج، همدیگر را به همان صورت که هست بپذیرید و تحمل کنید. (فراموش نکنید که هر مزاجی مشکلات خاص خود را دارد. اینطور نیست که فکر کنید مشکل فقط از همسرتان است! شاید مشکل از شما باشد!)
۷- پس از انتخاب، چگونه پا پیش بگذاریم؟
این مورد هم بستگی به شرایط شما و طرف مقابل دارد. مثلاً یک موردی بود که من یک زمان میخواستم اقدام کنم، به یکی از اقوام گفتم به پدرش زنگ زد و گفت: ما برای دختر خانم شما میتوانیم اقدام کنیم؟ پدر خیلی جدی و طوری که انگار ناراحت شده باشد گفته بود: «این موارد را باید خانمها با مادر عروس در میان بگذارند!» من وقتی این را شنیدم، این سوژه را از لیست حذف کردم و دیگر جلو نرفتم! گفتم خانوادهای که بخواهند همین ابتدا این همه آداب و ترتیب بجویند، مشخص است که چه بلایی سر زندگی ما خواهند آورد! حالا چه کسی و چگونه شروع کند مگر چقدر مهم است!؟ اما در مورد آخرین انتخابم، با توجه به اینکه دانشجوی خودم بود و خوب من با دانشجوهایم خیلی راحت هستم، پیام دادم که:
و او فردا صبح پیام داد که:
وقتی آمد دانشگاه، پس از سلام و علیک، گفتم: میدونی که من در تدریس از مقدمهچینی بدم میاد. بنابراین یکراست میرم سر اصل مطلب: پروژه، «پروژه ازدواج» است و تو هم قرار است در نقش «عروس» در آن همکاری کنی! :) اول میخوام بدونم نظر خودت چیه؟ اقدام کنیم؟ ... خودش در حالی که تقریباً غافلگیر شده بود، بعد از کمی فکر، «بله» را گفت ;)
گفتم: پس لطفاً با خانواده هماهنگ کن، فردا که تولد پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امام صادق (علیه السلام) است، مادر و خواهرهای من میآیند خانه شما تو و خانواده را ببینند و شما هم آنها را ببینید. اگر طرفین از هم راضی بودند میرویم سراغ گامهای بعدی، وگرنه همان رابطه استاد و شاگردی ادامه پیدا میکند.
به هر حال، اینکه ابتدا مادرتان شروعکننده باشد یا پدر یا خودتان بستگی به ضوابط خانواده عروس و فرهنگ شهر و... دارد؛ اما در کل، در این مسائل هر چقدر بیرودربایستیتر عمل کنید بهتر است. من به هر حال به دلیل تعاملات اجتماعی مختلفی که داشتهام، خودم از بیان هیچ چیز در هیچ حالتی خجالت نمیکشم؛ اما ممکن است شما خجالتی باشید و تا بخواهید حرفتان را به دختر مورد علاقهتان بگویید نفستان بند بیاید!!
خلاصه، فردای آن روز، مادر و خواهر بزرگ ما با یک جعبه شیرینی به منزل عروس خانم رفتند و صحبتهای مختلفی در مورد شرایط داماد و... شده. من وقتی رفتم دنبال مادر و خواهر، به محض اینکه نشستند داخل ماشین، مادرمان گفت: نه، دختر خوبی انتخاب کردی، بزن بیفته!! خواهر هم تأیید کرد که دختر و خانواده خوبی هستند. و اینگونه بود که مهمترین سد ما در راه ازدواج یعنی موافقت مادر شکسته شد! (چندین مورد را من و برادرهای دیگر معرفی کردیم اما چون به دل حاج خانم نمینشست، برای خواستگاری و... اقدام نمیکرد! یعنی من خدا میداند با وجود این مادر تصمیم گرفته بودم ازدواج را بگذارم برای بعد از وفات او! اینقدر سختگیر بود! اما خدا خواست و این عروس به دلش نشست...)
پس از آن، برای ۱۴ آذر ماه ۹۸ (شب تولد امام حسن عسگری) هماهنگ کردیم که برویم خواستگاری.
۸- قبل و هنگام و بعد از جلسه خواستگاری چه میگذرد؟
بعد از اینکه خانوادهها همدیگر را پسندیدند و توافق خود را اعلام کردند، قبل از خواستگاری حداقل دو جلسه مفصل با دختر خانم بگذارید و حسابی و جدی در مورد زندگی آینده و انتظارات از یکدیگر بحث کنید. من به عروس خانم گفتم که هر چیزی که به نظرت میرسد بنویس، من هم خواهم نوشت، فلان روز بیا جهاد دانشگاهی که در مورد آنها صحبت کنیم. حدود دو ساعت سؤالات مختلف را من از او میپرسیدم و او هم نظرش را در مورد اعتقادات و برنامههای من میگفت. مثلاً اینکه من اجازه نمیدهم خانمم مدرس شود مگر برای دخترها. اگر میخواهی تدریس کنی باید در مدارس یا دانشگاههای دخترانه این کار را کنی. باید در کارهای شغلی من که در خانه است کمک کنی و خیلی بیرون از خانه نباشی. مثلاً او میگفت: من شاید بخواهم مطب روانشناسی بزنم، من گفتم: من دوست ندارم خانمم یک ساعت با یک مرد غریبه در یک اتاق باشد و صحبت کند. اگر هم مطب میزنی، پذیرش فقط برای خانمها باشد...
یا مثلاً در مورد این موضوع مهم صحبت کردیم که اگر اختلافی در نظر من و تو بود چه کسی قاضی شود؟ من گفتم: اسلام بین ما حکم میکند. ما به یک عالم دینی مراجعه میکنیم، هر چه او گفت میپذیریم. و اینکه زندگی ما بدون ذرهای انحراف، باید دقیقاً روی ریل اسلام باشد. هر چیزی که اسلام گفت بدون هیچ چون و چرایی میپذیریم.
در آن جلسه این موارد را هم گفتم که شاید برخی مواردش را شما هم بخواهید به شخص مورد نظرتان بگویید:
- در خانه ما به هیچ وجه نباید حتی یک جمله منفی بیان شود. ما هر دو روانشناسی خواندهایم، Positive Psychology (روانشناسی مثبتنگر) باید در زندگی ما حاکم باشد. (البته او خوشبختانه از من مثبتاندیشتر است!)
- التماس میکنم که به هیچ وجه قهر نکن. بایست و بجنگ اما قهر نکن. (مطلب بسیار مهم مرتبط: یک سخنرانی که هیچ جوان دم بخت و هیچ زن و شوهری نباید از دست بدهند!)
- من نهایت سعیم را میکنم که تو را هرگز ناراحت نکنم، خواهش میکنم تو هم هرگز من را ناراحت نکن. (همان که علی علیه السلام در مورد فاطمه سلام الله علیها فرمود: فاطمه در طول زندگی یک بار هم من را ناراحت نکرد و من نیز یک بار هم او را ناراحت نکردم)
- ما باید خمس و مالیات و هر حق شرعی که داریم بپردازیم، بهتر از دیگران هم بپردازیم. تو باید در این راه کمکیار من باشی نه مانع. حتی اگر دیدی من میخواهم از زیر اینها فرار کنم، تو از مال من یواشکی بردار و بپرداز، بعداً بگو من فلان قدر بابت خمس یا مالیات دادم. اگر این صحنه را من ببینم نه تنها ناراحت نمیشوم بلکه قول میدهم یک ماچ آبدار از تو کنم!
- تو باید بروی حوزه و درس طلبگی بخوانی و باید قرآن را حفظ کنی. ما با هم قرآن را هر شب تمرین میکنیم تا بالاخره کل قرآن را حفظ کنیم. (فعلاً آموزش تجوید به او را شروع کردهام و امروز سومین جلسهاش است! فایلهای صوتیاش را به زودی در یک مطلب برای کاربران علاقهمند به یادگیری تجوید قرآن منتشر خواهم کرد). ما باید به آن حدیث که: «خوشا به حال مردی که زنش او را برای نماز شب بیدار کند (و برعکس)»، عمل کنیم. ما ۵۱ رکعت نماز واجب و مستحب را میخوانیم. نمازها تا جایی که بشود به جماعت؛ شام را میبریم بعد از نماز مغرب و عشا در یک پارک یا دور دریاچه مصنوعی میخوریم و برمیگردیم.
- ما شبها حدود ساعت ۱۰ میخوابیم و در عوض سحرها مطالعه و کار میکنیم. بینالطلوعین ما باید بیدار باشیم.
- تلویزیون فقط و فقط برای استفاده مفید روشن میشود نه برای پر کردن وقت. ما وقتمان را با مطالعه و کارهای مفید دیگر پر میکنیم.
- من چهار بچه از تو میخواهم (اگر خدا خواست، دو دختر و دو پسر).
- ما در عین حال که به قول بابای خدابیامرزم «خاک پای مردم» هستیم؛ اما در مورد تأثیرپذیری منفی از مردم، مردم را گوسفندی بیش حساب نمیکنیم. (همان چیزی که علی علیه السلام فرمود: کُن مَعَ الناس و تَکُن مَعهُم: با مردم باش و با آنها نباش!) اینکه فلانی چه میگوید و چه نمیگوید ذرهای برای ما ارزش نخواهد داشت. عزت و محبت به دست خداست. ما به حرف خدای مردم گوش میکنیم، اگر او بخواهد، ما را عزیزترین انسانها میکند...
- به او گفتم: مادر ما ناف من را در مسجد انداخته، من از ۱۲ سالگی تا الان در مسجد بزرگ شدهام. حتی عقد و عروسی را هم شاید در مسجد برگزار کنیم (که البته بعداً با اینکه مسجد و خطبهخوان را هماهنگ کرده بودیم اما با توجه به عذر شرعی زنان که ورود آنها را به مسجد حرام میکند و ممکن بود بین خانمهای مهمان وجود داشته باشد، منطق حکم کرد این اتفاق در مسجد نیفتد).
و خلاصه در مورد مسائل مختلف صحبت کردیم و چیزی نبود که مورد توافق هر دومان نباشد و البته من به او گفتم: باز هم فکرهایت را کن. از روی احساس تصمیم نگیر. میخواهی با یک آدم سوداوی از «تیپ A» ازدواج کنی (تیپ A در روانشناسی، افراد بیشفعالی هستند که به شدت Self-Critical هستند [خود-انتقادی شدیدی دارند] و با وجود موفقیتهای فراوان اما هرگز از خودشان و اطرافیانشان راضی نمیشوند و گاهی تا سر حد مرگ برای رسیدن به موفقیتهای بیشتر تلاش میکنند). اگر فکر میکنی نمیتوانی پا به پای من پیش بیایی بدون رودربایستی بگو. که البته خوشبختانه با توجه به شناختی که از او داشتم (و این شناخت را در طول آمادهسازی کتاب فونتا کسب کرده بودم و همینطور آماده کردن ویدئوهای دورههایی مثل Network+ که با من داشت و ثابت کرد که بسیار دقیق و ریزبینانه کار میکند و کاری را تا تمام نکند دست برنمیدارد و البته این یکی از مهمترین معیارهای من بود، میدانستم که او همه شرایط سخت من را خواهد پذیرفت و البته که پذیرفت و گفت: همیشه به مادرم میگفتم: انسان یا نباید ازدواج کند یا اگر ازدواج میکند باید با کسی ازدواج کند که با او پیشرفت کند)
به هر حال، در جلسات قبل از خواستگاری هر چه در درون دارید بیرون بریزید و حسابی سنگهایتان را با هم وابکنید. بعداً در زندگی مشترک میتوانید به این موارد استناد کنید. (مثلاً: من در آن جلسات گفته بودم که با تماس تلفنی کلاً مشکل دارم. هر چقدر خواستی متنی با هم در ارتباط خواهیم بود اما من به کسی زنگ نمیزنم! حالا چرا میگویی به من زنگ نمیزنی؟ یا مثلاً من گفته بودم که اخلاقم به خاطر مزاجم گاهی خیلی بد میشود؛ در این شرایط من را تنها بگذار. یا گفته بودم که چهار بچه میخواهم...)
۱-۸- مهریه
بهتر است قبل از خواستگاری حتماً از طریق دختر، میزان مهریه را با خانواده او هماهنگ کنید که دیگر در جلسه خواستگاری چانهزنی صورت نگیرد؛ این چانهزنیها میتواند عامل کدورتهای آینده شود. من در همان جلسه قبل از خواستگاری به عروس خانم گفتم: در مورد مهریه، من شما را بین ۱۴ و ۱۱۴ و ۳۱۳ سکه مختار میکنم. هر کدام را انتخاب کنید مشکلی نیست. عروس خانم با توجه به خوابی که دیده بود و اینکه قرار گذاشته بودیم که در تمام امور، اسلامی عمل کنیم، روی ۱۴ سکه تأکید داشت اما خوب، خانواده حق داشتند که با توجه به عدم شناختی که از من داشتند و سمپاشیهایی که یکی از اقوامشان کرده بود که: اساتید دانشگاه معمولاً کِیس زیاد دارند، ممکن است به راحتی زنشان را طلاق بدهند و بروند سراغ یکی دیگر، به خصوص نیرومند که وضعش هم خوب است و...، مهریه را بالاتر تعیین کنند. به هر حال، نهایتاً یک شب قبل از خواستگاری خانواده عروس، مهریه را ۱۱۴ سکه تعیین کردند که انصافاً بسیار منطقی بود و با توجه به حکم اسلام که اگر مهریهای تعیین شود که داماد نتواند بدهد و از همان اول نخواهد که بدهد، این عقد ظاهراً اشکال دارد، من سعی خواهم کرد به مرور این مهریه را به خانم پرداخت کنم که یک سرمایهگذاری هم به حساب بیاید.
پیام من در مورد جلسه خواستگاری:
و او نوشت:
من به عروس گفته بودم که تا حدی که ممکن باشد ما از اضافات زندگی میزنیم. بنابراین، برای شب خواستگاری، یک گل ساده (که اتفاقاً رفتم از یک گلفروشی که دو جوان پاک و مظلوم و باادب کار میکردند و میدانم گلها و فروش خوبی نداشتند، تهیه کردم) و یک جعبه شیرینی و البته با اینکه من از کت و شلوار بیزارم اما یک کت و شلوار هم خریدم و با مادر و دو خواهر و دامادهایمان رفتیم. خوشبختانه با مدیریت عروس خانم، خواستگاری آنقدر ساده و راحت برگزار شد که هیچ کس فکرش را نمیکرد! از جلسه خواستگاری واقعاً لذت بردم!
من خودم پیشنهاد دادم که یخچال و تلویزیون و فرش و مبل را تهیه کنم و بقیه موارد هم با خانواده عروس.
مهریه و دیگر توافقات را در یک برگه که ظاهراً به آن بنچاق میگویند، نوشتیم و همه امضا کردند.
پس از خواستگاری، شما با آن برگه به یک محضر مراجعه میکنید، آن محضر یک معرفینامه به مرکز مشاوره رفتاری و مرکز بهداشت شهر میدهد، پس از گذراندن آزمایشات اعتیاد و خون و نوش جان کردن واکسن کزاز و... و شرکت در سه کلاس مشاوره جنسی و اخلاقی و رفتاری، اگر مشکل خاصی نباشد (که معمولاً به جز ازدواجهای فامیلی، بقیه مشکل خاصی پیدا نمیکنند) روانه محضر میشوید و برای روز عقد نوبت میگیرید...
۹- بین خواستگاری و عقد چه مدت فاصله باشد؟ بین عقد و عروسی چطور؟
یکی از پیشنهادات خیلی خوب که یکی از اقوام به من کرد و من عمل کردم این بود که: بین خواستگاری و عقد یکی دو ماه فاصله بینداز و در این بازه با توافق خانواده عروس، یکی دو سفر مثلاً به قم-جمکران بروید. در این سفرها سر صحبت از خیلی چیزها باز میشود و طرفین میتوانند به طور کامل یکدیگر را بشناسند. از طرفی میتوان رفتار پسر یا دختر را در بحث خسیس بودن و عصبانی شدن و اینکه مثلاً پسر سیگاری است یا نه و امثالهم بهتر درک کرد. ما یک سفر رؤیایی به قم-جمکران داشتیم که همانطور که در بالا اشاره کردم، عجیب به دل نشست! در مورد خیلی چیزهای خصوصیمان هم بحث کردیم و هر ابهامی بود رفع کردیم.
در کل قبل از عقد هر چیزی که فکر میکنید باید در مورد هم بررسی کنید را بررسی کنید؛ وقتی روز عقد آمد و خطبه عقد خوانده شد دیگر تقریباً راه برگشت نخواهید داشت! اگر در بازه قبل از عقد مثلاً به هر دلیلی به هم بزنید، مشکل خاصی نیست، به همه اعلام میکنید با هم به تفاهم نرسیدند. اما اگر بعد از عقد جدا شوید، جدا از مشکلات مهریه و روحی و...، شما دیگر یک پسر و دختر مطلقه به حساب میآیید.
فکر میکنم یک ماه تا ۴۵ روز بین خواستگاری تا عقد لازم است. ضمن اینکه در این بازه باید علاوه بر آزمایشات، با هم بروید و حلقه تهیه کنید و مثلاً حلقه من چون باید پلاتین میبود (طلا برای مرد حرام است) و میخواستیم شبیه حلقه عروس باشد، یک هفته طول کشید تا طرح حلقه را به تهران بدهند و بسازند و بیاورند...
فاصله بین عقد و عروسی بستگی به آماده شدن شرایط لازم جهت زندگی مشترک دارد. مثلاً من حساب کردم ما تا بخواهیم جهیزیه را تهیه کنیم و خانه را کابینت کنیم و پکیج و... را وصل کنیم و...، حداقل سه ماه لازم است و این فاصله را سه ماه انتخاب کردم؛ اما یکی ممکن است دو ماه یا چند سال انتخاب کند. ما خانوادگی این فاصله را بیشتر از دو سه ماه جایز نمیدانیم...
۱۰- نکات پایانی
۱-۱۰- استخاره کنیم؟
اینکه برای یک دختر یا پسر خاص استخاره کنید یا خیر، میدانید که اسلام با استخارهی بیتحقیق مخالف است. استخاره آخرین تیر در تصمیمگیری است. اگر میدانید که یک نفر را میپسندید و به اندازه کافی تحقیق کردهاید، اگر استخاره کنید و مثلاً بد بیاید، ممکن است وارد زندگی مشترک شوید و آن استخاره دائم یک تأثیر منفی روی ذهن شما داشته باشد. تا جایی که میتوانید استخاره نکنید. (البته حقیقتش را بخواهید من خودم در مورد این دختر و اینکه اقدام کنم یا خیر استخاره کردم، اولین بار آیات خنثی آمد؛ یعنی نه خوب و نه بد. مدتی بعد، دوباره استخاره کردم، آیات، دعوت به «صبر» میکرد. دیگر در ماه آبان بعد از شش هفت سال رفتیم مشهد و من از امام رضا خواستم که گشایشی در امر ازدواج ما کند. دو سه روز بعد از اینکه برگشتیم، برای سومین بار استخاره کردم، این بار صفحه حاوی آیه مشهور ازدواج یعنی «ربَّنا هب لَنا مِن أزواجنا و ذُرّیاتنا قُرَّة أعین و اجعلنا للمتقین اماماً» (پروردگارا زنان و فرزندان ما را «نور چشم» قرار بده و ما را برای متقین الگو بگردان) آمد و دلم روشن شد که زمانش فرا رسیده و اقدام کردم؛ حالا جالب است که در جلسه اول، مادر عروس به مادر ما گفته بود که: من فرزندانم را به امام رضا سپردهام و اینکه عروس خانم چند روز پیش گفت: دقت کردهای خواستگاری، عقد و عروسی ما همه در روز چهارشنبه افتاده؟ یک حدسهایی زدم، گفتم: صبر کن چک کنم! در اینترنت جستجو کردم و درست بود: روز چهارشنبه روز مخصوص زیارتی امام رضا است!)
۲-۱۰- مراقب شور و هیجان دو ماه بعد از آشنایی باشید
طی دو ماه ابتدای آشنایی و در طول این مراسم خواستگاری و عقد، یک شور عجیب در دو طرف شکل میگیرد و با یک دید رؤیاگونه به زندگی نگاه میکنند که ممکن است این دیدگاهها باعث شود شما بسیاری از مشکلات در طرف مقابل را نادیده بگیرید که به او برسید اما بعداً که این هیجانات خوابید، کمکم این مشکلات خودش را نشان میدهد.
به شدت پیشنهاد میکنم که در این بازه هیجانی نشوید و نخواهید که فیلمهندیبازی در بیاورید! به حرف بزرگترها به دقت گوش کنید و اگر میدانید که صلاح شما را میخواهند با آنها لجبازی نکنید. اگر مثلاً میگویند که هر مهریهای را قبول نکن یا فلان میزان جهیزیه را قبول کن و... ممکن است هیجانات دو ماه اول باعث شود شما این حرفها را گوش نکنید و هر چه طرف مقابل میگوید را قبول کنید و بعداً بفهمید نمیتوانید از پس آن چیزهایی که قبول کردهاید برآیید.
فراموش نکنید که «حُبُّ الشیئ یُعمی و یَصُم» (عشق به هر چیزی، انسان را در مورد آن چیز، کور و کر میکند!)
۳-۱۰- مراسم مختلف خود را به جشنهای ائمه متبرک کنید
خیلی خوب است که هر اقدامی را به میلادها و جشنهای ائمه مزین کنید و ضمن توکل کامل به خدا، از آنها در زندگی مدد بگیرید. مثلاً من شب میلاد پیامبر و امام صادق به عروس خانم جریان را گفتم (که از عجایب آن روز، یعنی ۲۳ آبان ۹۸، در مطلب «۲۳ آبان» در وبلاگم صحبت کردهام). روز تولد پیامبر و امام صادق، مادر و خواهر به خانهشان رفتند، شب تولد امام حسن عسگری خواستگاری بود، روز تولد حضرت زینب که از قضا ۱ / ۱ / ۲۰۲۰ هم بود عقد بود و ۲۰ / ۱ / ۹۹ در شب ولادت امام زمان هم که اگر خدا بخواهد عروسی است. شما با تنظیم این تاریخها در روزهای خاص میتوانید تا آخر عمر از آنها برای تحکیم روابط استفاده کنید. مثلاً تا آخر عمر به خودتان تلقین میکنید که پیوند دو انسانِ ۲۰ در ۱ / ۱ / ۲۰۲۰ بود آن هم در روز تولد چه بانوی بیستی؛ حضرت زینب!
۴-۱۰- مطالعه کنید!
همچنان مهمترین پیشنهادم مطالعه است. ما هر دومان در رشته روانشناسی جزئیترین مسائل مربوط به شناخت روان انسان و مشکلات مربوط به آن و هر چیزی که لازم بود را طی چند ده درس خواندیم و هر دو درک صحیحی از روان انسانها داریم. اگر نمیخواهید سه چهار سال درگیر رشته روانشناسی شوید، حداقل کاری که میتوانید کنید، مطالعه کتابی مثل «اخلاق خانواده» است که معرفی کردم. همینطور کتاب «روانشناسی شخصیت» (نوشته دکتر یوسف کریمی) نیز میتواند مفید باشد و کتابهای فراوان دیگر که با جستجو میتوانید بیابید.
۵-۱۰- پس از ازدواج، تمام عشق خود را نثار همسر خود کنید
دیگر وقتی خطبه عقد خوانده شد، شما باید برای همسر خود سنگ تمام بگذارید! دقت کنید که شما برای شخصِ او کاری انجام نمیدهید. من به خانمم میگفتم: ما به همدیگر عشق میورزیم نه به این خاطر که من انسان خوبی هستم یا تو خوب هستی، خیر، فقط به این دلیل که خداوند خواسته است که تا جا دارد به همسر خود عشق بورزیم. این، خیلی سطحش بالاتر از قبلی است. فراموش نکنید که شما به همسرتان تمام عشقتان را نثار میکنید فقط به این دلیل که با این کار، خداوند راضیتر میشود. با این دیدگاه دیگر نخواهید گفت که: «همسرم پر رو میشود!» ... خدا که پر رو نمیشود!؟
دوست دارم مطلب را با این خاطره جالب تمام کنم: ما رفته بودیم قم، در حرم حضرت معصومه، خانم خواست بندهای کفشش را ببندد، من کیف او را نگه داشتم که بندها را ببندد. داشتم در ذهنم فکر میکردم که با این کار، چه حرکت جالبی انجام دادم! یک دفعه دیدیم در نیممتری ما یک زوج نورانی و عجیب ایستادهاند، دختر ایستاده بود، پسر نشست و شروع کرد بندهای کفش خانمش را بست!!!! خدا میداند یک لحظه احساس کردم بین زمین و آسمان معلق شدهام! ما چه فکر میکردیم، آنها چه کردند!؟ فکر میکنید آن زن تا کجا حاضر است خودش را خرج آن مرد کند؟ من میگویم تمام وجودش را خرج آن شوهر میکند!
آن جوان نورانی زندگی من را عجیب عوض کرد! (چه کسی شک دارد که آن دو، آن هم دقیقاً در اولین زیارت مشترک ما دو نفر، دو فرستاده بودند که میخواستند به ما درس بزرگی بدهند؟) یک بار به خانمم گفتم بگذار من هم بندهای کفش تو را ببندم ببینم آیا این حجابها از مقابلم برداشته میشود؟ (معتقدم با انجام این کارهای سخت، ناگهان چند حجاب از این عالم از جلو شما برداشته میشود) و واقعاً حس عجیبی بود. وقتی داشتم بندهایش را میبستم رو به آسمان گفتم: خدایا! تو شاهد باش! حمید با آن همه غرور، اگر یک میلیارد تومان به او میدادند و میگفتند چنین کاری را برای هر شخص دیگری کن، عمراً حاضر میشد بپذیرد اما چون تو خواستهای که همه چیزمان را خرج تحکیم مقدسترین نهاد یعنی خانواده کنیم، چشم، خاضعانه این کار را انجام میدهم (و آفرین به این همسرم که وقتی بلند شدم بوسهای بر صورتم زد که حسش را هرگز فراموش نخواهم کرد). (به پسرهای مذهبی که میخواهند یک دفعه ره صد ساله طی کنند پیشنهاد میکنم این کار را هر از چند گاهی انجام دهند. قول میدهم وقتی بلند میشوید، دنیا را یک طور دیگر میبینید! از جاهای خلوتتر شروع کنید و کمکم مثل آن زوج به جاهای شلوغی مثل حرم حضرت معصومه برسید! سخت است اما شدنیست... دوست دارم حرکت زیبای آن زوج، نسل به نسل دست به دست شود)
خوب، فکر میکنم این مطلب رکورد آن مطلب طولانی قبلی یعنی «موفقیت در دین و دنیا: مقاله اول: مثبتاندیشی شرط اول در موفقیت» را شکست! حرفهای بسیار بسیار بیشتری داشتم اما بیشتر از این مجال نبود (طی دو روز، حدود ده ساعت درگیر نوشتن این مطلب بودم!).
إن شاء الله همه جوانان این مملکت بتوانند با فرهنگسازیهای بهتر و با تغییر دیدگاهها و با تلاش خودشان و با کمک افراد خیرخواهی که در اطراف آنها قرار دارند هر چه زودتر و آسانتر، به ازدواج، این پیوند مبارک و آرامشبخش دست یابند و جامعهای بسیار پاک و آرام داشته باشیم.
موفق باشید؛
حمید رضا نیرومند