در آفتابگردان، دوست داشتهام همیشه از تجربیاتم بنویسم، چه خوب و چه بد. چه کامپیوتری و چه غیرکامپیوتری! چون اینها عامل پندگیری میشود برای بقیه کاربران.
إن شاء الله که همیشه بدون مشکل بروید و بیایید، اما تصادف ممکن است برای هر کسی رخ دهد. اگر شما ماهرترین و محتاطترین هم که باشد، مثل قصه ما افراد ناشی زیادند!
جریان را مفصل بیان میکنم. جاهای درشت شده (Bold)، عباراتی هستند که در هر صحنه تصادف باید پیگیر آنها باشید. کلماتی مثل: مقصر، صحنه، 115 و ...
بد نیست مروری داشته باشید تا اگر خدای ناکرده در چنین وضعیتی قرار گرفتید، بدانید چه کار کنید.
در پایان، نکاتی که به نظر میرسد طبق تجربه تلخ ما، باید در یک صحنه تصادف رعایت شود را بیان خواهم کرد:
____________
جمعه این هفته (28 خرداد) گفتیم بعد از کلی اضطراب و خستگی درس خواندن و درس دادن، با خانواده به یکی از روستاهای خوش آب و هوا برویم و نفسی تازه کنیم! مگر میگذارند این مردم!! :)
بعد از کلی نفس تازه کردن، در مسیر برگشت، در حالی که فقط دو کیلومتر مانده بود به شهر برسیم، یک پیرمرد و پیرزن روستایی سوار بر موتور هوندا، قصد سبقت گرفتن از سمت چپ ماشین را داشتند (تصور کنید! یک موتور در آزاد راه، سمت چپ ماشین شما چه میخواهد؟! آن هم پیرمرد و پیرزن!! آن هم در حالی که ما با سرعت 100 کیلومتر حرکت میکردیم، حالا تصور کنید این پیرمرد زنده دل با چه سرعتی بود که میخواست از ما سبقت بگیرد!! جالبتر زمانی است که بدانیم پیرمرد گواهینامه نداشت! حالا کسی که گواهینامه ندارد، چه میداند خط ممتد یعنی چه؟) که ناگهان جاده پیچید، ما هم پیچیدیم، اما آقای پیرمرد انگار نخواست که بپیچد!! در نتیجه لاستیک آقا با عقب ماشین ما تماس پیدا کرد و طبیعتاً کنترلشان به هم خود و هر دو با صورت آمدند زمین و چند ده متر روی زمین کشیده شدند!!
ما که تا به حال تصادف خفن و خونآلود نکرده بودیم و از نزدیک هم ندیده بودیم، در حالی که پنجاه متر طول کشید تا متوقف شویم، هراسان دور زدیم و رفتیم ببینیم چه شد. خوشبختانه، خانم روی آقا افتاده بود و آقای بیچاره بود که روی زمین کشیده شده بود (بیچاره آقایان!)، در نتیجه خانم چندان زخمی نشده بود، اما آنقدر خون روی زمین بود که من گفتم آقا حتماً مرده!
شانس آوردیم ماشینی پشت اینها حرکت نمیکرد، وگرنه بعد از آن، فاجعه رخ میداد!!
خلاصه، وقتی بهشان رسیدیم، متوجه شدیم که آقا هنوز زنده است و ننه ننه میکند. (بنده خدا از آن موجیهای جبهه بود که فرزند هم نداشت و از دار دنیا یک زن داشت و یک برادر و یک مادر!)
به نظر میرسید به دلیل نداشتن کلاه کاسکت، سمت راست صورتش که روی زمین کشیده شده بود، کاملاً از بین رفته، پایش هم بینصیب نمانده بود...
جلو ماشینها را گرفتیم، من سریعاً با 115 تماس گرفتم و آدرس را دادم، گفتند الان ماشین میفرستیم.
تا ماشین بخواهد بیاید، یک دکتر از بین جمعیت پیدا شد و طبق راهنمایی او سر و صورت مرد را با دستمال کاغذی و پارچه بستیم.
کمکم که مردم جمع شدند، یکی از این آدمهای منفینگر نحس که همیشه از آنها بیزار بودهام، گفت: آقا! چرا نمیبریدش بیمارستان؟ گفتم: 115 گفته الان ماشین میرسد. گفت: آقا! اینجا ایران است!! تا یک ساعت هم اینجا بایستید، نمیآید!
من دوباره با 115 تماس گرفتم، گفتم: آقا به فلان آدرس ماشین فرستادید؟
از بس همه با هم تماس گرفته بودند، بنده خدا گفت: آقا ماشین نداریم، اگر میتوانید خودتان به بیمارستان منتقل کنید.
ما هم گفتیم لابد نمیآید دیگر. پیرمرد را به زور سوار ماشین کردیم و برادرها را همراهش راهی بیمارستان کردیم. من ماندم و خواهر و مادر، کنار پیرزن و تماس گرفتم با خانواده خالهمان که جلوتر از ما میرفت که برگردند و ما را ببرند. هنوز چند دقیقه (شاید کمتر از ده دقیقه) نگذشته بود که دیدیم ماشین راهنماییی و رانندگی آمد. جالب بود! ما که به راهنمایی و رانندگی خبر نداده بودیم. دو دقیقه بعد از آنها، آمبولانس آمد!!
پیرزن را از گردن و سر معاینه کردند که نکند گرم باشد و نفهمد که ضربه دیده است. خوشبختانه جز یک خراش روی پیشانی زن، اتفاقی برایش نیفتاده بود.
گفتم: آقا شما که گفتید ماشین نداریم؟ گفت: نزدیک ده نفر از این منطقه تماس گرفتند و هر کدام یک جور آدرس دادند، لابد مأمور ما فکر کرده چند تصادف در جاهای مختلف رخ داده، این شده که گفته ماشینها همه اعزامند و ماشین نداریم.
راهنمایی و رانندگی هم گیر داد که چرا صحنه را به هم زدهاید؟! گفتیم: آقا 115 گفت بیاریدش بیمارستان، نمیشد که بگذاریم بمیرد! گفت: به هر حال، نباید صحنه را به هم میزدید!
راهنمایی و رانندگی به کلانتری گزارش داد که بیایند موتور پیرمرد را ببرند.
ما با ماشین پسرخاله رفتیم بیمارستان. هر دو را سریعاً پانسمان کردند و بخیه و ... . (پیرمرد بیچاره بار چندمش بود که تصادف میکرد! دکتر که دیدش گفت: به! آقای سابقهدار!! :) )
پنج دقیقه نشده بود که مأمور نیروی انتظامی آمد و بعد از کمی پرس و جو و تکمیل گزارش، خواست که ماشین را به دلیل به هم زدن صحنه به پارکینگ منتقل کنیم.
ماشین و موتور به پارکینگ رفت، تا امروز (شنبه).
با توجه به اینکه بدون شک پیرمرد مقصر بود، راضیشان کردیم که رضایت دهند، ما هم رضایت میدهیم که بدون دادگاه همه چیز ختم به خیر شود.
خرج بیمارستان قریب به 150 هزار تومان شد که امروز تحویل ما دادند، اما خوشبختانه برادرِ فهمیده پیرمرد (چون سوء سابقه برادرش را میدانست) اجازه نداد ما حساب کنیم...
خلاصه، الحمد لله اتفاق هولناکی نبود، رضایت دادند و دادیم و بدون هیچ مشکلی همه چیز ختم به خیر شد.
اما، تجربه خوبی بود. نتیجه گرفتم که، اگر در جاده تصادف کردیم:
- ماشین را در همان حالت متوقف کنیم و جا به جا نکنیم. اگر صحنه به هم نخورد، راهنمایی و رانندگی با کشیدن کروکی و ... معمولاً مقصر را تشخیص میدهد و نیازی به بردن ماشین به پارکینگ و دردسرهای بعدی نیست. اما اگر به هم بخورد، همه چیز ضبط میشود تا کارشناس تصادف با بررسیهای دقیق تصمیم بگیرد.
- اگر راهی به جز انتقال مصدوم به بیمارستان نیست، سعی کنیم باز هم ماشینها را حرکت ندهیم. حتی الامکان از ماشین دیگران کمک بگیریم.
- سریعاً جلو ماشینهایی که از عقب میآیند را با شلوغ کردن جاده و علامت و ... بگیریم، اما نگذاریم ازدحام شود. (که البته طبیعی است تا پلیس نیاید کسی به حرف شما گوش نمیکند که بخواهد برود!)
- خونسردیمان را حفظ کنیم. سعی کنیم نکاتی که باید در این لحظه رعایت شود را مرور کنیم. (مثلاً با خود بگوییم: به 115 زنگ زدم، ماشین را متوقف کردم، خوب، حالا باید بروم سراغ گام بعد...)
- سریعاً با 115 یا 110 تماس بگیریم و اجازه ندهیم دیگران دوباره و سهباره و دهباره تماس بگیرند. داد بزنیم: آقایان! من تماس گرفتم، کسی تماس نگیرد.
- آدرس محل حادثه خیلی مهم است. آمبولانس میگفت شما گفتهاید فلان مسیر، ما اول رفتهایم آنجا، کلی گشتهایم، دیدیم تصادفی رخ نداده، بعد احتمال دادیم اینجا باشد...
- دقت کنیم که شماره 115 در وسط جاده ممکن است روی 115 شهرهای مختلف بیفتد. مثلاً آمبولانس میگفت: ممکن است بار دوم روی مرکز فلان شهر افتاده و آنجا ماشین نداشتهاند.
- نکته بسیار مهم: اشتباهی که خود من کردم این بود که 115 را در بیمارستان شهرمان تصور کردم و گفتم تا بخواهند بیایند، کلی طول میکشد. اما 115 ممکن است مرکز هلال احمری باشد که در وسط جاده است و چند کیلومتر بیشتر با شما فاصله ندارد و طبیعتاً در این حالت 115 یعنی آمدن یک بیمارستان سیار از نقطهای نزدیک به پیش شما و از رفتن شما به بیمارستان که دورتر است، خیلی کمتر طول میکشد و ریسک آن بسیار بسیار کمتر است. پس اشتباه نکنید و تصور نکنید که اگر خودتان شخص را به بیمارستان منتقل کنید، سریعتر خواهد بود!
- سعی کنیم شخص مصدوم را دلداری دهیم، جملاتی مثل: هیچی نشده... آمبولانس گفت دو دقیقه دیگه اونجام و ... میتواند نوعی دلداری باشد.
- مصدومین را حرکت ندهیم. واقعاً ممکن است خطرات جبرانناثذیری به دنبال داشته باشد. از مصدوم انتظار نداشته باشیم در آن حالت به سؤال ما پاسخ درست بدهد یا حتی پاسخ بدهد! ممکن است نخاع او آسیب دیده باشد و فعلاً متوجه نشده باشد و بگوید درد ندارم...
- همه ارگانها به خوبی با هم در تماساند. پس نگران اینکه ماشین چه شد، موتور چه شد، من را بردند و فلان وسیلهام ماند نباشیم. جالب است که تا گوشی و سیمکارت ایرانسل پیرمرد و خورجین پر از گیلاس او که روی زمین ولو شده بود را هم بعداً در ماشین نیروی انتظامی دیدم و با موتورش تحویل پارکینگ شد و رسید گرفته شد. پس همه چیز تحت کنترل است.
- چه مقصر ما باشیم و چه نباشیم، از خدا کمک بخواهیم و سعی نکنیم با دروغ و دغلبازی خود را بیتقصیر و دیگری را مقصر جلوه دهیم. انصافاً هیچ چیز از چشم قانون دور نیست. تصمیم به همین راحتی در مورد تصادف گرفته نمیشود. کارشناس تصادف خواهد آمد و ...
- در اورژانس، خودمان باید فعال باشیم. منتظر نمانیم که دیگری برای مریض ما برانکارد و ... بیاورد. با اجازه و نظارت کادر اورژانس سریعاً اقدام کنیم.
- خوشبختانه قوانینی تصویب شده است که در اورژانس از بیمار هیچ پولی درخواست نشود، سریعاً و بدون پرسش اقدام شود و سپس موقع ترخیص صورتحساب صادر شود. پس نگران نباشیم که چون پول نداریم، بیمارمان زمین میماند. مثل قدیم نیست که اگر پول نریزید، دست به بیمار نمیزنند.
- اگر ماشین به پارکینگ منتقل شد، در ابتدا تمام تجهیزات سؤال میشود و یک رسید به نیروی انتظامی تحویل داده میشود که اگر کار تمام شد، نیروی انتظامی آن رسید را مهر میکند و شما میتوانید ماشین را تحویل بگیرید. بعضیها پیشنهاد میکنند که تمام تجهیزات جداشدنی را با خود ببرید و در ماشین نگذارید. مثلاً ضبط صوت، کپسول آتشنشانی، آچارها و ... البته واقعاً جای نگرانی نیست، اما به هر حال، به نظر میرسد تا حدودی پیشنهاد خوبی باشد.
- در تصادفهای کوچک، اگر رضایت طرفین تصادف باشد، بدون رفتن به دادگاه و ... همه چیز ختم به خیر میشود. اما اگر رضایت یکی نباشد یا اینکه بخواهید از بیمه استفاده کنید، معممولاً دادگاه و شورای حل اختلاف و پزشکی قانونی و ... جاهایی است که حتماً باید بروید و بیایید. که اینها را خوشبختانه تجربه نکردهام، وگرنه توضیح میدادم.
چند نکته جانبی:
- اولاً که برخی حوادث باعث میشود انسان درسهای جالبی بگیرد! مثلاً من سالها بود گذارم به اورژانس و بیمارستان نیفتاده بود. وقتی دیروز وارد قسمت اورژانس شدم و مصیبتهایی که هر کسی به آنها مبتلا بود را دیدم، اشک در چشمانم جمع شده بود! قدر این سلامتی و زندگی آرام را واقعاً نمیدانستم! خانمی را آوردند که یک انسان مست زیر کرده بود. جایی از زن بیچاره و فرزندش که در آغوشش بود، سالم نمانده بود! آقایی که به ویروسی مبتلا شده بود و دائماً تهوع داشت، خانمی که سرگیجه گرفته بود و نمیتوانست روی پایش بایستد و خلاصه دسته دسته افرادی را میدیدم که میرفتند و میآمدند و انگار که به من سالم هشدار میدادند که قدر سلامتیات را بدان. میگویند هر وقت دلت گرفت، به قبرستان سری بزن. احساس میکنم بد نیست گاهی اوقات انسان چند دقیقهای را در اورژانس طی کند.
- دیروز صبر پرستاران را ستودم! انصافاً آفرین به این از خودگذشتگی و صبر. تحمل حتی یکی از این بیمارها برای من مشکل بود و از دیروز تا به حال هر وقت صورت پیرمرد را به خاطر میآورم، قلبم میریزد! پرستارانی را تصور کنید که مجبورند دائماً، حتی در حالی که انگشت را زیر پوست بیمار کردهاند و میشویند، برای هم جوک بگویند و به زور بخندند که این همه غم به آنها فشار نیاورد که از پا درآیند و دیوانه شوند! خدا صبرشان دهد.
- نکته جالب دیروز، این بود که فهمیدم خانمها در مواجهه با یک مشکل بسیار خونسردتر از آقایان هستند. آن زن مسنی که با این آقا بود، چنان آرام و متین بود که باورنکردنی بود. نه، اذیت نکنید! به این خاطر نبود که خیالش راحت شده که کار شوهرش تمام شده است!!! :) واقعاً میگویم، بسیار صبور بود و دنبال راه حل میگشت و به شوهرش دلداری میداد.
از طرفی ایثار این زن هم مثالزدنی بود. به مادر ما میگفت: خانم! من بمیرم، شوهرم زخمی نشود، جانباز است، دوست ندارم اذیت شود.
به هر حال، تجربهای بود که تا حدودی به خیر گذشت.
إن شاء الله همیشه سلامت باشید و کوچکترین مشکلات شما را آزار نرساند.
امیدوارم که همیشه آرام و بادقت برانید و آرام و بادقت برانند!
موفق باشید؛
حمید رضا نیرومند