من تقریباً هر روز مورد مشورت افراد مختلف چه از طریق ایمیل و پیامرسانها و چه به صورت حضوری در زمینههای مختلف (تحصیلی، شغلی، زندگی و...) قرار میگیرم؛ اما مشاوره طلاق تقریباً تا به حال نداشتهام. مدتی پیش یکی از دانشجوها که از بهترین دانشجوهایم (چه از لحاظ علمی و چه از لحاظ ادبی و دینی و...) بود خواست که نیم ساعتی در مورد یک موضوع با من صحبت کند.
متوجه شدم که ازدواج کرده و متأسفانه در زندگی با همسر و مادرشوهرش با مشکل مواجه شده و مدتیست که جدا زندگی میکند و قصد دارد که طلاق بگیرد. (حتی آمده بود که وقت وکالت از برادر یکی از همکاران بگیرد).
در این نیم ساعت، توانستم با ترکیبی از علوم مختلف نظرش را تغییر دهم و ظاهراً این مشاوره، موفق بوده است:
میخواهم در این مطلب «بلند فکر کنم» که بدانید این جلسه نیمساعته چطور گذشت و هدف اصلیام از این مطلب این است که بگویم زندگی، پیچیدهتر از آن است که بشود با کمی دانش از پسِ آن به خوبی برآمد و از آن لذت برد! دانشهای متعددی لازم است و هر کدام یک جا به کمک انسان میآید.
من در این نیم ساعت:
۱- پیش از هر چیز، با کمک طب سنتی که در مطلب «آشنایی با موضوع مهمی به نام «مزاج» در نیم ساعت» در موردش صحبت کردهام، مزاج او را تشخیص دادم. فهمیدم که مزاج او صفراوی است.
۲- با کمک علوم قرآن و حدیث و سوره «ص» که حفظ هستم، پی بردم که مزاج صفراوی مزاج آتشین است و این مزاج به مزاج شیطان نزدیک است. آنجا که خداوند فرمود به انسان سجده کن، شیطان گفت: أنا خیرٌ مِنه (من از او برترم!) خَلَقتنی مِن نار و خَلَقتَه مِن تین (من را از آتش آفریدهای و او را از خاک!) بنابراین پیشبینی کردم که اتفاقی در زندگی افتاده و او حاضر نیست که در برابر آن شخصی که با او مشکل دارد، کوتاه بیاید.
۳- با کمک علم روانشناسی آموختهام که در اکثر اختلالها، بهترین درمان این است که شخص را با آن اختلال و تأثیرات آن آشنا کنید، همین! بنابراین برایش در این مورد توضیح دادم و گفتم که مزاج تو مزاج صفراوی است. مزاجهای صفراوی دائماً «منم منم» میکنند و هیچ کس را جز خودشان قبول ندارند و از طرفی دیگران را دست پایین میگیرند و نمیتوانند در برابر دیگران کُرنش نشان دهند و داستان شیطان را برایش گفتم...
۴- دلیل مشکل را از او پرسیدم، گفت: همسرم دائماً نگاهش به دهان مادرش است... با توجه به آنچه در روانشناسی آموختهایم و در مطلب «شما در کدام مرحله از رشد اخلاقی و دینی قرار دارید؟ (نظریه رشد هفتمرحلهای اخلاقی و دینی)» اشاره کردم حدس زدم که او در دوره چهارم رشد اخلاقی قرار دارد. از او پرسیدم: همسرت چند سالش است؟ گفت: ۲۷ سال. درست حدس زده بودم... او هنوز نوجوان است. به او گفتم: به همسرت ۵ سال فرصت بده. پسرهای شهری این روزها قبل از ۳۰ سالگی، بچهاند. کمی که بزرگتر شود، مستقلتر خواهد شد.
۵- حدس زدم که مشکل جدیتری باید وجود داشته باشد که او راضی به طلاق شده. از زیر زبانش بیرون کشیدم... گفت: «بعد از دو سال، باردار شده بودم، داشتیم میرفتیم سفر، مادرشوهرم با اصرار خواست که ماشین را رانندگی کند، ناوارد بود، تصادف کردیم، من متوجه شدم که به بچه ضربه خورد. همانجا گفتم: اگر بچهام کاریش شده باشد، از تو نخواهم گذشت... همینطور هم شد و بچه سقط شد...» به محض اینکه گفت «از تو نخواهم گذشت» فهمیدم همه مشکلات از کجا آب میخورد! او همه ناراحتیهای قبلی را عقده کرده بود و این حادثه هم که پیش آمد، دست به دست هم داده بود تا دیگر امکان گذشت از مادرشوهر وجود نداشته باشد...
۶- با کمک علم الهیات تلاش کردم که بفهمانم که خداوند است که «خَلَقَ الموت و الحیاة» مرگ و زندگی به دست خداست، نه به دست مادرشوهر تو. به شوخی به او گفتم: «اوه! خبر نداشتم مرگ و زندگی به دست مادرشوهر توست! اگر دیدیش به او بگو کمی به عمر من اضافه کند!» و داستان «از کجا معلوم...» را برایش تعریف کردم: از کجا معلوم؟ (داستان و ایدهای که انسان را در حالت تعادل نگاه میدارد).
۷- با کمک علم نجوم عظمت دنیا را به او نشان دادم تا این چیزهای پیش پا افتاده را بزرگ نشمارد! و فکر میکنم این یک ربعی که از عظمت گیتی صحبت میکردم بیشترین تأثیر را داشت. (دنیا چقدر بزرگ است؟ (یک سری اطلاعات نجومی در یک ویدئوی یک ساعتی از استاد نیرومند)) بعد، به او گفتم: من انتظار داشتم تو یک نگاه «بالا به پایین» داشته باشی. من فکر میکردم تو از آسمان به زمین نگاه میکنی... من فکر میکردم تو در قلبت میگویی: من آمدهام چند صباحی در این دنیا زراعت کنم و بروم به آخرت؛ فعلاً زراعت من محبت کردن به همسر و فرزندانم است؛ او هر چقدر هم که اذیت کند، من زراعتم را رها نمیکنم... آخرش مرگ است که میروم زراعتم را درو میکنم.
۸- و اما در نهایت با کمک هنر، تیر خلاص را زدم! وقتی داشتیم خداحافظی میکردیم، گفتم: صبر کن، یک یادگاری برایت دارم. یکی از آن «این نیز بگذرد»ها (که در مطلب «ده جمله که زندگیام را متحول کرد!» به عنوان اولین جمله به آن اشاره کرده بودم) و شاید تا به حال ۵۰ تا به دانشجوها هدیه دادهام (مطلب مرتبط: از هنر و دسترنج خود هدیه های کمخرج اما باارزش تهیه کنید) آوردم و به او دادم و گفتم: این را بزن به دیوار اتاقت و هر روز به آن نگاه کن و آن را تکرار کن.
اگر به من خبر دادی که برگشتهای سرِ خانه و زندگیات و همه چیز را فراموش کردهای و حتی غرورت را شکستی و از مادرشوهرت هم به خاطر حرفهایی که زدهای عذرخواهی کردهای، آن وقت من یک «این نیز بگذرد» به صورت مُعرّق برایت درست خواهم کرد.
به نظرتان اگر در این مشاوره، از هر کدام از این علوم استفاده نمیشد، مؤثر میبود؟ آیا کسی که فقط روانشناسی خوانده باشد یا فقط الهیات خوانده باشد یا فقط طب سنتی بلد باشد، میتواند یک مشاوره موفق در زمینههای مختلف ارائه بدهد؟
همچنان تأکید میکنم: پیشنهاد برای فارغ التحصیلان: در رشتههای دیگر تحصیل کنید!
موفق باشید؛
حمید رضا نیرومند