چند وقت پیش با اعضای ساختمان جدید به صورت شریکی یک گوسفند خریدیم و کشتیم که گوشتش را بین فقرا تقسیم کنیم. در حین کالبدشکافی آن گوسفند، برای اینکه با اعضای بدن موجودات (قلب، کبد، کلیه، معده و...) آشنا شوم، رفتم کنار قصاب و تقریباً دستیار او شدم و از او خواستم هر عضوی را خارج میکند دقیقاً توضیح بدهد که چیست و هر نکتهای دارد بیان کند. (اگر قسمت شد گزارشی از آن کالبدشکافی همراه با کالبدشکافیهای دیگر، در یک مطلب جداگانه ارسال خواهم کرد)
اما وقتی رسیدیم به جگر، یک دفعه آن آقا با دستش به یک تکه در گوشهی جگر اشاره کرد و گفت: شنیدهای در روضهها میگویند علی اصغر جگرگوشه اباعبدالله بود؟ این، جگرگوشه است:
گفتم: واقعاً؟ تا به حال به این کلمه دقت نکرده بودم!
گفت: دست بزن و ببین چقدر لطیف و لذیذ است... ما قصابها معمولاً این بخش را از بس لذیذ است، به محض بیرون آوردن، خامخام میخوریم!
باور کن وقتی لمس کردم، دلم میخواست یک دل سیر گریه کنم! مردم چه شباهت جالبی بین یک طفل شیرخواره و جگرگوشه پیدا کردهاند!
موفق باشید؛
حمید رضا نیرومند