امروز کتاب «کلیات فلسفه» نوشته دکتر اصفر دادبه را تمام کردم. انصافاً مثل دیگر کتابهای پیام نور فوقالعاده بود. (من واقعاً از غنی بودن کتابهای پیام نور شگفتزده شدهام! برای کسی که میخواهد خودش دروس را مطالعه کند و در رشتهای مثل کامپیوتر تحصیل نمیکند که نیاز به کلاس رفتن باشد، واقعاً فوقالعاده هستند)
به هر حال، پیشنهاد میکنم حداقل خلاصه این کتاب را از اینجا دانلود و نگاهی به آن بیندازید. من هم حدود ۶۰ جمله بسیار جالب از این کتاب استخراج کردهام که بد نیست مرور کنید:
- جمله جالبی (نقل به مضمون) از ارسطو: حتی برای رد فلسفه باید از فلسفه بهره جست! (جمله دقیق: اگر باید فیلسوفی کرد، باید فیلسوفی کرد و اگر نباید فیلسوفی کرد، باید نیز فیلسوفی کرد)
- تخصصگرایی علیرغم مزایایش زیانهایی نیز داشته است؛ مثال:متخصصی که در رشته خود بسیار کارآزموده است چه بسا مغرور گردد و چنان پندارد که در زمینههای دیگر نیز صاحبنظر است و اظهارنظرهایی کند که موجب گمراهی مردم گردد؛ چنانکه ادیسون گهگاه به بیان نظریههای مذهبی و فلسفی میپرداخت.ص۵۵
- از جمله بخششهای فلسفه به انسان سعه صدر و روح بزرگواری و گذشت است. فلسفه با ایجاد چنین حالتی به ما میآموزد که تا سر حد امکان با دیده اغماض به گناهان و خطاهای دیگران بنگرید و در برابر کردار و اندیشهای که موافق نظر ما نیست نخروشیم و نپنداریم تنها عمل و اندیشه ما درست است و بس!
- اولین کسی که قوانین منطق را تنظیم کرد ارسطو فیلسوف یونانی بود. تا زمان ارسطو قوانین منطق پراکنده بود. این فیلسوف با ابتکار خود قوانین منطق را به طور منظم جمعآوری کرد و نام آنالوتیکا (Analytice) (یعنی هنر تجزیه و تحلیل) بر آن نهاد... ص۶٢ کتاب کلیات فلسفه)
- دو نوع علم داریم: حضوری و حصولی // علم حصولی دو مرحله دارد: ١- تصور ٢- تصدیق // هر تصدیق مستلزم سه تصور است؛ مثلاً برای اینکه تصدیق کنیم «انسان، حیوان است» ابتدا باید «انسان»، سپس «حیوان» و بالاخره «حیوان بودن انسان» را تصور کنیم تا بتوانیم عمل تصدیق را انجام دهیم.
- فکر چیست؟ منظم کردن معلومات برای رسیدن به مجهول // فکر را حرکت ذهن به سوی مبادی (=معلومات) و حرکت از مبادی به سوی مراد و مقصود (=کشف مجهول) نیز تعریف کردهاند.
- دو امر متناقض با هم جمع نمیشوند و با هم رفع نیز نمیشوند؛ مثلاً نمیتوان چیزی را هم تاریک دانست و هم روشن و چیزی هم نیست که نه تاریک باشد و نه روشن! / دو امر متضاد با هم جمع نمیشوند اما ممکن است رفع شوند؛ نمیتوان چیزی را هم سیاه دانست و هم سفید اما نه سیاه و نه سفید ممکن است
- نوع: هر گاه کلی ذاتی بر افرادی دلالت کند که در حقیقت هستی متفق هستند؛ مثل انسان که افراد زیادی مثل حسن و حسین و... را در بر میگیرد // جنس: اگر دامنه کلی چنان گسترده باشد که چندین نوع مختلف را در بر گیرد؛ مثل حیوان که شامل انواع انسان، اسب، شتر و... میشود
- جوهر: حقیقتی که قائم به ذات است و هستی آن وابسته به موجود دیگر نیست؛ مثل روح و جسم // عرض: حقیقتی که قائم به ذات نیست؛ عرض نه قسم است: کَمّ، کیف، وضع، اَین، مَتی، مِلک، اضافه (مثل برادری، بزرگتر و...)، فعل، اِنفعال
- قضیه (Proposition) سخن یا جملهای است که خبری را بیان کند، خبر بیانشده ممکن است صادق (راست) یا کاذب (دروغ) باشد؛ مثال: دوست من دانشمند است... [هر جملهای که از ثبوت یا نفی امری خبر دهد، آن را قضیه گویند]
- مهمترین نوع استدلال در منطق، «قیاس» است. به نظر منطقدانان تنها از راه قیاس و به مدد استدلال قیاسی میتوان به کشف حقیقت نائل آمد...
- به نظر انتقادکنندگان، مهمترین عیب منطق ارسطویی آن است که از کشف مجهول ناتوان است؛ چرا که نتیجهی قیاس، حاصل مقدمات آن است، تا وقتی مقدمات معلوم نباشند، نتیجهای به دست نمیآید و اگر مقدمات روشن باشند نتیجه خود به خود روشن و معلوم خواهد بود...
- منتقدان اروپایی: ارسطو و پیروان وی به مشاهده و تجربه بیتوجه بودهاند و تنها بر پایه یک سلسله امور ذهنی بیگانه با واقعیتهای تجربی، دست به استدلال میزدهانذ و در راه کشف حقیقت میکوشیدهاند، به همین سبب هم ره به جایی نمیبردهاند... ص٨۵، کتاب کلیات فلسفه
- تقسیمبندی جنس و انواع پایهای https://t.co/2LION5sPN2
- منطق عملی که به نام منطق استقرایی یا روششناسی یا متدولوژی نیز شناخته میشود قوانینی را که فکر برای یافتن حقیقت در موارد خاصی باید از آنها پیروی کند مورد مطالعه قرار میدهد. (به طور خلاصه یعنی مطالعه روشهای مختلفی که پژوهندگان باید آنها را در پژوهشهای عملی به کار گیرند)
- تمام دانشمندان داشتن روش را در تحقیق علمی ضروری میدانند. دکارت در این مورد گفته است بهتر آن است که بدون روش اصلاً کسی به فکر تحقیق عملی و جستجوی حقیقت نیفتد زیرا تحقیق بدون روش، تلاشی است که به ثمر نمیرسد.
- تعریف علم (Science): شناختی است منظم که با روشهای معین (یعنی روشهای تحقیق علمی) به دست میآید و هدف آن برقرار کردن رابطه ثابت بین پدیدارها (نمودها) است.
- مقصود از تجربه مجموع اعمال و مداخلاتی است که انسان در واقعیت میکند؛ مثال: فلز یک واقعیت است، پژوهنده آن را حرارت میدهد...
- از دیدگاه دانش تجربی حقیقت مطلق و ثابت وجود ندارد و علم، شناختی نسبی و متغیر است، زیرا سراسر هستی در حال تحول است؛ بنابراین واقعیتها که موضوع شناخت هستند و انسان که شناسنده آنهاست نیز پیوسته در تغییرند/ اما نسبیت و تغییر علم دلیل بر نادرستی آن نیست/بلکه قوانین آن کاملتر میشود
- امروزه آموختن علم به خاطر خود علم نیست بلکه برای استفاده از آن در عمل است. به قول آگوست کنت: علم موجب پیشبینی میشود و پیشبینی مسبب عمل میگردد؛ عملی که برآورنده نیازهای انسان است.
- طبقهبندی علوم طبق طبقهبندی آگوست کنت: ١- علوم ریاضی ٢- علوم فیزیکی ٣- علوم زیستی ۴- علوم اجتماعی (انسانی)
- روش تحقیق در علوم: در علم ریاضی از روش قیاسی استفاده میشود اما در علوم دیگر ۵ مرحله دارد: - مرحله اول: تجربه مقدماتی - مرحله دوم: طرح فرضیه - مرحله سوم: تجربه وسیع برای وارسی و تحقیق فرضیه - مرحله چهارم: کشف قانون - مرحله پنجم: تنظیم نظریه یا تئوری
- در شناختشناسی از چهار مسأله بحث میشود: ١- حدود و ارزش شناخت ٢- ماهیت شناخت (یعنی مسأله متعلَّق شناخت یا وجود عالم خارج) ٣- منابع و ابزار شناخت ۴- حقیقت و خطا
- پاسخ به این سؤال فلسفی در یک فایل صوتی ده دقیقهای: در جنگلی هیچ کس وجود ندارد. در آن جنگل درختی میشکند و میافتد. آیا در آن جنگل صدا تولید شده است؟ http://yourl.ir/sound-in-philosophy
- تمام زندگی افلاطون در این گذشت تا «عاقلترین مردم را برای حکومت آماده سازد» و بر سر آن بود تا کاری کند که یا فیلسوفان شاه شوند و یا شاهان فیلسوف گردند. ص١١٩
- افلاطون: جهان، نه بوده است و نه نبوده است، بلکه نُمود است. (مقصود این است که هر نوع از موجودات این جهان چه موجودات مادی مثل جماد، گیاه و حیوان، و چه موجودات معنوی مثل بزرگی، کوچکی و شجاعت، یک نمونه کامل و حقیقی در جهانی که جهانی حقیقی است دارد و اینها در این جهان نمود آنهایند)
- نمونههای کامل را که وجود حقیقی دارند، خود افلاطون «ایده» (Idea) نامیده است. کلمه ایده را حکمای اسلامی به «مثال» ترجمه کردهاند و به صورت مُثُل (جمع مُکَسَّر) جمع بستهاند.
- قرون وسطی نام یکی از ۴ دورهای است که برای تقسیمبندی تاریخ اروپا استفاده میشود: دوران کلاسیک باستان، قرون وسطی، عصر رنسانس و دوران مدرن (١۶٠٠ به بعد). معمولاً قرون وسطی را از پایان امپراتوری روم در قرن ۵ میلادی تا پایان امپراتوری روم شرقی (یا بیزانس) در ۱۴۵۳ در نظر میگیرند.
- جان لاک (حسگرا): عقل(ذهن) پیش از تجربه همانند صفحهای سفید و بسان لوحی نانوشته آیات که هر چه بر آن نوشته شود،«تجربه» مینویسد/افلاطون (عقلگرا):اگر حس معیار حقیقت باشد، فیلسوف و کودک، حقیقت را یکسان درمییابند! تنها عقل میتواند توده درهم محسوسات را نظم بخشد و علم صحیح دست یابد
- افلاطون بر آن بود که اولاً ذهن انسان لوح نوشته است؛ یعنی روح آدمی پیش از آنکه به این جهان آید در آن عالم (عالم ارواح=مُثُل) همه حقایق را آموخته و چون به این جهان آمده آنها را فراموش کرده است و باید بکوشد تا به یاد آورد ثانیاً علم واقعی نه علم به محسوسات که علم به معقولات است/ص١٢۵
- بالقوه و بالفعل: ارسطو معتقد است موجودات را میتوان از دو جنبه در نظر گرفت: ١- قوه (یا ماده) ٢- فعل (یا صورت) // قوه یعنی «امکانِ شدنِ چیزی»؛ مثلاً امکان دارد قطعه چوبی به صندلی تبدیل شود، پس چوب، بالقوه صندلی است/ فعل یعنی «شدنِ چیزی»؛ وقتی قطعه چوب تبدیل به صندلی شد، بالفعل شده
- هیولا کلمهای است یونانی به معنی ماده // ارسطو از واژه «هیولا» برای اشاره به جنبه مادی موجودات استفاده کرد
- آلی: هر جسمی که دارای آلات متعدد باشد آلی نامیده میشود. مثال حیوان و نبات.// به بیان دیگر جسم آلی جسمی است مرکب از آلات که هر یک دارای وظیفهای جداگانهاند.
- در جهانشناسی عقلانی (Cosmology) از سه موضوع بحث میشود: واقعیت جهان، بنیاد یا حقیقت جهان، چگونگی پیدایش جهان
- چگونگی پیدایش جهان از ۴ دیدگاه قابل بررسی است: فلسفی، مذهبی (دینی)، عقلگرایی (خداگرایی طبیعی)، عرفانی
- فلاسفه قدیم یونان: جهان از مادةالمواد تشکیل شده>> تالس: مادةالمواد «آب» است. هر چیزی از آب برآمده و به آب هم باز میگردد/شاگرد تالس، آنکسیمندر (نویسنده اولین کتاب علمی جهان): مادةالمواد بینهایتی غیرمتعین است/آناکسیمنس: مادةالمواد«هوا» است/هراکلیتوس: مادةالمواد«آتش» است...
- امپدوکلس (۴٣٠ تا ۴٩۵ ق.م) نظریههای طبیعتگرایان گذشته را به هم آمیخت و عناصر چهارگانه (آب، باد، خاک و آتش) را مادةالمواد دانست و عالم را مرکب از این ۴ عنصر پنداشت. او معتقد بود که نیروی مهر عناصر را به هم میآمیزد و اشیا را پدید میآورد و نیروی کین آنها را از هم میپراکند..ص١۵٠
- همانطور که نمیتوان برق شدید مبدأ را به یک لامپ تزریق کرد و در بین راه باید پستهایی باشد که برق را تضعیف کند تا به لامپ برسد،طبق نظر حکمای الهی «وجود» از مراتب و مراحل مختلفی میگذرد تا سرانجام به ماده برسد. وسایط:مراتبی که هستی مطلق در سیر نزولی خود تا مرتبه ماده از آنها میگذرد
- روح، پیونددهنده اخلاط یا مواد متضاد (سودا، صفرا، بلغم و خون) در بدن است//ابن سینا با «فرضیه انسان معلق در فضا» اثبات میکند که انسان هیچگاه از منِ (روحِ) خود غافل نیست//دکارت: شک میکنم پس هستم//نتیجه: هستی روح، مستقل و جدا از هستی بدن است
- اما آیا روح موجودی مادی است یا غیرمادی (مجرد)؟ دلیل مهم: روح، در سنین پیری نیرومندتر میشود؛ اگر روح مادی بود باید مانند بدن در پیری ضعیفتر میشد... دلیل دوم: مدرِک و مدرَک باید از یک سنخ باشند؛ مفاهیم غیرمادی را نمیشود با روح مادی درک کرد
- چون اثبات شد که ١- هستی روح مستقل از هستی بدن است و ٢- روح، غیرمادی است؛ پس میتوان نتیجه گرفت که: روح جاودانه است و با مرگ تن از بین نمیرود.
- کانت: چون عدالت به طور کامل در این جهان اجرا نمیشود دل من گواهی میدهد که جهان دیگر خواهد بود (معاد) و داوری دادگر (خدا) که از روی عدالت حکم میراند و روح انسان برای آن که عدالت در مورد آن اجرا شود جاویدان خواهد ماند. (دلیل اخلاقی اثبات جاودانگی روح)
- افلاطون و پیروان وی + عرفای اسلامی عقیده دارند که نفوس (ارواح) آدمیان، قدیم هستند و از ازل وجود داشتهاند// اما ارسطو، ابنسینا، ملاصدرا و پیروان آنها نفس (روح) را حادث میدانند...
- کانت (فیلسوف بزرگ آلمانی) دلیل وجودی بر هستی خدا را اینطور خلاصه میکند: «خدا، موجودی کامل است. وجود یکی از صفات کمال است. پس خدا وجود دارد.»
- کانت کسی است که تمام دلایل اثبات خدا را نقد و رد کرده است؛ اما او با «دلیل اخلاقی» وجود خدا را اثبات میکند. وی بر آن است که پذیرش وجود خدا با برهان عقلی امکانپذیر نیست و «مخالفان هم نمیتوانند دلیلی قاطع بر نفی وجود خدا اقامه کنند. دلیلی که خرد بتواند بپذیرد و قانع شود».
- به نظر سقراط، تیرهبختی انسان حاصل نادانی اوست. بزرگترین فضیلت دانایی است و اشتباهات آدمی از نادانی او سرچشمه میگیرد. ص١٩٨
- کانت برای عمل اخلاقی دو قاعده بیان کرده است: ١- چنان عمل کن که بتوانی قبول کنی که همه کس در همه وقت و همه جا بدانگونه عمل کنند. ٢- چنان عمل کن که انسانها (خودت و اشخاص دیگر) هدف باشند، نه وسیله.
- غایت اخلاق دو چیز است: یکی چیرگی خرد بر کردار که نتیجه آن عاقلانه رفتار کردن است، دوم کمال یافتن نفس و تکامل نیروی اندیشه
- از اعتدال چهار نیروی نفس (یعنی نیروی نظری، عملی، غضبی و شهوی)، چهار فضیلت به بار میآید: حکمت، شجاعت، عفت و عدالت
- برای رسیدن به کمال معرفت به گفته خواجه نصیر باید معارف زیر را بدین ترتیب آموخت: ١- علم تهذیب اخلاق ٢- علم منطق ٣- علم طبیعی ۴- علم ریاضی ۵- علم الهی
- خواجه نصیر، سعادت را به سه قسم تقسیم میکند: ١- سعادت نفسانی: یعنی رسیدن به کمال دانش و معرفت ٢- سعادت بدنی: یعنی رسیدن به کمال جسمی ٣- سعادت مدنی: یعنی رسیدن به کمال سعادت در زندگی اجتماعی
- فرق عرفان و اخلاق: مهمترین تفاوت عرفان عملی با اخلاق آن است که در عرفان تنها از رفتار انسان با خود (یعنی رفتار نیک فردی) -چنانکه در نظامهای اخلاقی مطرح است- سخن در میان نمیآید بلکه رابطه انسان با جهان و به ویژه رابطه انسان با خدا سخت مورد توجه و بحث است.
- زیبایی بر دو نوع است: ١-زیبایی طبیعی و ٢- زیبایی هنری (ساخته دست بشر) // زیبایی هنری خود بر دو نوع است: ١- هنرهای صنعتی (زیبا و در عین حال مفید است) ٢- هنرهای زیبا (هدف آنها نمایش زیبایی و ارضای امیال زیباییدوستی انسان است)
- نمودار دستهبندی زیبایی: https://goo.gl/wknbXN
- تعریف زیبایی چیست؟ نظریات مختلف در صفحه ٢٣٨/ تعریف ارسطو: زیبایی عبارت است از هماهنگی و تناسب و نظم آلی اجزا در کلِّ به هم پیوسته. بدین معنی که یک کل یا یک چیز وقتی زیباست که اجزای آن متناسب و هماهنگ باشد.
- ارسطو: انسان از تقلید لذت میبرد و هنر تقلید طبیعت و به منزله آیینهای است در مقابل آن. «هنر احساسات زیانآور انسان را تصفیه میکند»...
- مهم: اکثر محققان برآنند که فقط دو حس بینایی و شنوایی درککننده زیبایی هستند. ص ٢۴١
- زیباییشناسی در روزگار ما از رشتههای فعال فلسفه به شمار نمیآید و در تحقق بخشیدن به هدف محدود خود که همانا پاسخ دادن به این پرسش است که «چرا زیبا زیباست؟» نیز فرو میماند و از دانشهای مختلف (مانند فیزیولوژی، روانشناسی، جامعهشناسی و غیره) کمک میگیرد.
- آیا هنر باید از «آنچه هست» سخن بگوید یا از «آنچه باید باشد»؟ مکتب رئالیسم: هنر باید واقعیت را با همه زشتیها و زیباییهایش بنماید و هنرمند نباید دیده بر زشتیهای و زیباییها فرو بندد و عواطف و احساسات خود را جانشین واقعیت کنند. (بنیانگذار: بالزاک نویسنده فرانسوی)
- ناتورالیسم (Naturalism): هنرمند ناتورالیست تمام تلاش خود را در راه توجه به زشتیها و نمودن چهره زشت واقعیت به کار میگیرد و در این راه تا بدانجا پیش میرود که چشم بر زیباییها فرو میبندد! بنیانگذار این مکتب امیل زولا نویسنده فرانسوی و در ایران صادق چوبک است.
- ایدهآلیسم (Idealism): به نظر طرفداران انگارگرایی هنرمند باید از آنچه هست چشم بپوشند و از آنچه باید باشد سخن بگوید. برای مثال بیداد و فقر در یک جامعه تحت ستم «واقعیت» است و داد و بینیازی «حقیقت» و کمال مطلوب. و هنرمند باید از داد و بینیازی سخن گوید نه از بیداد و فقر
- راه میانه در پاسخ به سؤال مذکور: هنر متضمن دو عنصر است ١- عناصر خارجی و ٢- عناصر داخلی. عناصر خارجی هنر همان «واقعیت» است و عناصر داخلی آن «شخصیت هنرمند».// هنرمند عالم خارجی را مبدل به عالم درونی میکند و سپس عالم درونی خود را هستی خارجی میبخشد...
در فصل ۲۳ کتاب درباره «زیباییشناسی» بحث شده است که من هدفم از این مطلب، بیشتر، چند پاراگراف آخر این فصل است:
در بخشی از این فصل بحث شده که «منشأ هنر کجاست؟» یعنی اولین بار چه شد که انسان به هنر رو آورد؟
در این زمینه دو نوع نظریه مطرح شده است:
۱- نظریههای مبتنی بر فطرت (که معتقدند منشأ هنر، فطرت انسان است)
۲- نظریههای مبتنی بر نیاز (که معتقدند انسان به خاطر نیازی که داشته هنر را خلق کرده و به کار گرفته)
نظریههای فطری سه دستهاند:
الف) نظریه بازی: افرادی مثل اسپنسر (فیلسوف انگلیسی) و شیلر پیرو این نظریه بودهاند. پیروان این نظریه هنر را ناشی از «غریزه بازی» میدانند. آنها معتقدند: انسان مقداری از نیروی خود را در راههای لازم زندگی صرف میکند و برای صرف نیروی باقیمانده خود به حرکات بیهدف دست میزند هنرآفرینی یکی از این حرکات یا بازیهای بیهدف است و مانند بازیهای دیگر، هدفی بیرون از خود ندارد و نقشی مثبت ایفا نمیکند، بلکه فقط باعث دفع نیروی زاید بدن میگردد و بدن را سبکبار، آرام و متلذذ میسازد.
ب) نظریه تناسلی (جنسی): پیروان این نظریه (که داروین و فروید جزء آنها هستند) معتقدند: همانطور که یک حیوان نر خود را برای جلب جفت آرایش میکند (مثلاً طاووس نر برای جلب ماده چتر میزند)، انسانها نیز برای جلب نظر جفت خود، خود را میآرایند و محیط خود را تزیین میکنند و بدینگونه هنر پدید آمده است. فروید معتقد بود: هنرها از عقدههای جنسی سرچشمه میگیرند. بدین ترتیب که وقتی میل جنسی انسان ارضا نشد، به عقده جنسی بدل میگردد و عقده جنسی انسان را به هنرآفرینی وامیدارد.
ج) نظریه تزیین: به نظر طرفداران این نظریه، هنر، محمول غریزه تزیین است. انسان برخلاف جانواران دیگر، جمالپرست است و پایبند اشکال و الوان (رنگها) میشود و بدون چشمداشت هرگونه سود و نتیجهای، به خودی خود، از «زیبایی» لذت میبرد. این لذت بردن از زیبایی (جمالپرستی) است که او را به ایجاد زیبایی و هنرآفرینی برمیانگیزد. کانت (فیلسوف آلمانی) و پیروان وی پیرو این نظریه هستند.
پیروان نظریههای مبتنی بر نیاز هم معتقدند که هنرها در آغاز برای رفع نیازهای زندگی عملی لزوم یافتند. مثلاً انسان ابتدایی فکر میکرد با کشیدن تصویر یا ساختن مجسمه، یا تقلید حرکات موجودات، «همزاد، یا جان، یا قدرت آنها» به دست او میافتد و از این رو موفقیت عملی او تأمین میشود...
صرف نظر از اینکه نویسنده، هر کدام از اینها را نقد کرده و برای هر کدام دلایلی بر رد آنها آورده (مثلاً اینکه اگر منشأ هنر، وقت آزاد انسانهای اولیه بود، آنها صبح تا شب درگیر تأمین غذا بودند و وقت آزاد نداشتند و یا اینکه: هنر بسیار منظمتر از یک بازی است و نمیتوان اینها را از یک نوع دانست) اما به هر حال، من میخواهم از این صحبتها یک نتیجه بگیرم:
لطفاً برای دفع نیروهای زائد بدن خود و برای جلوگیری از شکلگیری عقدههای جنسی هنر بیاموزید!
در این دو سه سالی که روزانه حدود نیم ساعت خطاطی میکنم، یک چیز نظر من را جلب کرده و آن اینکه: چقدر خطاطی از انسان انرژی میگیرد!! یعنی باور نمیکنید وقتی فقط یک خط نوشته را خطاطی میکنید، بعد از آن که تمام میشود انگار که کوه کندهاید! به همین دلیل است که مثلاً اگر قرار است یک خط را خطاطی کنم که در سایت بگذارم، باید سعی کنم اولین باری که مثلاً امروز مینویسم بهترین حالت در بیاید وگرنه برای بار دوم به بعد انرژی کافی در بدن باقی نمیماند و تقریباً میتوان مطمئن بود که از بار اول بدتر خواهد شد!
(خطی که سحر امروز یعنی چهارشنبه نوشتم: ذکر روز چهارشنبه)
این مطلب را بیشتر برای نوجوانان و جوانانی نوشتم که به سن ازدواج رسیدهاند و فعلاً امکان ازدواج براشان پیش نیامده و به خصوص کار یدی که انرژی بگیرد هم ندارند. به جای اینکه نیروی زائد بدنتان را صرف «فکر و خیال» و در نتیجه مشکلات روحی کنید، همین حالا تصمیم بگیرید و یکی دو هنر که بیشتر با روحیاتتان سازگار است را به طور حرفهای دنبال کنید.
من وقتی فکر و خیال اذیتم کند، سریعاً شروع به خطاطی میکنم. باور نمیکنید، آنقدر محو هنر میشوم که اصلاً متوجه نمیشوم در اطرافم چه میگذرد! به همین دلیل هم یکی دو سال پیش چنان غرق خطاطی بودم که حواسم نبود از سمت چپم دارد باد شدید کولر به کمرم میخورد! وقتی بعد از یک ساعت به خودم آمدم، دیدم کمرم صاف نمیشود و کلیهام سرما خورد و کار به بیمارستان و... کشید!! هر روز هم همینطور است، اگر قبل از شروع کار، کمر و اطرافم را نپوشانم، چون جایی که مینشینم، باد از سمت چپ بدنم میوزد، کمردرد و کلیهدرد میگیرم!! یعنی میخواهم بگویم انسان این همه غرق در هنر میشود که دیگر جایی برای فکر و خیال باقی نمیماند.
انرژی زائد در بدن اگر به درستی دفع نشود، مشکلاتی ایجاد میکند. به همین دلیل مثلاً علمای اسلام پیشنهاد میکنند که جوانی که نمیتواند قوه جنسی خود را به طور صحیح دفع کند، هر چند روز یک بار روزه بگیرد. روزه باعث میشود انرژی زائد در بدن شما جمع نشود. اگر نمیخواهید روزه بگیرید، پیشنهاد من در این مطلب، دنبال کردن یک هنر بود.
هنرهایی مثل خطاطی، نقاشی، به ویژه تذهیب که فکر میکنم انسان را شدیداً محو خود کند، معرقکاری و... پیشنهادات خوبی هستند.
موفق باشید؛
حمید رضا نیرومند