بد نیست حالا که بحث تغییر ظاهر سایت آفتابگردان است، کمی هم در مورد باطن آن صحبت کنیم :)
دلیل انتخاب نام آفتابگردان
کاربر عزیز، anari، در حین مطالعه کتاب «شمارش معکوس عشق» متن زیبایی درباره گل آفتابگردان خوانده بودند و لطف کرده بودند و عکس آن صفحات را برای من فرستاده بودند که میتوان آن متن را دلیل انتخاب نام «آفتابگردان» برای این کانون دانست و خلاصهی آن همان است که هشت سال پیش به آن اشاره کرده بودیم: (کارت پستالی که در کنار میز من است)
***
فلسفه لوگوی آفتابگردان
خیلیها در این سالها در مورد لوگوی آفتابگردان و فلسفه آن سؤال میکردند و من دوست داشتم افراد خودشان برداشتهای مد نظر را داشته باشند اما بد نیست بالاخره درباره فلسفه لوگو که به خاطر همین فلسفه است که دوست نداریم آن لوگو را تغییر دهیم، توضیح مختصری بدهم:
همانطور که در سمت راست لوگو میبینید، یک پدر دست فرزند خود را گرفته است و از بین مزرعهی گل آفتابگردان در جادهای حرکت میکنند (تصویر بزرگتر با جستجو قابل یافتن است) و آن جاده منتهی میشود به یک نور: «نور الانوار». در بخش «درباره ما» به فلسفه این لوگو اشارهای کردهایم:
آفتابگردانیها هدفشان همیاری یکدیگر در زمینههای مختلفِ شغلی، درسی، کامپیوتری و ... است و در این راه تا حد توان، از هیچ اقدامی دریغ نمیورزند.
هدف از آفتابگردان همین است که هر کس هر اندازه که میتواند، دست دیگری را بگیرد و به سمت «نور» ببرد.
ما در آفتابگردان اگر بازی هم میسازیم، هدفمان همین است. اینکه ما یک عکس یا مطلب که ذرهای گناه یا حتی مکروه در آن باشد منتشر نمیکنیم، دلیلش همین است وگرنه میتوانستیم صدها ویدئو و عکس و مطلب که این روزها برای جذب مخاطب بیشتر منتشر میکنند، منتشر کنیم؛ اما این با هدف ما سازگار نیست.
و اما اینکه آن گل آفتابگردان که آرم کانون هم هست، خاکستری شده برای این است که چندان جلوه نکند و در عوض چیزی که پشت صحنهی آن است به چشم بیاید... یعنی آفتابگردان بهانه است؛ اصل، چیزی است که پشت آفتابگردان قرار دارد و آن حرکت به سمت «نور» است.
اینکه کلمه آفتابگردان به انگلیسی هم نوشته شده است، نماد این است که ما در این راه به ایرانی و فارسی بودن اکتفا نمیکنیم...
***
مطلبی زیبا درباره آفتابگردان
و اما آن مطلب جالب که دوستمان فرستاده بود و آقای احسان غفاری که از همکاران جدید آفتابگردان هستند، متن فارسی و انگلیسیاش را برای شما تایپ کردند را میآورم، حتماً مطالعه کنید که خیلی شیرین است:
آفتابگردان
گل آفتابگردان رو به نور میچرخد و آدمی رو به خدا.
ما همه آفتابگردانیم.
اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی، دیگر آفتابگردان نیست.
آفتابگردان کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد.
این ها را گل آفتابگردان به من میگفت و من او را که خورشید کوچکی بود در زمین تماشا میکردم.
هر گل برگش شعلهای بود و دایرهای داغ در دلش میسوخت.
آفتابگردان به من گفت: «وقتی دهقان بذر آفتابگردان را میکارد، مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد.»
آفتابگردان هیچ وقت چیزی را با خورشید اشتباه نمیگیرد.
اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه میگیرد.
آفتابگردان راهش را بلد است و کارش را میداند.
او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید، کاری ندارد.
او همهی زندگیاش را وقف نور میکند.
در نور به دنیا میآید و در نور میمیرد.
نور میخورد و نور میزاید.
دل خوشی آفتابگردان تنها آفتاب است.
آفتابگردان با آفتاب آمیخته است و انسان با خدا.
بدون آفتاب، آفتابگردان میمیرد، بدون خدا، انسان.
آفتابگردان گفت: «روزی که آفتابگردان به آفتاب بپیوندد، دیگر آفتابگردانی نخواهد ماند و روزی که تو به خدا برسی، دیگر تویی نمیماند.»
و گفت: «من فاصلههایم را با نور پر میکنم، تو فاصلههایت را چگونه پر میکنی؟»
آفتابگردان این را گفت و خاموش شد.
گفتوگوی من و آفتابگردان ناتمام ماند.
زیرا که او غرق در آفتاب شده بود.
جلو رفتم بوییدمش، بوی خورشید میداد.
تب داشت و عاشق بود. خداحافظی کردم.
داشتم میرفتم که نسیمی رد شد و گفت: «نام آفتابگردان همه را به یاد خدا خواهد انداخت.»
آن وقت بود که شرمنده از خدا رو به آفتاب گریستم.
گل آفتابگردان را عادت و غریزه این است که روی خود را از اغیار برگیرد و فقط به سوی آفتاب برگرداند.
او هر روز و هر ساعت و هر دقیقه و هر لحظه، چهره در چهرهی خورشید دارد.
او چنان مجذوب نور و زیبایی خورشید شده که جز او چیزی نمیبیند.
او مجنونی است که خورشید را لیلای خود یافته است.
و عجبا! که وقتی گوهرهای رقصان مشعشع آفتاب بر او میتابد، چهرهاش بس زیبا و ملکوتی میشود و لذا در بین بسیاری از گلها دارای زیبایی و ابهت و وقار خاص و منحصر بهفردی است.
و این درسی است آموزنده از این معلم بیزبان به همه ما ابناء بشر که:
«إنَیٍ وَجَّهتُ وَجهیَ لِلَّذی فَطِرَ السَّمواتِ وَالأَرض حَنیفاً وَ مَا أنَا مِنَ المُشرِکین» (انعام آیه ۷۹)
من از روی اخلاصِ پاکدلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم.
متن انگلیسی آن که بد نیست مرور کنید:
The Sunflower
The sunflower turns toward the sun, and we turn toward God.
So we too are sunflowers.
If sunflowers gaze down to ground, they would no longer be sunflowers.
The sunflowers are the morning explorers and can’t relate to darkness.
The sunflower was telling me all this and I was watching it which was a tiny sun, placed on earth.
Every leaflet was like a flame while a hot circle was burning inside of its heart.
The sunflower told me “When a farmer plants a sunflower seed, he is certain that the hatchling will find the sun”.
A sunflower knows its path and is aware of its duty. It has nothing to do with anything else, except loving sunshine and understanding the sun.
It sacrifices its life for the light.
It is born, dies within, consumes and breeds light.
Its soul-mate is sunshine.
Sunflower is integrated into the sunshine, just as humanity is intermingled whit God.
A sunflower would cease to exist, just as humans will perish without God. The sunflower said, “The day the sunflower merges with the sunshine, there won’t be any sunflower left. So, shall it be for mankind? Without sunshine, sunflower will die, and so will humanity without God.”
The sunflower said, “The day that sunflower becomes one with sunshine, will be the end of sunflower, and the day you reach God, there won’t be any you left.” It said, ”I fill my chasms with light how do you conquer yours?”
The sunflower said, and got quite; my conversation with the sunflower didn’t finish, because it completely submersed in the sunshine.
I said Goodbye and left. As I was leaving a breeze began to blow and whispered, Sunflower’s name reminds every one of the sun. Creatures called humans; Does their name remind anyone of God?”
At that moment, I become shameful in front my God, into sunshine and cried..
It is in the nature of sunflower to veer off from his kin and relative, and focuses only on sunshine.
Every day, every minute, and every second it comes face to face with the sun.
It is so mesmerized by the light and the beauty of the sun that has become blind to everything. It is a Samson that sees the sun as it is Delilah. How angle-like it becomes when the golden rays of sun is shining onto a godly aura. That is why amongst most of the flowers, it enjoys. Its own vanity and high stature, which is unique only to sunflower.
Learn this valuable lesson from this dumb teacher (Quran). Meaning this book for all the humanity is:
“I with sincerity of the heart, turn to whom created the earth the sky; therefore, I am not one of the atheists.”
موفق باشید؛
حمید رضا نیرومند