sara_kalak می نویسد "* نقل از روزنامه ی سلامت: « ترس را در شکم و معده نیز می توان حس کرد و لی می گویند جایگاه عشق، قلب است. لجبازی نکنید. عکس قلب و تیری را که به سمت آن پرتاب شده است همگان دیده اند. در عهد باستان ارسطو معتقد بود قلب جایگاه تمامی احساسات است، هرچند که کلود گالین – پزشک یونانی قرن 2 م – جگر را مرکز همه چیز می دانست اما با این حال قرن هاست که بشر با قلبش هم حس می کند و هم تصمیم می گیرد.
در نیمه دوم قرن13 م قلب به طور رسمی جایگاه عشق خوانده شد در تمامی تصاویر مذهبی، قلب مکان مقدس عشق خداوندی معرفی شد.
در قرن 18م گرچه علم قلب شناسی در حال بال و پر گرفتن بود و لی جایگاه عشق متزلزل نشد تا آنکه در قرن 20 م ، انسان عشق را احساسی تولید وکنترل شده از سوی مغز دانست.
انسان قرن بیستمی عشق را بی اهمیت و نتیجه گذرای فعل و انفعالات شیمیایی دربدن جلوه داد...
تحقیقات اخیر نشان داده است که عشق نتیجه واکنش متقابل مغز و(مراکز مربوط به غرایز، احساسات و منطق) قلب است. جالب است بدانید که قلب نقش مستقل در عاشق شدن بازی می کند.
گاهی عشق اصلا نتیجه یک تصمیم عاقلانه و منطقی نیست. در واقع مغز در این میان نقش اندکی ایفا می کند.
ده ها هزار نرون، اطلاعات درونی بدن را به مغز مخبره می کنند و در نهایت مرکز مربوط به غرایز با بررسی این اطلاعات و اطلاعات هورمونی، دستور بروز عکس العمل فیزیکی اتوماتیک مانند ترس، خشم ، شادی ... را صادر می کنند.
هنگامی که عاشق می شوید، مغز فرمان می دهد تاضربان قلب تند، پوست سرخ و تنفس عمیقتر شود.
به لطف تکنیک های مدرن عکس برداری از مغز، هم اکنون می دانیم که مرکز احساسات در مغز کجاست و به این منطقه در اصطلاح " مغز احساسی" می گویند.
به طور خلاصه وقتی فردی را می بینید که به دلتان می نشیند، بخش مربوط به غرایز در مغز فعال می شود و از بخش مربوط به احساسات می خواهد نظرش را در باره فرد رویت شده بگوید.
بخش احساسات در تمامی خاطرات ذخیره شده در مغز موقعیت های مربوط به این فرد و این حس را مورد بررسی قرار می دهد و نتیجه را چه خوب و چه بد بازگو می کند.
بخش منطقی مغز نیز موقعیت و داده ها را با توجه به معیارهای خود می سنجد وممکن و یا غیر ممکن بودن ایجاد یک رابطه عاشقانه را به کمک هورمون های مختلف مخابره می کند...»
"