سه‌شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ |  عضویت / ورود

ده درسی که من از جام جهانی ۲۰۱۴ گرفتم


چند روزی هست که جام جهانی فوتبال 2014 به پایان رسیده. من تقریباً ۱۰ مسابقه از مسابقات را دیدم. (در حین کدنویسی، تلویزیون کنار ویندوز باز بود)

فوتبال را بیشتر برای درس گرفتن از آن نگاه می‌کنم. می‌شود درس‌های خوبی گرفت. به خصوص در بحث کنترل استرس.

https://img.aftab.cc/news/93/worldcup-2014-brasil.svg.png

این جام جهانی، درس‌های ارزشمندی حداقل برای من داشت که برخی از آن‌ها را اینجا می‌آورم:

۱- حق به حق‌دار می‌رسد!

البته فقط من نبودم که این را کشف کردم!!! حتی گزارشگر مسابقه فینال هم همین جمله را گفت که چیزی که در این جام واقعاً مشهود بود، این بود که می‌شود گفت در همه مسابقات، حق به حق‌دار رسید! حتی اگر شده در دقیقه ۹۱ بازی ایران و آرژانتین، حق به تیم قوی‌تر می‌رسد. حتی اگر شده در دقیقه ۱۱۴ بازی فینال، حق به آلمان قوی‌تر می‌رسد و خیلی مثال‌های دیگر... تیمی که بیشتر زحمت کشیده بود، خرج کرده بود، برنده می‌شد...

پس دل به شانس و معجزه و این جور قضایا نباید بست. برنده شدن در تلاش بیشتر است.

۲- اعتماد به نفس، معجزه می‌کند!

بلاشک بازی ایران و آرژانتین تا سال‌ها در خاطره ایرانیان خواهد ماند! چیزی که بیش از همه من را در آن بازی شگفت‌زده می‌کرد، احساس اعتماد به نفس عظیمی بود که در تک‌تک افراد تیم شکل گرفته بود. این احساس در افراد شکل گرفته بود که: ما به آرژانتین نشان خواهیم داد که چیزی از آن‌ها کم نداریم! یک نوع احساس عجیب بود! آنقدر این اعتماد به نفس بالا رفته بود که بازیکنان ما که به محض دیدن حریف، زیر توپ می‌کشند تا دور شود، در چندین موقعیت خیلی راحت بازیکنان آرژانتین را دریبل زدند!! من بازی را که می‌دیدم، به اطرافیان می‌گفتم این همان چیزی است که ما در فوتبالمان نیاز داریم: نباید از برترها بترسیم و هول کنیم!

۳- موفق‌ها، در اوج اعتماد به نفس به سر می‌برند:

با توجه به نکته بالا، وقتی بازی «مسی» را در فینال می‌بینی، متوجه می‌شوی که او چقدر اعتماد به نقس دارد. وقتی توپ را می‌گیرد، اگر حتی ۴ نفر مقابلش باشند، خیلی ریلکس و با آرامش کار می‌کند و آن‌ها را دریبل می‌کند. جالب است که به هر حال، ممکن است توپ را از او بگیرند، اما بالاخره حالتی هم پیش می‌آید که یکی دو دریبل می‌زند و یک موقعیت عالی به دست می‌آورد. من همیشه در مسابقات فوتبال، رفتار بازیکنان برترشان را زیر نظر می‌گیرم که ببینم وقتی توپ را می‌گیرند، چطور رفتار می‌کنند؟ وقتی همه را بررسی می‌کنی، می‌بینی «هول نمی‌کنند» و این به خاطر آن اعتماد به نفس بالایشان است.

۴- خیال راحت و کار بدون استرس، شجاعت و موفقیت در پی دارد:

بازی ایران و بوسنی بازی جالبی بود. دقت کردید بوسنی‌ها که خیالشان راحت بود که به مرحله بعد صعود نخواهند کرد، چقدر بدون استرس و ریلکس بازی می‌کردند؟ احتمالاً به خودشان می‌گفتند حالا که بازی تشریفاتی است، بگذار با خیال راحت بازی کنیم و این باعث می‌شد بدون ترس از گل خوردن، حمله کنند و طبیعتاً نتیجه بگیرند...

یاد آن جمله عجیب در کتاب «آینده خود را خلق کنید» افتادم:‌ «هر وقت استرس وجود شما را گرفت، به نهایت اتفاق بدی که می‌خواهد بیفتد فکر کنید» مثلاً استرس دارید که در امتحان پایان‌ترم قبول می‌شوید یا نه؟ نهایت نهایت نهایتش چه می‌شود؟ خوب، می‌افتید و ترم بعد برمی‌دارید و اصلاً بگو از دانشگاه اخراج می‌شوید. خوب است؟ خوب؟ دنیا که به پایان نرسیده؟ این تفکر باعث می‌شود موقع درس خواندن، خیالتان راحت باشد و این یعنی تمرکز بیشتر و استرس کمتر... و استرس کمتر یعنی استفاده بهتر از همه اعضای بدن و نهایتاً می‌بینی فردا چقدر راحت امتحان را نوشتی و قبول شدی!!

۵- رؤیایی فکر کردن و خیره شدن به اهداف «بسیار بزرگ» حواس انسان را از دیگر اهداف پرت می‌کند!

بازی برزیل-آلمان را شاید بشود دردناک‌ترین بازی تاریخ فوتبال دانست. نمی‌دانید من چقدر به جای برزیلی‌ها احساس خجالت کردم. باور کنید دعا می‌کردم همان دقیقه ۲۵ بازی یک جوری تمام شود و ادامه پیدا نکند! از لای انگشتان بازی را نگاه می‌کردم!!! خیلی احساس بدی داشتم. دلم به حال آن‌ها می‌سوخت... اما چطور شد که برزیل اینطور شد؟ همه معتقدند که برزیل «احساسی بازی کرد». احساسی یعنی اینکه با خودش فکر کرد «ما برزیل پرآوازه‌ایم. ما در کشور خودمان بازی می‌کنیم و این همه تماشاچی دارند ما را تشویق می‌کنند! آن‌زمان که جام جهانی در کشور ما نبود، ما قهرمان بودیم، پس حالا دیگر قطعاً قهرمانیم!» آنقدر به «قهرمانی» فکر کرده بودند که از همان ابتدا، فقط دنبال گل زدن بودند و اصلاً‌ انگار یادشان رفته بود که برای برنده شدن، کارهای دیگری مثل دفاع هم لازم است!!

ما هم گاهی در زندگی و در پروژه‌ها و چیدن اهداف آینده، آنقدر برای خودمان به آن هدف عالی نگاه می‌کنیم که اصلاً حواسمان به جلو پایمان نیست! یادمان می‌رود که برای رسیدن به آن قله که به آن چشم دوخته‌ایم، باید از یک مسیر نه چندان ساده عبور کرد...

یادم هست یک دانشجوی مسن داشتم که همیشه با یک انرژی خاصی می‌گفت: استاد! من بالاخره می‌زنم روی دست شما! حالا ببین! من وقتی یک حرف می‌زنم پای حرفم می‌ایستم! یک روز بالاخره من را بالاتر از خودت خواهی دید! بعد می‌دیدم در همان درسی که با من دارد، می‌گیرد ۳ !! می‌گویم: خوب، مرد حسابی، رسیدن به آن بالا بالاها که تو به آن چشم دوخته‌ای، از مسیر همین درس‌ها می‌گذرد... نمی‌شود که دائم به آن هدف عالی دل بست، چون مثلاً فقط همت بالایی داریم!

۶- کار تیمی، نیاز به احساس برادری دارد.

من بازیکنان آلمان را خیلی خیلی زیر نظر داشتم! عجب تیم عجیبی بود! باور کنید انگار یازده برادر، آن هم برادرهایی که عاشق هم هستند با هم در زمین بازی می‌کردند. یک احساس محبت خاصی بین آن‌ها می‌دیدم. مثلاً اصلاً اینطور نبود که اگر یکی‌شان پاس اشتباه می‌داد، آن یکی دستش را به نشانه‌ی اینکه: فلانی! یک پاس هم بلد نیستی، به هوا پرت کند... کاری که مسی در تیم آرژانتین چندین بار وقتی پاس اشتباه به او می‌دادند انجام می‌داد. یک جوری برمی‌گشت نگاه می‌کرد انگار بگوید: حیف من که با این همه افتخار، آمده‌ام بین شما ناشی‌ها بازی می‌کنم! من گاهی این احساس «غد بازی» را بین بازیکنان ایرانی هم می‌بینم. (البته ما ایرانی‌ها هیچ کداممان همدیگر را قبول نداریم و این ظاهراً ذاتی است! یا شاید دلایلی دارد مثل اینکه مغزمان خوب کار می‌کند... و این از آفات خوب کار کردن مغز است!!! [مثلاً در ایران، در شهرهایی که مردمش استعداد بیشتری دارند، کمتر همدیگر را قبول دارند! همه‌شان برای هم شاخ هستند!! مثل شهر ما!!!] شاید نعوذ بالله ما هم اگر مانند خیلی از مردم دنیا سر سفره‌هامان آن نوشیدنی حرام می‌بود و عقلمان کم‌کم می‌پکید، خیلی برای هم ادعایمان نمی‌شد یا مثلاً این شیک‌پوش بودن و اینکه مثلاً مثل خارجی‌ها در خیابان‌هایمان با شلوارک نمی‌آییم (مردها منظورم است) به خاطر این است که فعلاً مغزمان خوب کار می‌کند. اگر نعوذ بالله مغزمان را با الکل شست‌شو بدهیم می‌بینید که همه با شورت می‌آییم بیرون و هیچ خجالت هم نمی‌کشیم! می‌خواهم بگویم این غرور و غدبازی که داریم چیز بدی نیست. حداقل نشأت‌گرفته از چیز بدی نیست فقط باید کمی کنترل شود... مثلاً باید یاد بگیریم که اگر کار گروهی را پذیرفتیم، دیگر باید فیتیله این غرور را کمی پایین بکشیم تا بتوانیم کنار هم دوام بیاوریم. اینکه می‌گویم چیز بدی نیست واقعاً معتقدم نیست و جای نگرانی هم نیست. مثلاً من چندان نگران نیستم که ما در جام جهانی به بالاها صعود نمی‌کنیم. چون اگر بخواهیم مثل خیلی کشورهای بالاتر شویم باید یک سری چیزها را زیر پا بگذاریم. مثلاً باید بلا نسبت، مثل «گاو» بخوریم که قدرت جسمی پیدا کنیم! خوب، این با آموزه‌های ما جور در نمی‌آید. پس نباید انتظار داشته باشیم مثلاً بازیکنان ما -البته اگر معتقد باشند و مثل گاو نخورند!- قدرت جسمی زیادی داشته باشند. یا مثلاً در بازی والیبال، بچه‌های معصوم ما با دیدن چند دختر که با وضع نسبتاً فجیعی در لهستان می‌آمدند وسط که زمین را پاک کنند یا پشت بچه‌ها می‌رقصیدند و تلویزیون مظلوم ما مجبور بود دائم مسابقه با لهستان را سانسور کند، تعادل روحی و تمرکز خود را از دست می‌دهند. بله، اگر می‌خواستیم با دیدن آن‌ها خیلی تحریک نشویم و همان بازی متفکرانه را داشته باشیم باید مثل کشور ناپاک لهستان می‌شدیم که نگاه به چهره بازیکنانش حال من را به هم می‌زد از بس... پس اینکه ما در آن بازی می‌بازیم به نظر من چیز بدی نیست. چون تمرکزمان با دیدن آن‌ها به هم می‌ریزد -و من احساس می‌کنم گاهی برخی کشورها برای بچه‌های پاک ما عمداً از این شیطنت‌ها می‌کنند- و حتی من گاهی خدا را شکر می‌کنم که ما هنوز آنقدر بدبخت نشده‌ایم که با دیدن آن صحنه‌ها تمرکزمان به هم نریزد!!...)

به هر حال، من حس برادری عجیبی در بین آلمانی‌ها دیدم! حتی باور نمی‌کنید که به این ربط دادم که نکند به خاطر این است که صدر اعظمشان یک زن است و آن‌ها نسبت به او احساس مادر و فرزندی دارند! (به خصوص وقتی چند تا از آن ماچ‌ها که در مراسم اهدای جام از آن‌ها می‌کرد و خدا را شکر تلویزیون ما سانسور کرد، قبل از اعزام به مسابقات هم کرده باشد! جدی می‌گویم! یک جورایی مثل چند برادر لوس شده بودند و همین باعث می‌شد خیلی دلسوزانه و برادرانه با هم کار کنند.) البته شکی نیست که قدرت فنی آن‌ها هم بی‌نظیر بود... اما من بیشتر حس برادری و محبت را در موفقیت آن‌ها مؤثر دیدم تا تکنیک را...

در پروژه‌های تیمی هم همینطور باید باشد. یعنی همه نسبت به هم یک احساس محبت و برادری داشته باشند. اگر هر کدام از اعضای تیم بخواهد خودش را برتر ببیند و یک جوری به آن یکی نگاه کند که «عاقل اندر سفیه»، خوب، تیم به هدف نمی‌رسد!

۷- لاک دفاعی، بدترین استراتژی!

یادم هست وقتی بچه بودیم، بابای خدا بیامرزمان ما برادرها را جمع می‌کرد و مسابقه کشتی بینمان برگزار می‌کرد. وقتی از دور می‌ایستادیم و برای مدتی حمله نمی‌کردیم، به برادر کوچک‌تر و ضعیف‌تر می‌گفت: مجید! اگر نمی‌توانی حمله کنی، فرصت حمله هم نده! می‌گفت: الکی وانمود کن که می‌خواهی حمله کنی. بنشین زمین و برو زیر پایش اما نزدیک نشو که او غافل‌گیرت کند! فقط وانمود کن که می‌خواهی حمله کنی. اینطوری فرصت فکر کردن به حریف و برنامه‌ریزی برای حمله را نمی‌دهی! او تا می‌آید تمرکز کند که حمله کند، تو با یک «شبه‌حمله» تمرکزش را به هم می‌ریزی...

حالا در فوتبال، به نظر من بدترین تصمیمی که ممکن است یک تیم اتخاذ کند، رفتن به لاک دفاعی محض و نداشتن هیچ برنامه‌ای برای حمله است! کاری که ما در بازی با نیجریه انجام دادیم و خیلی تیم‌های دیگر هم از همین موضوع ضربه خوردند. چندین بازی بود که تیم‌ها به طور محض رفتند در لاک دفاعی و از قضا تا دقایق آخر هم خوب بود اما همان دقایق آخر بالاخره حملات مداوم حریف به بار نشست و گل خوردند و تازه برای حمله برنامه‌ریزی کردند!! اما مثلاً آلمان را ببینید! حتی چندین گل هم که می‌زد باز اینطور نبود که بگوید بس است و بخواهد به لاک دفاعی برود! دائم حملات نه چندان جدی می‌کرد تا به حریف فرصت برنامه‌ریزی برای حمله ندهد!

۸- باید برای به هم ریختن برنامه‌ها نیز برنامه‌ریزی کرد!

خیلی‌ها دلیل ۷ گله شدن و شکست برزیل را شکسته شدن مهره کمر «نیمار» (بازیکن اصلی آن‌ها) و محرومیت «سیلوا» (نفر اصلی دفاع آن‌ها) می‌دانند. اما این به هم ریختگی دفاع نشان از این داشت که مربی برای نبودن سیلوا برنامه‌ریزی نکرده بود!

گاهی که ما سرمست حضور و وجود یک نفر در تیم می‌شویم باید گاهی با خودمان بگوییم: اگر یک روز او نبود، چه اتفاقی برای تیم می‌افتد؟ یعنی برای نبودن او نیز برنامه‌ریزی کنیم. من در این تیم کوچکی که داریم، گاهی که می‌بینم مثلاً یک کار دارد خیلی وابسته به حضور یک نفر می‌شود، احساس خطر می‌کنم. مثلاً به او می‌گویم: مستندات این برنامه را طوری بنویس که اگر تو در تیم نبودی یک نفر دیگر بتواند کار را ادامه دهد... چندین بار پیش آمده که ما متکی به حضور یک نفر شده‌ایم و بعداً دیده‌ایم او به هر دلیلی نمی‌تواند کار با ما را ادامه دهد ولی معمولاً با موفقیت از آن بحران گذشته‌ایم.

۹- زبده‌ها بدون هماهنگ شدن با تیم، زبده نخواهند بود!

اگر به زبده‌های این جام یعنی مسی در آرژانتین، رونالدو در پرتقال، آرین روبن در هلند و ... دقت کنید می‌بینید با آن همه آوازه، وقتی کنار کسی بازی می‌کنند که زبده نیست، خبری از آن گل‌ها و افتخارها نیست! مثلاً حضور مسی در کنار آن بازیکن داغون آرژانتین که اعصاب همه را خرد می‌کرد! (با آن موی عجیبش! اسمش چه بود!؟)
اینکه این‌ها در تیم‌های باشگاهی اروپا می‌درخشند به خاطر هماهنگ شدن با زبده‌های دیگر است اما متأسفانه بازی‌های ملی این روزها تبدیل شده به یک سری مسابقات سطح دوم که بازیکنان باید از تیم اصلی‌شان دور شوند و بیایند در تیم ملی مدتی در غربت بازی کنند!

در کارهای تیمی هم شما هر چقدر که زبده باشید، اما اطرافیانتان در سطح شما و هماهنگ با شما نباشند، هدر می‌روید و چه بسا مثل مسی آنقدر از شکست فینال عصبانی شوید که مدال نقره‌ای که به شما داده‌اند را همان لحظه در بیاورید و مچاله کنید و در دستتان بگیرید! (به نشانه‌ی اعتراض به اینکه من باید در جایگاه قهرمانی می‌بودم اما تیم نگذاشت من به این افتخار برسم)

۱۰- در آمار بالا،‌ هر چیزی ممکن است اتفاق بیفتد!

در بازی برزیل-آلمان (که واقعاً پر از درس بود) حدود سه و نیم میلیون پیامک به برنامه شبکه ۳ ارسال شده بود که از طرف دو و نیم میلیون شماره یکتا بود. یک اتفاق باور نکردنی این بود که ۲۴ نفر در بین این افراد، دقیقاً نتیجه ۱-۷ را برای مسابقه پیش‌بینی کرده بودند!!!!!!!!!!!!! یعنی با عقل هیچ کس جور در نمی‌آمد کسی بتواند این نتیجه عجیب را پیش‌بینی کند اما در این آمار چند میلیونی ۲۴ نفر بودند که درست پیش‌بینی کرده بودند! این برای ما برنامه‌نویس‌ها خیلی نتایج دارد! مثلاً من می‌خواهم نهایت طول نام خانوادگی را در دیتابیس مشخص کنم. اگر جامعه‌ای که در نظر می‌گیرم، کوچک باشد، ممکن است بگویم نهایتاً ممکن است نام خانوادگی یک نفر ۴۰ کاراکتر باشد. اما وقتی آمار بالا می‌رود و جامعه بزرگ‌تر می‌شود، می‌بینی خیلی فامیلی‌ها پیدا می‌شود که بیش از ۴۰ کاراکتر است و سیستم با مشکل مواجه خواهد شد! پس باید هنگام برنامه‌ریزی‌ها نگاه جامع‌تری داشت. حتی چیزی که از نگاه ما محال است در یک جامعه بزرگ‌تر ۲۴ بار اتفاق می‌افتد!!

 

خلاصه، جام خوبی بود. من خیلی خیلی راضی‌ام که این جام را دنبال کردم. درس‌های عجیبی برایم داشت که در موقعیت خودش یادم می‌آید و از آن‌ها استفاده خواهم کرد.

موفق باشید؛
حمید رضا نیرومند


[ارسال شده در مورخه : چهارشنبه، 25 تیر، 1393 توسط Hamid]
[ #برای جوانان]



بازدیدها از این مطلب: 8938 بار   امتیاز متوسط : 0  تعداد آراء: 0   امتیاز دهید:

نظرات طرح شده

نام: [ کاربر جدید ]
ایمیل:

نظر:


اجازه استفاده از تگهای HTML را ندارید


جمع عدد 8 با 11 را در كادر زیر وارد نمایید:
(این كار برای جلوگیری از فعالیت موتورهای اسپمر است)


* توجه: نظر شما بعد از بررسی، نمایش داده خواهد شد.

mhk158 (امتیاز : 0)(لینک نظر)
توسط mhk158 در مورخه : چهارشنبه، 25 تیر، 1393
حرفی که شما در مورد مسی زدید کاملا درست است و البته برداشتی که من از شخصیت شما با توجه به وبلاگ و وبسایتتان دارم این است که شما خود نیز یک مسی در جمع کامپیوتری ها هستید. مسی که نقدش کردید و درمتنی که نوشتید اینقدر مورد توجهتون بوده، در واقع شخصیت خودتان هست...


[ ارسال جوابیه ]


[بدون موضوع] (امتیاز : 1)(لینک نظر)
توسط Hamid در مورخه : چهارشنبه، 25 تیر، 1393
خطاب به کاربر عزیزی که با نام «همشهری» نظر داده بود:

با توجه به اینکه در مورد صدا و سیما تند صحبت کرده بودی و ممکنه برامون دردسر بشه، امکان انتشار نظرت وجود نداره.

در مجموع، من عاشق و مدیون صدا و سیما هستم که زحمت سانسور کردن بعضی فیلم‌ها و مراسم رو می‌کشه.

همین که در اون لحظه این مغز و ذهن ما تحریک نمی‌شه کافیه. حالا اینکه شما می‌ری بعد از بازی می‌گردی صحنه ماچ و بوسه صدر اعظم رو پیدا کنی که ببینی، به «ضعف دینی» خودت بستگی داره... مثل اینکه صدا و سیما بیاد در یک برنامه کمی در مورد مسائل غیراخلاقی صحبت کنه و شما بلند شی بری دنبال فیلم‌های غیراخلاقی!

ما کلاً برای گناه کردن دنبال بهانه می‌گردیم... می‌خواهیم بگیم چون صدا و سیما سانسور کرد، حس کنجکاوی من بیشتر شد و من رفتم گناه کردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! این‌ها کلاه گذاشتن سر خودمون هست وگرنه خدا اون بالا همه چیز رو می‌دونه.



خلاصه اینکه وقتی صدا و سیما میاد مثلاً اون خانم فجیع رو نشون نمی‌ده نه اینکه بخواد به مردم توهین کنه و بگه شما با دیدن این یک صحنه دینتون از بین می‌ره!! خیر، می‌خواد شما که آمدی فوتبال ببینی، این ذهن پاک و دوست‌داشتنی‌ت درگیر چیزهایی که اعصاب انسان رو خرد می‌کنه نشه. همین! و دمشون گرم با این کارشون... ممنونم ازشون.


[ ارسال جوابیه ]


اناری‌ام (امتیاز : 0)(لینک نظر)
توسط اناری‌ام در مورخه : جمعه، 27 تیر، 1393
راستش مدتهاس حالم دیگه بهم می‌خوره از فوتبال و هر چی بهش ربط داره... یعنی واقعن حالت تهوع می‌گیرما... اصلن نمی‌فهمم این همه... بگذریم...

از این جام شاید حدود نیم ساعتش رو پراکنده، این طرف و آن طرف دیدم... و به اکراه... گاهی می‌خوام گریه کنم که به حال خودمون... ذهن‌مون رو صرف چه چیز چرتی می‌کنیم... آخه اینکه یک عده میلیونر معلوم الحال (آدم مشهور و پولدار معلومه چه حالی داره دیگه!) دنبال یه توپ بدوند و ما هم براشون ذوق کنیم... ... چند ده سال پیش می‌گن مارکس گفته بوده که "دین افیون ملت‌هاست" شاید بشه الان گفت "فوتبال افیون ملت‌ها شده!"... بگذریم... حالم بد شد!



حالا همه اینا رو گفتم... یاد یک عبارتی افتادم عجیبن غریبایی...



«بکوش عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه می‌نگری!»



ممنون ازت! از نگاه عبرت بین‌ت! ای عبرت گیر!


[ ارسال جوابیه ]

    Re: اناری‌ام (امتیاز : 1)
    توسط Hamid در مورخه : جمعه، 27 تیر، 1393
    راستش من با این موج منفی علیه فوتبال که از طرف افراد مذهبی راه افتاده مخالفم. مثلاً آقای قرائتی بارها تماشای فوتبال رو مسخره کردن...

    خوب، همونطور که یک نفر پای منبر آقای قرائتی می‌شینه و از طریق زبان ایشون چیزهایی بهش منتقل می‌شه، یک نفر هم ممکنه جلو تلویزیون بشینه و از طریق حرکات اون افراد چیزهایی بهش منتقل بشه.

    یکی از کمترین چیزهایی که داره اینه که افراد به مرور هوس می‌کنن که بلند بشن برن یه فوتبال یا ورزش دیگه انجام بدن...

    اصلاً هدف اصلی‌م از نوشتن این مطلب همین بود که بگم «نفس دیدن فوتبال» چیز بدی نیست و ممکنه حاوی درس‌های بزرگی باشه اما این قبوله که افراط در هر کاری ضرر داره. حتی افراط در دین...



    گاهی انسان نیاز داره برای تفریح هم که شده بعد از ساعت‌ها کار و مثلاً تدریس و برنامه‌نویسی، بشینه یک خستگی در کنه. حتی اگر شده با نگاه کردن به آسمان. حالا نگاه کردن به یک بازی پرانرژی والیبال یا فوتبال که انصافاً یک تفریح بدون گناه هست چه ایرادی داره که اینقدر تو سر جوانان بزنیم به خاطر دیدن فوتبال!؟ ما باید به اون‌ها یاد بدیم که اگر هم نشستی و فوتبال رو دیدی، باید ازش به نفع خودت بهره ببری. یعنی در هر کاری باید اینطور باشی... اگر امروز در سربازی هستی و مأمور هستی که سه ساعت اینجا بایستی باید به فکر باشی که چطور می‌شه از این سه ساعت به نفع خودت و جامعه بهره ببری.



    من عاشق تماشای بازی‌های ناب و بازی کردن با کامپیوتر هستم اما وقتی بازی می‌کنم به فکر تحلیل هوش مصنوعی به کار رفته در بازی و الگو گرفتن برای ساخت بازی‌هایی هستم که در ذهن می‌پرورم.

    اصلاً همین که شخص با دیدن اون بازی توی ذهنش تحلیل می‌کنه که اگر اون شخص فلان طور پاس می‌داد بهتر بود، این یعنی پرورش فکری. من عاشق این نوع پرورش‌ها هستم و معتقدم اتفاقاً جامعه ما از این نوع تحلیل‌ها و پرورش‌های ناشی از اون نیاز داره.



    خلاصه، فکر می‌کنم برخی عزیزان فرهنگی دارن کوته‌بینی می‌کنن و فکر می‌کنن تماشای یک فوتبال یا والیبال باید همون لحظه تأثیر مثبت بذاره و چون علی الظاهر نمی‌ذاره پس یک کار بیهوده هست! در حالی که در درازمدت ممکنه آثار بسیار خوبی داشته باشه که چندتایی‌ش رو گفتم...


    [ ارسال جوابیه ]


علی                توسط علی در مورخه : جمعه، 27 تیر، 1393(لینک نظر)
سلام

بله درست حدس زدید، مرکل مانند مادر برای آلمانیها میمونه!

حتی یک قطعه تئاتر به خاطر مامان به او تقدیم شده است.

بعد از اون بازی طوفانی هم معلوم بود که قهرمانی حق آلمانه

ضمنا این تیم از 10سال پیش اسکلتش شکل گرفت و در حال حاضر اینطور هماهنگ هستند!


[ ارسال جوابیه ]