فردا اولين تجربه‌ي من در تدريس طراحي وب

kahroba

هيج وقت به همچين روزي حتي فكر هم نمي‌كردم؛ منو تدريس، آن هم طراحي وب Surprised

البته اسمش را نمي‌توان تدريس گذاشت، چون فردا قراره فقط به 5 نفر درس بدم Crying or Very sad

بزاريد دقيق بگم: اين 5 نفر از دوستان خواهرم هستن كه خدا بگم چيكارش نكنه، انقدر از ما پيش دوستانش تعريف كرده، كه من هم نمي‌دانم چطور شد كه قبول كرديم! ولي قبول كرديم...
يادم مي‌آيد يك بار يكي از اساتيدمان در كلاس مي‌گفت: روز اول تدريس، مثل روز اول رفتن به دبستان هست، انقدر مي‌ترسي و استرس داري، كه گاهي اوقات ممكنه گريه‌ت بگيره Crying or Very sad

اين هم شده قضيه‌ي من، البته اين نكته را بگم كه من هميشه شاگرد باقي خواهم ماند و در پي علم Razz

هيچ گاه تا به حال به خودم نگفته‌ام: كه بـــله (!) من همه چيز بلدم و ديگر نيازي به يادگيري نيست... هيچ كس نمي‌تواند به آن مرحله برسد، هيچ كس Wink

ولي از تمام اين حرف‌ها گذشته، آنقدر خوشحالم و استرس دارم كه باعث شده مجبور شوم و نگاهي به كتاب و جزوه‌هايم بندازم كه براي فردا آماده باشم Embarassed

اميدوارم و اميد دارم كه درس دادن فرداي من طوري باشد، كه نه تنها مسائل را بفهمند، بلكه لذت هم ببرن Razz

من تمام سعي‌مو مي‌كنم كه چون بار اول هم هست و اولين تجربه‌ي من، كلاس خانگي خوبي داشته باشم!
اي كاش زندگي هر روز ما مثل روز اول تدريس مي‌ماند. چون، هم هميشه تنوع داشتيم، هم استرس. كه باعث مي‌شد: هميشه زندگي‌مان را مرور كنيم Wink

هميشه هر چيزي اولش سخته، اما اين سختي و استرس مزيت‌هاي فراواني داره!
به قول آقا Hamid، همين استرس‌هاست كه آدم را نجات ميده Wink

راستي! دوستان يادتان نرود برايم دعا كنيد Embarassed

_heavenly_

سلاااام
استرس داريــــــــــــــــــــن؟! Razz

من براتون دعا ميكنم قول ميدم.شما ميتونين آفرين

Hamid

بسازشون که یکشنبه یک امتحان وحشتناک خواهند داشت! Twisted Evil

ای کاش زودتر می‌گفتید، من بگم یک کلاس عمومی بذارید و همه رو مجبور می‌کردم که بیان.
مشکلی نیست. فعلاً با این‌ها کلاس رو تشکیل بدید، یکشنبه اگر دیدم بقیه تنبلی کردن و درس نخوندن، یه روز رو تعیین می‌کنم که یک کلاس اضافه عمومی بذارید (احتمالاً پنج شنبه صبح) و همه دخترهای کلاس در اون کلاس شرکت کنن.

(روی بحث فرم تماس با ما و گالری عکس بیشتر تمرکز کنید)

موفق باشید...

kahroba

سلام؛
بـــله، چشم حتماً... ولي باور كنيد آنقدر استرس دارم كه فكر كنم يعني فكر كه نه(!)
مطمئناً تا صبح بيدارم Wink

احساس مي‌كنم هيچ چيز در دنيا به اندازه‌ي تدريس كردن سخت نباشه!!
الآن شما را درك مي كنم Embarassed

ashena

سلام دوست عزیز
این تاپیک رو دادی یاد اولین روزی افتادم که با حمید جان رفته بودم سر کلاس C برای استاد یاری...
نمی دونی چه روزی بود.

موفق باشی

kahroba

سلام؛
تدريس ما هم با موفقيت به پايان رسيد Razz

فكرش را هم نمي‌كردم، كه بالاخره من هم يه روزي طراحي وب درس بدم و از (به قولي(!) نيمچه اطلاعاتي كه دارم به ديگران بگويم)!!
به هر حال نمي‌دانم، اما وقتي از خواهرم پرسيدم: كه امتحانت را چطور دادي؟ Surprised

گفت: فرزانه! جواب گرفتم، ديگر نمي‌دانم استاد چه نمره‌اي به من داد...
به هر حال خواهرم و دوستانش براي يادگيري طراحي وب، بهانه‌اي شد براي تجربه‌ي خودم، بهانه‌اي براي باقي ماندن در ذهن و بهانه‌اي براي لذت واقعي را چشيدن Embarassed

ولي جدي ها! ديروز كه مشغول بودم، كه مسائل را به خواهرم بگويم، هر چيزي را كه به ايشان گفتم در ذهنم مانده و اينكه بعد از آن چنان سرگيجه‌اي گرفتم كه همان سرگيجه هم عالمي داه! Razz