كنترل پنل             جستجو               پرسشهای متداول            .:: آخرین پست‌های انجمن ::.            لیست اعضا            مدیران سایت             درجات        ورود
فهرست انجمن‌ها -> فروم‌بلاگ‌هاي اعضا -> فروم‌بلاگ Hamid
پاسخ دادن به این موضوع
اصلاح​خانه استاد!
پست تاریخ: سه‌شنبه 1 خرداد 1386 - 10:32    
Hamid
مدیريت كل سایت
مدیريت كل سایت


پست: 5505
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1384
محل سکونت: -::ساوه::-
iran.gif


امتياز: 47855

عنوان: اصلاح​خانه استاد! خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

اصلاح​خانه استاد!


سلامي عرض کردم و سريع رفتم مقابلش، روي صندلي، کنار شاگردش نشستم، دوباره که نگاهش کردم، ديدم هنوز دارد ادا و اطفارهاي بعد از سلام را در مي​آورد و من اصلا حواسم نبوده! من هم شروع کردم سرم را بالا و پايين کردن و دست بر سينه گذاشتن و لبخند زدن که جواب احوالپرسي​هاي بي​کلامش را داده باشم. معلوم بود که دارد مي​گويد: خوبي فلاني؟ سلامتي؟ خانواده خوب است؟
من هم با لبخند اول جواب دادم: ممنون،​ الحمد لله، با سري که تکان دادم و دستي که برسينه گذاشتم، رساندم که: سلامت باشيد، قربان شما، شما چطوريد؟ ، و با لبخند آخر و لب جنباندن​هايم گفتم که: سلام دارند خدمتتان!
خلاصه بعد از کلي پانتوميم، منتظر ماندم که مثل هميشه بگويد: بفرماييد... و من بروم و بنشينم روي صندلي مقابل آينه که اصلاحمان کند.
خودش و شاگردش، حسن، از زور بيکاري نشسته بودند روزنامه​هايي که احتمالا «محمود خبر» براشان آورده بود را مي​خواندند و احتمالا قبل از من، براي هم تفسير مي​کردند! آخر، همين حين که وارد شدم، شاگردش داشت برداشتش را از يک خبر مي​گفت: «مي​بيني فلاني؟! توي روزنامه هم نوشته شتر با بارش در اين مملکت گم مي​شود!»
پيش​بند را که بست و اولين قيچي را به موهاي رونده​تر از سِزنه​ام* زد، منتظر ماندم که شروع کند!
و شروع کرد: «ديگر، مردم وقت ندارند بيايند اصلاح، اصلا انگار زمانه نسبت به اصلاح، بي​اهميتشان کرده! يادش به خير، زمان شاه مي​آمدند، مي​گفتند: فلاني! کي وقت داري بياييم اصلاح؟ مي​گفتم فلان روز، فلان ساعت، فلان دقيقه بيا. حالا ديگر بايد بروي بگويي: فلاني کي وقت داري بيايي اصلاح؟!! »
من هم طبق معمولِ اين چند سال، سري تکان مي​دهم و خنده​اي زورکي تحويلش مي​دهم که بگويم: راست مي​گويي فلاني...
آخر از آن زمان که باباي خدابيامرز که خدا قباله اعلي علّيّين را به نامش بزند، دست و پايم را محکم مي​گرفت و استاد، با آن موتراش دستي​اش که گاهي روي موهاي خلق​الله قفل مي​شد، سرم را از ته مي​تراشيد، ياد ندارم اصلاحچي ديگري را تجربه کرده باشم. از همان زمان تا به حال، شناخته​امش.
از آن طيف است که حکومت وقت را هر کجا گير بياورد، به رگبار مي​بندد! از آن دلداده​هاي پسر رضا شاه است که اگر بگويي «محمد» سه صلوات نصار مي​کند، يکي براي پيامبر خدا و دو تاي ديگر را براي محبوبش محمدرضا شاه.
هم قطارهاي او را، مردم، «اوس محمود» و «اوست عباس» و «عم حسين» صدا مي​کنند، اما اين يکي را به خاطر موهاي بلندش که مي​شود از پشت بست و صورت هفت تيغه​اش که معلوم است هر وقت بيکار شده، با تيغ به جانش افتاده و البته حرف​هاي قلمبه سلمبه​اي که به خورد مشتري​هاي زير تيغش داده، «استاد» لقب داده​اند!
به شاگردش مي​گفت که من هم بشنوم:
امروز رفته بودم بانک. دختره​ي لوس براي يک ماه تأخير در قسط وام، هزار و دويست و پنجاه تومان جريمه​ي ديرکرد از ما گرفت! (يک عددِ به اين کوچکي را آنقدر با کش و قوص و آّب و تاب گفت که من وقتي در آخر، گفت مزد اصلاحت 1500 تومان مي​شود، فکر مي​کردم کل زندگي​ام را داده​ام به استاد!)
ادامه داد: صدايم را بلند کردم که: چه خبر است خانم؟ مگر چندصد درصد به عنوان جريمه مي​گيريد که شده است هزار و دويست و پنجاه تومان؟!
مي​گفت رفته​ام پيش معاون و رئيس و ... که ببينم اين چه قانونيست، اين چه ممکلتي​ست!؟ چه کشکي​ست؟!
و از آنجا که ديگر اين بخش را ادامه نداد، فهميدم که طبق معمول، در نهايت مجبور شده جريمه را بدهد و صدايش را بخواباند!
مي​گفت: تازه وقتي مي​خواستم بيايم، دختره​ي آپارتي* برگشته مي​گويد: آقاي به ظاهر محترم! اگر ماه ديگر هم تأخير کنيد، همينطور جريمه مي​شويد! من هم گفتم: بله خانم، ما بايد تا قيامت جريمه بدهيم! چون آنوقتي که بايد ساکت مي​بوديم، داد زديم!
و باز داستانش مثل همه داستان​هايي که تا به حال، هر وقت رفته​ام اصلاح​خانه​اش تعريف کرده، سياسي تمام شد.
اين جمله را که گفت، چشمانم گرد شد، مانده بودم استاد اين جملات گنده​تر از دهان کوچکش را از کدام رجل سياسي آموخته و حالا هنرنمايي مي​کند!؟
باور کن اگر به جاي سياسيون مملکت بودم، مي​دادم استاد را تاکسيدرمي کنند و بزنند بر ديوار موزه پاريس که تا ابد به عنوان يک اصلاحچي مجاهد جسدش زنده باشد! سي سال از انقلابي که بابا مي​گفت امثال استاد، آن​زمان، مثل موش در خانه قايم شده بودند، مي​گذرد و هنوز دست​بردار نيست! اما اينجا مجبور بودم هر بار سرم را به نشانه تأييد تکان کوچکي دهم که هم تيغش از ته نبرد و هم راضي بماند که تلافي مخالفتم را سر موهايم در نياورد!
مي​گفت: حسن! حاج صولت را ديده​اي؟
حسن هم که کمي به مونگولي مي​زند، سريعاً روزنامه را تير کرد جاي قبلي من و بلند شد و گفت: آره استاد، مي​گويند بانک اقتصاد نويت (مثلا منظورش اقتصاد نوين بود!) آمده يک ميليارد و نيم زمينش را خريده! عجب آدم «خرشانسي»ست!
مي​بيني استاد؟ باباي خر ما اگر دندان روي جگرش گذاشته بود، الان من مجبور نبودم بيايم موهاي مردم را از زمين جارو کنم! برداشت، زمين به آن نابي را پنج ميليون فروخت!
استاد هم که انگار بدش آمده بود حسن به شغل مبارکش توهين مي​کند، زد توي چرتش که: مگر 5 ميليون، آنزمان کم پولي بود؟!
حسن هم ادامه داد که: مي​گويند رفته مکه؟
استاد هم که انگار همسايه حاج صولت است و يک حاجي​خوران مفصل افتاده، گفت:
آره، اتفاقا ديشب از مکه آمد. حسن! نبودي ببيني! يک گوسفند برايش زمين زدند، به اندازه گوساله!
و از خاطراتش از آن گوسفند خدابيامرز مي​گفت، در حالي که اينجاهاي کار رسيده بود به تيغ​زني دور گوش​هاي اين بنده حقير!
مي​گفت: حسن! بسته بودندش به تير چراغ برق، بکدفعه بلند شد روي هوا و «شالاپ» خودش را روي زمين زد!
نامرد با آن دست​هاي تيغ​آلودش اداي گوسفند را هم در مي​آورد! دست​هايش را که با سرعت مي​برد بالا که اداي پرواز گوسفند را دربياورد، من را ياد آن ضرب المثل مشهور انداخت که: «خطر از بيخ گوش حقير رد شد!»
در همين حين يکي آمد که ريشش را مثل استاد کند، روي صندلي که نشست، حسن رفت سراغش: آقا امر بفرماييد.
- تيغ بينداز!
استاد که اين را شنيد، گفت: آقا تيغ انداختن ممنوع است، نمي​اندازيم، آخوندها نمي​گذارند!
و اين بود که قسمت دوم تراژدي هميشگي​اش درباره آخوند شروع شد: گناه کرديم رفتيم شديم رئيس صنف! حالا امريه پشت امريه که: تيغ نيندازيد! آخر، کدام کارتان درست است که به تيغ انداختن گير داده​ايد!؟
ما هم براي اينکه نگويند لال است، يواشکي گفتيم: استاد، شايد مورد بهداشتي دارد!؟
جوابي داد که گفتم همان لال باشم خيلي بهتر است: گفت: اگر بهداشت براشان مهم است، پس چرا همه خارجي​ها هفت​تيغه​اند!؟
نمي​دانم، استاد براي همه مشتري​ها اينگونه وعظ مي​کند يا وقتي من بيچاره را مي​بيند که چهار تا شيويد روي صورتم گذاشته​ام که «حميد» را با «حميده» اشتباه نگيرند و حاج​خانم نگويد تارک​الصلوه شده​اي، بغضش مي​ترکد؟!
وقتي با آن دست​هاي لرزان​تر از بيد، قيچي به دست مي​گرفت، در دل دعا مي​کردم که خدا اين چند تار مو را که از خزانه غيبش در اين دنيايي که همه، همديگر را کچل کرده​اند، به ما عطا کرده، تا پايان کار استاد حفظ نمايد.
تازه وقتي شدت لرزه​هايش آنقدر مي​شد که احتمال مي​داد موهاي بيچاره من را از بيخ و بن قيچي بزند، مي​رفت و يک پک به آن سيگار که گذاشته بود روي کرکره​هاي بيرونِ در -که دودش نيايد داخل و برود در چشمش- مي​زد و مي​آمد فوت آخرش را در سر و کله و دهان و دماغ ما مي​کرد!
براي اينکه عريضه خالي نباشد و به حرف شيطان که اصرار مي​کرد حرفي بزنم، گوش کرده باشم، گفتم: استاد! اي کاش سيگار نمي​کشيديد.
فوراً جواب داد: مگر نمي​بيني؟ سيگار که مي​کشم دستم نمي​لرزد، آرام مي​شود!
و بيچاره خبر نداشت که آن لرزه​هاي چند ريشتري دستش، آن هم در سن 50 سالگي که تازه اول معرکه​گيري​ست، فقط به خاطر همان سيگار است...
اين حرف را که زدم، يکدفعه يادش افتاد مدتي​ست زيارتم نکره! دهانش را که هنوز بوي سيگار مي​داد، نزديک گوشم کرد و با کمي طعنه گفت: دو ماهي مي​شود که اصلاح نشده​اي، درست مي​گويم؟ قبل از عيد بود که آمده​بودي...
احتمالا خواست ببيند اگر رسم آبا و اجدادم را زير پا گذاشته​ام و رفته​ام زير تيغ اصلاحچي ديگري نشسته​ام، مواخذه​ام کند!
فوراً جواب دادم: خدا خيرت بدهد استاد! من موهايم از سبزه عيد تندتر رشد مي​کند، چطور دو ماه بدون شما دوام بياورم؟! راستش چند هفته پيش آمدم، تشريف نداشتيد، حسن خان روي موهايم کار کردند. از قضا خوب هم از آب در آمد، خانواده و هم​قطارهاي اداره و دانشگاه خيلي تعريف کردند، دستشان درد نکند...
با تعجب پرسيد: حسن؟ گفتم: بله، حسن آقا.
يواشکي گفت: باريکلا حسن، ​آدم شده است! باور نمي​کنم!
معلوم بود که حسابي به دل گرفته است، از آن قيچي​هاي محکمي که بعد از اين، مي​زد، مي​شد فهميد!
پرسيد: چطوري زده بود که همه خوششان آمده بود؟
گفتم: والله يادم نيست استاد، مهم نبود، در کل قالب قشنگي از کار در آمده بود...
قيچي​ها را که عميق​تر مي​زد، مي​گفت: فکر کنم حسن دور سرتان را کچل​تر کرده، با توجه به موهاي لختي که داريد، قشنگ​تر شده!
ترسيدم بزند موهامان را مثل مرغ​هاي کاکل به سر باغ​وحش اصفهان کند که دور سرشان سفيد است و بالاي سرشان يک خروار پر! سريع گفتم: نه استاد، مهم نيست، شما مثل هميشه بزن، شما خيلي بهتر مي​زني...!
خلاصه مثل هر ماه که بايد کارتمان را پيش استاد بزنيم که پنج​شنبه​ها نرود سر قبر بابا و بگويد: پسرت نااهل شده، ديگر نمي​آيد ما اصلاحش کنيم، اين​بار هم جان سالم به در برديم و توسط استاد اصلاح شديم. اما در اين سه ربع ساعتي که زير تيغ استاد بودم، به اين فکر مي​کردم که استاد، همه را اصلاح کرد و آخر، خودش اصلاح نشد!!

31 ارديبهشت 1386 (اداره)

-------------------پي​نوشت:
سزنه (sezneh): علفي هرزه که دور درخت مي​پيچد و خشکش مي​کند، در اصطلاح محلي ساوه، سزنه مي​گويندش.
آپارتي: در فرهنگ​نامه ساوه، « بي​شرم » معني مي​کنند....

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست: zaman (سه‌شنبه 1 خرداد 1386 - 13:11)

پست تاریخ: سه‌شنبه 1 خرداد 1386 - 11:29    
sooraty
مدير انجمن ادبي
مدير انجمن ادبي


پست: 478
عضو شده در: 2 مرداد 1384
محل سکونت: .::ساوه::.
iran.gif


امتياز: 4538

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email

این یکی معرکه بود حمید اینو میدم استادمون بخونه نظرشو برات میارم

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: سه‌شنبه 1 خرداد 1386 - 13:44    
bahar
سَرور ماست!
سَرور ماست!


پست: 873
عضو شده در: 16 مرداد 1385

blank.gif


امتياز: 8091

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

سلام آفرين آفرين
واقعا عالی نوشتین / از لحن نوشتاریتون آدم یاد سالهای 1340 میوفته یه خورده شایدم نزدیکتر Wink (مزاح بود)
من که کلی عصبی شدم از دست اون استاد (با اینکه دکتر تجویز کرده حرص نخورم ولی نتونستم این متن شما رو نخونم Surprised )
جدا شما پیش همچی کسی میرین؟!
بازم تشکر میکنم خیلی عالی بیان کردین

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: سه‌شنبه 1 خرداد 1386 - 15:13    
sistemprof
عضو گروه مديريت آفتابگردان
عضو گروه مديريت آفتابگردان


پست: 955
عضو شده در: 3 بهمن 1384
محل سکونت: Tehran
blank.gif


امتياز: 8562

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

خیلی خوب بود حمید جان .از من بهت نصیحت هر چند وقت یکبار سلمونی تو عوض کن !

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: سه‌شنبه 1 خرداد 1386 - 17:47    
animeditor
داره كولاك مي‌كنه!
داره كولاك مي‌كنه!


پست: 419
عضو شده در: 15 آذر 1385
محل سکونت: کرج
iran.gif


امتياز: 3845

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

سلام جمیعاً

ایول ... ایول
داش حمید و ایول
آفرين آفرين آفرين آفرين آفرين

وجداناً خیلی عالی بود.
با متن قبلی خیلی فرق می کنه؛ خیلی کامل تر و منسجم تر شده.
یعنی واقعاً این دو تا متن رو توی همین فاصلهء زمانی نوشتی؟
یا نکنه رفتی دوپینگ کردی؟ Mr. Green

بنده با این که توی ایراد گیری متخصص هستم 8) این بار حرفی واسه گفتن ندارم. Neutral
(فقط چند جا فالش شده که فعلاً مهم نیست. Embarassed )

مشخصه که زیاد مطالعه می کن و واقعاً به نویسندگی علاقه مندی. Wink
موفق باشی.

التماس دعا
یا علی

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: چهار‌شنبه 2 خرداد 1386 - 13:29    
Hamid
مدیريت كل سایت
مدیريت كل سایت


پست: 5505
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1384
محل سکونت: -::ساوه::-
iran.gif


امتياز: 47855

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

سلام و ممنون از لطف دوستان Wink

جالب بودن اين خاطره شايد به خاطر 4 ساعت وقتي باشه که براش گذاشتم Embarassed
به نظر خودم هم هموني مي​شد که خودم مي​خواستم Razz Wink

bahar, جان،
راستش من يه ساعت زونيکس دارم که بهش مي​گن ساعت جاسوسي Shocked
يکي از قابليت​هاش، ضبط صداست.
اتفاقا توي اين سلموني که بودم، تا ديدم دوباره استاد شروع کرد، ساعت رو همون زير پيش​بند زدم که ضبط کنه Mr. Green
حالا امشب يا فردا که وقت کنم، بخش​هايي از اون رو به اندازه​اي که حجمش اجازه بده، جدا مي​کنم و مي​ذارم که بدونيد حتي برخي جملات، دقيقا همون​هاييست که استاد از دهانش بيرون آمده Wink
تا اونجا که تونستم، امانت​داري کردم، اما شما نبايد به اون متن بالا، به ديد يک خاطره نگاه کنيد که مثلا دختر خانم​ها توي دفتر خاطراتشون مي​نويسن. اونجا مثل همه طنزنويسان، يه خاطره واقعي، سوژه شده که من برخي نکات طنز رو بيان کنم... Wink

من خودم بيش از ده بار خاطره​م رو خوندم و خنديدم، اميدوارم شما هم لذت برده باشيد Wink

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: سه‌شنبه 8 خرداد 1386 - 11:45    
Hamid
مدیريت كل سایت
مدیريت كل سایت


پست: 5505
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1384
محل سکونت: -::ساوه::-
iran.gif


امتياز: 47855

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

سلام؛
ببخشيد که دير شد، دنبال برنامه​اي مي​گشتم که توي ويستا بتونه براي جدا کردن و ترکيب صداها کمکم کنه Embarassed

به هر حال، يه فايل صوتي از بخش​هايي از صحبت​هاي حسن و استاد آماده کردم که بشنويد و ببينيد انسان تا چه اندازه مي​تونه منفي باشه! Crying or Very sad
يعني 45 دقيقه، يک حرف مثبت و خوشحال کننده از دهنشون بيرون نياد Crying or Very sad

جالب اينجاست که اينجور افراد، تعدادشون کم هم نيست Embarassed
اميدوارم روحيه «مثبت​نگري» به طريقي به مردم ايران و به خصوص شهر ما Surprised تزريق بشه Wink

http://aftabgardan.cc3.googlepages.com/eslahkhaneye_ostad.mp3

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: چهار‌شنبه 9 خرداد 1386 - 23:42    
bahar
سَرور ماست!
سَرور ماست!


پست: 873
عضو شده در: 16 مرداد 1385

blank.gif


امتياز: 8091

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

Surprised جالب بود ولی کوتاه Wink (البته من که اصلا اعصاب اینجور آدما رو ندارم Neutral )

سوای طنز بودن خاطره شما عجیبیش حوصله شماست Exclamation که چه جوری بازم میتونین

این بنده خدا رو تحمل کنین . از این قبیل من زیاد دیدم زیاد نمیتونم پای صحبشون بشینم

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: پنج‌شنبه 10 خرداد 1386 - 01:15    
Hamid
مدیريت كل سایت
مدیريت كل سایت


پست: 5505
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1384
محل سکونت: -::ساوه::-
iran.gif


امتياز: 47855

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

bahar نوشته است:
Surprised جالب بود ولی کوتاه Wink (البته من که اصلا اعصاب اینجور آدما رو ندارم Neutral )

سوای طنز بودن خاطره شما عجیبیش حوصله شماست Exclamation که چه جوری بازم میتونین

این بنده خدا رو تحمل کنین . از این قبیل من زیاد دیدم زیاد نمیتونم پای صحبشون بشینم


بهار جان، خدمتتون عرض کنم که من (و احتمالا شما) به خاطر روحيه مذهبي​اي که داريم و به اين خاطر که بهمون «انديشيدن» و «منطقي بودن» تعليم داده شده، در برابر افرادي که «انديشه نکنند و صحبت کنند» و يا «منطقي صحبت نکنند» جوش مي​ياريم.
جوش مي​ياريم، يعني اينکه دلمون به حال اونا مي​سوزه.
جوش مي​ياريم، يعني اينکه دلمون مي​خواد اون هم يه کم در برابر چيزي که از دهانش مي​ياد بيرون، مسئوليت​پذير باشه و بدونه که اين گفته​ها، جواب پس دادن داره!
حالا فکر کن، استاد قصه ما (که نماد افراديست که مدام درباره يک سوژه، منفي فکر مي​کنند و طبيعتا منفي هم صحبت مي​کنند،) چيزهايي رو مي​گه که مشخصه که در قبالشون ذره​اي فکر نکرده!!
من نمونه​هاييش رو توي داستان آوردم، مثل ديد استاد نسبت به «روحاني» يا ديدش نسبت به «ديرکرد قسط»...

اي کاش مي​شد بيشتر توضيح داد... Embarassed
اي کاش مي​شد به استاد ثابت کرد که استاد، اين در ذات بد انسانه که:
از کسي که نصيحتش کنه (موعظه)، بدش مي​ياد!
پس اگه تو نتوني خودت رو منطقي بار بياري، سريعا مي​ري جزو افرادي که از آخوندها بيزارن Rolling Eyes
چون نتونستي قبول کني که کسي که نصيحتت مي​کنه، معمولا خير تو رو مي​خواد و ايني که مي​گه از فلاني به خاطر نصيحت​هاش بدت بياد، اين، ذات خوب و زيبا نيست!
اتفاقا من اين موضوع رو درباره کشيش​ها در بين خارجي​ها بررسي کردم، به نتايجي رسيدم که خودم لذت بردم...
ما توي هوش مصنوعي يه مسئله داريم به نام «مسئله آدم​خوارها و کشيش​ها».
اين مسئله مي​گه که:
فرض کنيد سه کشيش و سه آدم​خوار در يک طرف رودخانه​اي ايستاده​اند.
قايقي داريم که گنجايش آن دو نفر است. (که مي​تونه يک نفر يا دو نفر رو منتقل کنه)
حالا با چه الگوريتمي مي​شه اين شش نفر رو برد اونطرف رودخانه به شرطي که:
هرگز تعداد آدم​خوارها و کشيش​ها در يکي از طرفين رودخانه، نامساوي نشود!
(اگه خواستيد حل کنيد، نگيد مثلا يک کشيش و يک آدم​خوار مي​رن، دوباره يک کشيش و يک آدمخوار و مجددا... اينطوري، پس کي قايق رو برونه؟!!)
حلش رو مي​تونيد اينجا ببينيد:
http://barnamenevis.org/forum/showthread.php?t=7013
بگذريم، اينجا مورد نظرم هست:
در ادامه مسئله آمده:
کشيش​ها نگرانند که اگر تعدادشان کمتر از آدم​خوارها شود، آدم​خوارها آن​ها را بخورند و آدم​خوارها نگرانند که اگر تعدادشان از کشيش​ها کمتر شود، گرفتار موعظه کشيش​ها شوند!؟

توجه کرديد؟ اين دقيقا ترجمه جملات نويسنده خارجيست که مي​تونيد در کتاب هوش مصنوعي انتشارات ناقوس ببينيد!

يعني انقدر موعظه براي اونا سنگين شده که اولا کشيش رو مي​ذارن کنار آدم​خوار! و ثانيا مي​نويسن «گرفتار موعظه» کشيش شدن!! Shocked

مي​خوام بگم اين ديد که روحانيت (يا به قول استاد، آخوند) را دوست دارن مثل کشيش​هاشون جلوه بدن، نبايد بين ما رواج پيدا کنه! اگه اينطور شد، ديگه اگه پسرخاله آدم هم نصيحت کنه، آدم ياد آدم​خوار مي​يفته!! Embarassed

حالا بيا و براي استاد توضيح بده که استاد!
اين حرف​ها رو نزن، يه کم فکر کن! چرا نمي​ياي پشت سر ميکانيک​ها اينهمه حرف بزني؟! چون اونا معمولا نصيحت نمي​کنن. اگه اون​ها هم توي شغلشون نصيحت مي​کردن، مي​شدن کشيش!! پس، اولا طبق بخش بد ذات انسان، اين طبيعي هست که از يه موعظه کننده بدش بياد و ثانيا نبايد بذاره اين قسمت بدِ ذات، خيلي خودش رو بروز بده!! چون ممکنه شما فردا از باباتون هم به خاطر موعظه بدتون بياد و اگه نتونيد کنترل کنيد، واويلا!

بگذريم، انتقال اين مطالب، نياز به ساعت​ها وقت داره، بايد انقدر بشيني دليل و منطق بياري تا بتوني به يکي بگي:
چرا از عقل، اين نعمت رايگان الهي نهايت بهره رو نمي​بري؟
بابا جون چرا چيزي رو که نديدي، اينهمه درباره​ش حرف مي​زني و اصلا قبول مي​کني؟!
چرا به محض اينکه مي​گن فلان آدم، فلان برج رو ساخته، اصلا تو هنوز نمي​دوني همچين برجي هست يا نه، قبول مي​کني!!
اين​ها حرف هيچ کس نيست ها!
اين​ها حرف عقله، يعني اگه کسي اين مورد رو نداشت بايد به عقلش شک کرد! يعني عقل مي​گه: بهتره درباره چيزي که مي​شنوي، يه کم تحقيق کني و بعد قبول کني ...!

حالا، خيلي​ها مثل بهار خانم و من و مهدي (که داستانش رو اينجا گفتم)و .... دوست ندارن با افرادي رو به رو بشن که عقل رو کنار مي​ذارن و هر چه به زبان جاري مي​شه، بيرون مي​ريزن!
بدبختي هم اينه که وقتي رو به رو مي​شن، اولين جايي که تأثيرپذير خواهد بود، اعصابه که باعث مي​شه ترشح اسيد معده زياد بشه و معمولا اينجور افراد، معده​دردهاي شديد دارن Embarassed

اما، من راه مقابله با اين موضوعات رو در زندگي، کشف کردم Very Happy
و راهش هميني هست که من در اين تاپيک انجام دادم!
تصميم گرفتم تمام اين وقايع و افراد رو به ديد «طنزهاي زندگي» نگاه کنم Razz
دفتر خاطراتم پر هست از برخورد با افراد منفي​نگر و بي​منطق!
هر وقت که با اينجور افراد برخوردم کنم، معمولا صداشون رو ضبط مي​کنم و سريعا داستان طنزش رو براي خودم مي​نويسم، حالا هر وقت که بخونمشون، کلي مي​خندم و اين، يعني 180 درجه تفاوت با قبل!
قبلا فکر مي​کردم و جوش مي​خوردم و قرص رانيتيدين مي​خوردم، حالا مي​نويسم و مي​خونم و مي​خندم و شادتر از گذشته مي​شم Very Happy

پيشنهاد مي​کنم همه بروبچي که به اين جور افراد آلرژي دارن، يه دفتر خاطرات بردارن و شروع کنن اين نوع خاطرات را به طنز بنويسند Wink

شايد در آينده شخصي رو معرفي کردم که از اون، منفي​تر توي دنيا پيدا نکنيد Very Happy
موفق باشيد Wink

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:


نمایش پستها:                 مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی  
پاسخ دادن به این موضوع
 

صفحه 1 از 1

تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
 Related Topics 


 information 

 

پرش به:  
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید


Copyright 2004-2024. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc