گرافیك چیست؟ (1)
نویسنده: مهدی مصطفایی
منبع: باشگاه اندیشه 28/1/85
مطلب
حاضر، بخشی از رسالهی نهایی كارشناسی حقیر است كه با هدف شناخت تفصیلی
مبانی هنر گرافیك و خاستگاه آن به رشتهی تحریر در آمده است. این رساله،
محصول روشهای معمول تحقیق نیست، بلكه به علت كمبود منابع در این موضوع
و مشكلاتی دیگر، بخش عمدهای از آن، نظرات شخصی بنده است كه از قِبَل
سالهای تحصیل در این رشته و تجربیات مختلف و البته محدود این جانب حاصل
آمده است. لذاست كه نمیتواند مدعی نظرات متقن و نهایی و كامل در باب
چیستی گرافیك باشد. وضع نگارنده، مانند خوانندهای است كه به قصد شناختن
گرافیك این تحقیق را میخواند. او خود مخاطبی است كه در پی شناخت گرافیك
است؛ اما از آنجا كه در كشور ما عنایتی به این مباحث وجود ندارد و از
اهمیت تفكر در مبانی و خاستگاههای موضوعات، غفلت میشود چارهای جز
آنكه به نگاشتن متوسل شوم به ذهن نرسید و پایاننامهی دانشگاه نیز
بهانهای مناسب بود. به امید آنكه نوشتههای یك دانشجوی كم تجربه، به نظر
استادان و صاحبنظران این حوزه بیاید و خامیها و كاستیها محملی شود تا
این بزرگان با نقد و پاسخگویی به این مطالب، در تكمیل این شناخت مشاركت
نمایند.
مقدمهای بر یك مقدمه
فکر
میکنم آنچه مناسب مقدمه است، این است که ببینیم سؤال «گرافیک چیست؟»
برای ما چه اهمیتی دارد؟ و دانستن چیستی گرافیک چه ضرورتی دارد؟ ظاهراً ما
با این هنر به راحتی تعامل و ارتباط داریم، لذا در ابتدا نیاز به این پرسش
چندان احساس نمیشود.
اینکه
باید بدانیم گرافیک چیست معقول و منطقی به نظر میرسد ولی دو نکته باعث
تشکیک در این "باید" میشود: اول اینکه اساسا گرافیک یک پدیدهی نامکشوف
و تازه نیست که چیزی دربارهاش ندانیم و حالا بخواهیم از صفر شروع کنیم و
با آن سر و كار پیدا كنیم. ما به کارش گرفتهایم و به عنوان هنرمند و
گرافیست با آن خو کردهایم؛ پس چهگونه از چیزی سؤال میکنیم که با آن خو
داریم؟
دوم
آنکه بعضی خرده میگیرند که چه ضرورتی دارد وقت خود را در این بحث
انتزاعی تلف کنیم و بهتر است سعی خود را بر مهارت در تکنیک و گسترش توان
کاربری معطوف کنیم. به عبارتی این گروه قائلاند که ما نیازی به این بحث
نداریم، هم از آن جهت که شناخت اجمالی -چندان که رفع نیاز کند- داریم و هم
به این دلیل که «کسب مهارت» و «پرورش خلاقیت» مهمتر است و باید همّمان
برای ایندو مصروف شود.
اما
بنده معتقدم که خیر؛ گرافیک را آنگونه که باید نشناختهایم؛ در واقع
شناخت اجمالی، ما را از شناخت تفصیلی و کامل، بینیاز نکرده است. همچنین
مهارت و شناخت و تسلط بر تکنیکهای گرافیک، به معنی تسلط و اشراف بر
گرافیک نیست. ارجحیت دومی بر اولی از آنروست که گرافیک به مقصودی بهوجود
آمده است؛ یعنی به عنوان یک قالب هنری نیامده که یک قالب هنری باشد.
گرافیک بر نیاز دیگری، نازلتر از احساس زیبادوستی پا گرفته؛ گرافیک وجود
ندارد همچنان که نقاشی وجود دارد، همچنان که معماری وجود دارد و همچنان
که سینما وجود دارد. البته همهی اینها هم مقصودی دارند اما هرکدام به
خودی خود، یک هنر مستقل و اصیلاند ولی گرافیک چنین نیست. وجود گرافیک
تابع وجود نیازهای اقتصادی و سیاسی و... است و بدون نیازهای جاری اجتماع
–فارغ از اساسی و کاذب بودن نیازها- اصالت ندارد (در حال حاضر مهم نیست که
این یک حُسن است یا یک عارضه. و بحثش را به بعد وامیگذاریم). مسأله آن
است که این هنر، همچون راه گشودهایست که واردش شدهایم اما از جهت و
انتهایش خبر نداریم و حتا نمیدانیم گامبرداشتن در آن چهقدر برایمان
ضروری و حیاتی است. فقط میدانیم که همه در آن وارد شدهاند و ما هم باید
وارد شویم! در اینوضع، هر چه کنیم تابع کسانی هستیم که پیشتر این راه را گشودهاند و در آن بسیار جلوتر از ما هستند.
فهم
چیستی گرافیک این امکان را به ما میدهد که به اراده و خواست خود و بر
اساس نیازها و اقتضائات فرهنگی خود، مقصود جدیدی برایش تعریف کنیم و به
یُمن آن، از حصار تقلید و تکرار، رها شویم و گرافیک را آنگونه که اصیل و
منحصربهفرد باشد صاحب شویم؛ اکنون ما گرافیک را مصرفکنندهای بیش
نیستیم. این مصرفزدهگی نه در گرافیک که در همه چیز -از جمله علم- به این
صورت است که پایمان را جای پای غرب میگذاریم و به هیچ چیز دیگری فکر
نمیکنیم. با این شیوه، هزارسال هم که بگذرد ما در علم و هنر پیشرو و
مبتکر نخواهیم بود. در یک کلام، تولید –مانند تولید علم- تنها با استقلال
از غرب محقق خواهد شد نه با تبعیت بیمحابا از راه او و این غیر از انکار
و مقابلهی با غرب است. میشود گفت این فهم، میزان اختیار و حق انتخاب ما
را ارتقا میدهد؛ مضاف آنکه این انتخاب از جهت منطق، در شرایطی درست و
عادلانه صورت میپذیرد.
اگر
گرافیک ابزاریست که با آن به اهـداف اقتصادی و فرهنگی و سیاسی اجتماعمان
کمک میرسانیم، واضح است که نمیتوانیم بدون شناخت و تسلط بر اجزا و ابعاد
و وجوهش، بهرهی مطلوب از آن بگیریم و آنجایی که نیاز داریم تا این ابزار
را به نفع فرهنگ و اقتضائات فرهنگ خود به کار گیریم دچار مشـکلات جدی
خواهیم بود، و اکنون مگر نیستیم؟ سردرگمی ما دربارهی هویت ایرانی در
گرافیک از کجاست؟ این هویت آنقدر مبهم و دور از ذهن است که حتا تصویر و
تصوری از آن نمیتوانیم داشته باشیم تا آنجا که کسانی، در الزام رسیدن به
هویت مستقل و بومی -که شرط ضروری توفیق گرافیک در یک جغرافیای فرهنگی خاص
است- تردید میکنند و اصلاً طرح چنین بحثی را زیر سؤال میبرند! این وضعیت
از آنجایی بهوجود آمده که ما نسبت این هنر را با مبانی فرهنگ و هنر خود
نمیشناسیم و تعریف و تبیین نکردهایم. شاید دیگران دلایل متعدد و مختلفی
برای بحران هویت در گرافیک داشته باشند اما به نظر من همهی آن دلایل، در
آنچه عرض کردم خلاصه میشود.
در
ضمن نگاه به گرافیک به مثابه صِرف ابزار، اشتباه است؛ یا نگاه كامل و
جامعی نیست. ابزار بودن میتواند تنها وجهی از وجوه گرافیک باشد؛ نمیتوان
تمامیت گرافیک را با لفظ ابزار شناخت و پذیرفت؛ شأن گرافیک به عنوان یک
هنر، حتا به عنوان یک حرفه فراتر از ابزار است و در اجتماع نقشی بیش از یک
ابزار را بازی میکند. اما اگر علیالحساب، وجه ابزاری آن را در نظر
بگیریم نیز، با بررسی ماهیت آن میتوانیم به قابلیتها و امکانات و
فرصتهای فراوان نهفتهاش دست پیدا کنیم. یک پیچگشتی جدای از امکان
بازکردن پیچها میتواند دیوار را هم سوراخ کند و یا میشود با آن خربزه
هم پاره کرد! پیچگشتی وسیلهایست که میتوانیم بهراحتی آن را در دست
بگیریم و با نگاهکردن به آن، همهی قابلیتهای متنوع و عجیبش را، و به
همین ترتیب خطراتش را بشناسیم. اما برای اینکه گرافیک را هم، همینگونه
در دست بگیریم و همهی کارکاردها و عوارض و تهدیدهایش را بفهمیم باید از
راه این پرسش (گرافیک چیست؟) وارد شویم.
البته
خوب میدانیم که شناخت فرهنگمان ضرورت دیگریست پیش از شناخت گرافیک. اما
در آن مرحلهای که میخواهیم بدانیم فرهنگ خاص ما، چهگونه در قالبی متعلق
و وابسته به فرهنگ دیگر، امکان ظهور و بروز مییابد، دچار سؤال «گرافیک
چیست؟» میشویم.
از
سویی دیگر عجیببودن و دور از انتظاربودن این سؤال شاید به دلیل کودکانه
بودن آن است. اگر چنین باشد برای یک تحقیق، مزیت خواهد بود. برانكوزی
میگوید: «زمانی كه بچه نیستیم، مردهایم.» پرسشهای کودکان نابترین صورت
تحقیق و جستوجو است و در تمدن کنونی ما تنها در مواجهه با پرسشهای
کودکانه است که به حقیقیت وجود خود و عالم پیرامونمان میاندیشیم. وگرنه
همانطور که میبینید انسان کنونی، با این پرسشها بیگانه است و چنان در
تنوع گرفتاریهای خود و ابعاد كثیر تمدن به خود پیچیده است که دیگر امکان
پرداختن به این سؤالات اساسی را ندارد و آنها را به فلاسفه واگذارده است.
اما آیا حقیقتاً این سؤالات مختص فیلسوف است؟ ای كاش در همهی زندهگی
میتوانستیم چون كودك باشیم؛ خصوصاً در هنرمان.
این
رساله داعی آن نیست که با صدور حکم دربارهی گرافیک تعیین تکلیف کند و
قوانین وضع نماید. حقیر، تنها با طرح باورهای رایج در اطراف گرافیک و در
مواردی نقد آنها، سعی دارم تا زمینهی تفکر و بحثهای نظری فراهم آید و
به تعبیر دیگر طرح بحث كنم. چه آنکه حکم دادن میتواند مخالف این کار را
هم به بحث بکشاند. به هر روی، محتوای بخشهای مختلف این رساله، هركدام بیش
از یك مقدمه در آن موضوع نیست.
تولّـد
برای
شناخت بیشتر گرافیك مناسب است تا به نحوهی تولد آن رجوع كنیم و مختصری
از تاریخچهی آن را بدانیم هرچند كه ناآشنایی با تاریخچهی گرافیك مانع
از آن نمیشود كه امكان تدبّر و بررسی ماهیت آن را به كل از دست بدهیم.
جرقههای
تولد گرافیك و به عبارت دیگر انشعاب از نقاشی، به زمان تحولات انقلاب
صنعتی و به دنبال آن، ورود تبلبغات به عرصهی مناسبات و رقابتهای صنعتی و
تجاری باز میگردد.
در
واقع، تبلیغات به مفهومی كه امروز برای ما شناخته شده، بعد از انقلاب
صنعتی و هنگام انبساط صنایع، شكل گرفت و گرافیك حیات خود را در چنین
دورهای و اختصاصاً با پوستر آغاز نمود. در واقع از این زمان به دلیل ورود
تبلیغات به عرصهی معادلات تمدن غرب، گرافیك از نقاشی منشعب شد. اگرچه در
این تاریخ تولد میتوان تردید كرد و گرافیك را در زمانهای دورتر، در كنار
كتابت، یا طراحی مهرها و نشانهای حكومتی و خانوادهگی جستوجو كرد و یا
آغاز رسمی آن را به اختراع چاپ و ابداع روزنامه بازگشت داد... اما در
نهایت به خوبی روشن است كه ظهور گرافیك در جایگاهی ویژه در زندگی صنعتی،
مربوط به انقلاب صنعتی است؛ خصوصاً پیوستهگی انفكاكناپذیر گرافیك با
تبلیغات، بر این مدعا صحه میگذارد.
همانطور
كه در سطور بالا آمد، تولد گرافیك را میتوان انشعابی از نقاشی دانست و
تفاوتهایش با نقاشی، از التزام آن به ارسال پیام و تفهیم به مخاطب آغاز
میشود. اولین آثار گرافیکی را کسانی خلق کردند در واقع نقاش بودند و این
میتواند بدان معنا باشد كه گرافیک ریشه در نقاشی دارد؛ اما چه شد که
اکنون گرافیک ماهیتی متفاوت از نقاشی یافته است؟
این سؤالی است كه در روند این رساله، بدان خواهیم پرداخت.
«در
دههی30 آمریکا، کارگردانان هنری، طراحی گرافیک را پایهگذاری کردند... در
1958، بنا بر مباحثی در مجلهی پرینت، این کارگردانان معتقد بودند که
استفاده از نام هنر (art) برای عنوان حرفهای طراحان کافی نیست و نیاز به عناوین مناسبتری مثل مهندسی بصری یا طراح گرافیک است.»
با
استناد به این مطلب، روشن میشود كه كلمهی «طراح گرافیك» و «گرافیست»،
كمتر از صد سال است كه مورد استفاده واقع شده، اما تولد هنر گرافیك، بسی
بیش لز صد سال است.
به
هر حال لازم است قید شود كه، موضوع این رساله، «گرافیك» به عنوان
حرفهایست كه امروز در كنار هنرهای دیگر و در خدمت توسعهی افتصادی و
فرهنگی جوامع شناخته شده است و به همین عنوان در حیات احتماعی و اقتصادی
ما تأثیر میگذارد.
گرافیست کیست؟
یک گرافیست کسی است که:
به او سفارش میدهند تا
پیامی را
با تصویر
به مخاطب منتقل کند.
و گرافیک:
هنر انتقال (ارتباط) دادن یک پیام
از طریق تصویر
به مخاطب است
که بر اساس یک سفارش
صورت میگیرد
و
به اجمال، همان ارتباط تصویری میخوانیمش. به اجمال؛ چرا كه «ارتباط
تصویری»، تنها كلمهای قراردادی است كه از لحاظ مفهوم حوزهای بسیار
وسیعتر از گرافیك را در بر میگیرد؛ تا آنجا كه هر اثری را كه در طبیعت
مشاهده میكنیم و از مشاهدهی آن میتوانیم زمان و مكان خویش را بشناسیم،
مصداق ارتباط تصویری است. برگ زرد درختان كه بر زمین میریزد چه مفهومی
دارد؟ اشكال و صور گوناگون حیوانات و گیاهان و جمادات هر كدام چه شناختی
از خود و جغرافیای خود به ما میدهند؟ بگذریم كه این ارتباط تصویری نزد
اهل معنا عالم دیگر و مفهومی فراتر از آنچه در این چند سطر مراد كردیم،
دارد.
علیایحال،
بر مبنای آندو تعریف و بر اساس آنها مشخص میشود که در طراحی گرافیک،
مجموعاً چهار عنصر هستند که مبنا و پایهی تشکیل اثر گرافیکی محسوب
میشوند: سفارش، پیام، تصویر و مخاطب. هرکدام از این چهار، نباشند به
مانند فقدان یک پایهی صندلی، اثر گرافیکی بهوجود نمیآید همچنان که
صندلی پا برجا و استوار نمیایستد. بنا بر این، فصل عمدهی این رساله،
بررسی و تبیین و شناسایی مجزای این چهار عنصر و شأن و جایگاه آنها در
گرافیک خواهد بود.
ناگفته
نماند مقولهی ارتباط هم با توجه به عبارت ارتباط تصویری، عنصری كلیدی در
شكلگیری گرافیك است؛ اما چون مباحث آن از مبحث مخاطب قابل انفكاك نبود
لذا در بخش «مخاطب» از آن سخن خواهد رفت.
البته
در باب تعریفی كه از گرافیست ارائه كردیم میتوان بسیار مجادله كرد؛ كما
اینكه از منظری دیگر گرافیست كسی است كه قابلیت تجزیه و تحلیل و تركیب
تصویر و عناصر تصویری دارد. به عبارتی حرفهی او قلب تصاویر است و
سازگارسازی با پیام. اما این ملاحظه از جامعیت تعریف ابتداییمان بر مبنای
عناصر مذكور نمیكاهد.
هرچند
این چهار عنصر را پایه و اساس گرافیك شمردهایم اما نسبت هركدام با ماهیت
گرافیك متفاوت است؛ از این جمله، تفاوت شأن تصویر، در مقایسه با
مخاطب، پیام و سفارش است. اینگونه میتوان گفت كه تصویر، همچون نیرویی
است كه در خدمت هنر گرافیك قرار میگیرد، اما گرافیك خود هنری است كه در
خدمت مخاطب، سفارش و پیام است. لذا به صرف اینكه هر چهار عنصر را پایهی
گرافیك خواندهایم نمیتوان گفت كه همهشان درجهی اهمیت و جایگاه مترادف
و یكسانی در ساختار گرافیك دارند.
سؤال: هنر به طور كلی هم پیام دارد، هم سفارش دارد و هم مخاطب؛ چهگونه این عناصر را در گرافیك منحصر میكنید؟
پاسخ:
درست است اما واضح است كه میزان ابتنای هنرها بر این عناصر با میزان
وابستهگی و ابتنای گرافیك بر آنها متفاوت است. از سویی این عناصر در
گرافیك به مفهوم خاص خود منظور نظر هستند در حالی كه در سایر هنرها مفهوم
عامی داشته و وجود فردی هنرمند میتواند جای همهی آنها را بگیرد.
سینماگران، عكاسان، نقاشان و تصویرگران بیشماری را میتوان یافت كه در
فضایی انتزاعی و مستقل از جهان پیرامون خود مشغول ایجاد اثر هستند، اما
چند گرافیست را میتوانید بیابید كه بدون جهان پیرامون و بیاعتنای به
تحولات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و تكنولوژیك، ایجاد اثر میكند؟ عناصر
سفارش، مخاطب و پیام از جهان پیرامون هنرمند گرافیست بر او وارد میشوند
هرچند كه سطح تعهد او به هركدام از اینها متفاوت است اما هنرمندان دیگر
چنین نیستند.
چهبسا
به همین دلیل است كه گرافیك جوهرهای پویا دارد و تحولات، را سریعتر پشت
سر میگذارد اما هیچكدام از دیگر هنرها چنین شتابی در تحول ندارند.
الف) سفارش
گرافیك،
خلاف سایر هنرها كاملاً سفارشپذیر و متعهد به سفارشدهنده است. سیر
تحولات گرافیك نشان داده كه عمدتاً در خدمت منافع اقتصادی است و هرگاه هدف
و التزام ارزشمند و درخور توجهی مطرح گردیده، آن منافع ملی و حكومتی
نظامات سیاسی بوده كه در نهایت، در نظام سرمایهداری شامل منافع اقتصادی
گردیده است. موجودیت گرافیك در خدمت و سفارش، معنا شده است. گرچه سفارش به
عنوان تحمیل بر هنرمند از خارج نفس او، محصولی خشك و بیروح داشته اما اگر
در حوزهی علایق و اعتقادات و انگیزش هنرمند بوده باشد، البته میتواند
نتیجهای مطلوب داشته باشد.
اصالت
دادن به مقولهی سفارش به این معنی نیست كه «سفارشدهنده» عنصر
تعیینكنندهی محصول گرافیكی است و گرافیست از خود هیچ اراده و میدان عملی
ندارد. نمیخواهیم بگوییم كه اگر نظر سفارشدهنده تأمین نشود، گرافیك پدید
نمیآید؛ این اهمیت مربوط به تعهد و وابستهگی طراح گرافیك به اصل سفارش
است نه شخص سفارشدهنده. سفارشدهنده همچون یك مخاطب بدون آگاهی از اصول
و قواعد طراحی و سواد بصری، باید از طراحی و ایدهی طراح راضی باشد و آن
را بفهمد؛ اما این مسأله هیچگاه باعث بیاراده بودن طراح نشده است و اگر
هم اثری آفرید كه مورد رضایت سفارشدهنده واقع نشد، از حوزهی آثار گرافیك
خارج نمیشود بلكه به واسطهی ناپسندآمدن نزد سفارشدهنده، طرح طراح از
ثبت و ارائه باز مانده است. از اینجا اهمیت جایگاه سفارشدهنده و میزان
تعهد گرافیست به خواست و سلیقهی او روشن میشود.
در
كشمكش پرسابقهای كه همواره میان طراح و سفارشدهنده بوده است آنچه
میتواند رضایت اولی و دومی را با هم تأمین كند میزان تسلط اولی بر طراحی
و میزان وسعت نظر و ایدهی اوست. نسبت تنوع ایده و خلاقیت گرافیست و اشراف
او بر ابزار كار، میتواند كشمكش میان ایندو را به حداقل برساند. البته
معمول است كه طرف مقابل را هم باید به سواد بصری و شناخت مبانی تصویر ملزم
كنیم، اما به اعتقاد من این نسخهی مؤثری نیست. علاوه بر اینكه تحقق آن
امری قریب به محال است، وظیفهی گرافیست را برای انتقال پیام از طریق
تصویر، زیر سؤال میبرد. تفهیم پیام به مخاطب، وظیفهی طراح است و قرار
نیست سفارشدهندهگان و یا مخاطبان برای فهم پیام طراح، آموزش ببینند.
البته در فرهنگهای مختلف و به نسبت پیوند میان مردم و هنر، سطح درك ایشان
از آثار طراحان و هنرمندان متفاوت است و حتا میتوان یك سیر رو به رشد را
مشاهده كرد اما این سیرورت، چیزی نیست كه بشود آن را سامان داد و آموخت.
نمیتوان با تبیین و انتقال و آموزش، سرعت و میزان این رشد را تغییر داد و
یا از مردم متوقع باشیم كه به اصطلاح نگاه هنری پیدا كنند. گاهی هست كه
هنرمندان ناتوانی خویش را در خلاقیت و تسلط بر بیان، به ناتوانی درك و
شعور بصری و هنری مردم نسبت میدهند و نارسایی آثارشان را توجیه میكنند.
شاید این نگاهی كه بر بسیاری از هنرمندان حاكم شده، یعنی توقع بالابردن
ادراك هنری از مردم و موظف شمردن ایشان بر این ارتقا، در واقع از ضعف
هنرمندان نشأت گرفته است.
به
هر روی، سفارش یكی از ویژهگیهایی است كه گرافیك را از دیگر هنرها متمایز
میكند. شاید صحیحتر این باشد كه بگوییم تبلیغات، متعهد و سفارشپذیر است
اما پیوستهگی و امتزاج گرافیك با مقولهی تبلیغات باعث میشود
ویژهگیهای ایندو شبیه و نزدیك به هم باشد و شاید بشود گفت: گرافیك،
شاخهی تصویری و تجسمی تبلیغات است، تا آنجا كه جا داشت بهجای گرافیك،
تبلیغات را یك قالب هنری بنامیم. اما اگر کسی سفارش نگرفت و طراحی گرافیکی
انجام داد آیا اثر او از حوزهی آثار گرافیکی خارج میشود؟ خیر؛ اگر کسی
بر اساس احساسات درونی خود یا پیام فردی اقدام به طراحی نمود در آن صورت
خود اوست كه سفارشدهنده میباشد؛ اما این، وضعیت نادری است. در اینجا
تفاوت گرافیک با نقاشی، عکاسی و... در این است که این هنرها مبتنی بر
درونیـات هنرمند هستند اما سفارش هم میپذیرند در صورتی که گرافیک، مبتنی
بر سفارش است اما از درونیات هنرمند هم بیبهره نیست.
«فرق
میان نقاشی و تصویرسازی، نامحسوس و گاه تفكیك این دو، مشكل است. آنچه این
دو مقوله را از هم متمایز میسازد، تكنیكها و یا ابزار نیست بلكه قصد طراح
و عملكرد تصویر است. نقاشی بروز احساسات درونی نقاش است و معمولاً برای
تكثیر ساخته نمیشود. اما تصویرسازی اغلب با سفارش و برای استفاده به
منظور خاص انجام می شود و در تعداد پیشبینی شده به چاپ میرسد»
در
چارچوب نقاشی و عكاسی و دیگر هنرهای تجسمی میشود اثری كاملاً آبستره و
عاری از پیام آفرید؛ اما اگر بخواهیم اثر گرافیكی بدون پیام بیافرینیم نغض
غرض است. چنین اثری را میتوانیم تصویرسازی نام دهیم اما اثر گرافیك نیست؛
چرا كه اثر گرافیك از نیاز یك پیام به ارسال و انتقال پدید میآید. اول
پیام هست، دوم ضرورت انتقال و سوم پدید آمدن اثر گرافیك.
اما
سفارشپذیر بودن گرافیك هم باعث میشود كه برخی این هنر را بازاری بدانند
و ارزش و اعتبار هنری برایش قائل نباشند و برخی نیز اساساً از ترس
بیاعتبار شدن، اصل سفارشپذیری گرافیك را قبول نداشته باشند. قبول دارم
كه لفظ بازاری برای یك هنر، كلمهی سبكی به نظر میرسد! اما نباید باعث
شود كه به طور مطلق آن را صفتی مذموم به حساب آوریم. چنین نگرشی بیشتر از
سر تعصب و تعلق است تا منطق. بازاری بودن، به معنای حضور در تعاملات
اقتصادی، یا به معنای حرفهای برای كسب درآمد، و یا به عنوان هنری در خدمت
عامهی مردم و درگیر با تعاملات و مناسبات مردم و جامعه، هیچكدام
نمیتواند فینفسه كسر شأن هنرمندان گرافیست باشد. مسائل مذمومی كه در این
موضوع مشاهده میشود به حواشی و آفتهای دامنگیر این قواعد كه اغلب از
فهم اشتباه انسانها منتج شده به وجود میآید نه از اصل موضوع. اینكه
عدهای هرجا پای خواست و توقع مخاطب یا سفارشدهندهها به میان آمده
كارهایی سطحی و از سر رفع تكلیف انجام دادهاند نمیتواند ثابت كند كه كار
مردمی یعنی كار سطحی.
«نقاشی
مدرن با گریز از تعلق و تعهد نسبت به مردم و پیام سیاسی یا اجتماعی مقصد
نهایی خود را در آبستراکسیون جستجو کرده است، اما هنر گرافیک، بالعکس با
پرهیز از آبستراکسیون و حفظ التزام همیشگی نسبت به عامه مردم و ذوق و فهم
آنها در جستجوی وسعت و سرعت تأثیر هرچه بیشتر، به هویتی کاملاً متفاوت با
نقاشی مدرن دست یافته است.
نقاشی
التزامی نداشته است که حتماً پیام خویش را به مردم برساند و آن هم اکثریت
مردم؛ اکثریت مردمی که هرگز با هنر اشراقی قرون گذشته نیز پیوند و ارتباطی
نداشته اند. نقاش تنها در برابر احساسات و مکنونات اندیویدوالیستی
(فردگرایانه) درون خویش متعهد بوده است و لهذا از این امکان نیز برخوردار
بوده که نقائص کار خویش را به ضعف ادراک هنری مردم بازگرداند، اما
گرافیست... او خود را از یک سو نسبت به عامه مردم و شعور فطری آنان ملتزم
و متعهد می دانسته است و از سوی دیگر نسبت به ارائه پیام تبلیغی خاص.
اینها مهمترین عواملی هستند که هنر گرافیک را از نقاشی تمایز بخشیده اند...
سیر
نقاشی مدرن با گرایش یه سوی اندیویدوالیسم محض و سوبژکتیویسم تشخص می یابد
و بنابراین، هرگز نمی تواند همچون گرافیک، در خدمت ابلاغ پیامی خاص به کار
گرفته شود. حال آنکه گرافیک توانسته است همراه با سیر تاریخی تمدن غرب و
در تمامی مراحل، در خدمت همه جریانهای موجود، اعم از بورژوازی و
سرمایهداری، اشاعه مصرف، اقتدار سیاسی، جنگ، ژورنالیسم، اشاعه فحشاء،
تئاتر و سینما و حتی جریانهای انتلکتوئل قرار بگیرد... و علت این انعطاف
بسیار را باید در قابلیتهای ماهوی هنر گرافیک جستجو کرد. از این پس نیز،
هرگاه نقاشی بخواهد نسبت به ابلاغ پیامی مشخص التزام پیدا کند، لاجرم به
گرافیک نزدیک خواهد شد، چنانچه در ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی پیش
آمد.»
در
سیر تاریخی هنر معاصر همواره هنرمندان را مشغول به درونیات شخصی و اسیر
سوبژكتیویسم مفرط دیدهایم و شناختهایم. آنها اكثراً بدون در نظر گرفتن
عالم پیرامون خود و جامعهی انسانها، تنها برای تخلیهی احساسات و
مكنونات نفسانیشان به تولید اثر هنری دست بردهاند و از آنجا كه در این
فردگرایی تا جایی غرق شدهاند كه از درك عمومی و مشغلههای اجتماع غفلت
ورزیدهاند لذا هنرشان نیز مورد توجه اجتماع و مردم واقع نشده است.
این
منش خودمحور تا جایی بر هنر مدرن سایه انداخته -یا بهتر است بگوییم با
حیات هنر مدرن عجین شده است- كه ناظران رسانهای و ژورنالیستهای سطحی،
اعتبار یك هنرمند و عمق و غنای هنر او را به تبعیت از این كژی نسبت
میدهند. به طور كلی تفاوت یك هنرمند اصیل از یك هنرمند بازاری، با این
معیار بازشناخته میشود. اكنون تصور عمومی مجامع هنری بر این است كه
مردمگرایی مساوی است با سطحیپسندی و ابتذال، و غنای هنر مستلزم نوعی
رهبانیت روشنفكرانه است. نیز به تجربه دیدهایم در اغلب مقالات و
مصاحبههایی كه مسألهی هنر برای مردم و لزوم توجه به فهم و درك عامه و یا
همین بحث سفارش به میان آمده به دنبال آن، نگرانی از سقوط معنا و عمق هنر
هم مطرح گردیده است.
اما
در منطق واقعیات، تعهد به فهم و ذوق مردم، و یا حتا بازاری بودن، با
سطحینگری و ابتذال هنر ارتباطی ندارد و این، مغالطهایست كه در برداشت و
تلقی افراد به وجود آمده است. كما اینكه سیر رشد گرافیك، نادرستی این حكم
را ثابت میكند. از اینرو التزام گرافیك به سفارش، نمیتواند یك عارضه و
نقص باشد؛ بلكه با دقت در ماهیت هنر گرافیك درمییابیم كه این هنر بسیاری
از برتریهای خود نسبت به سایر هنرها -از جمله پویایی- را از قبل
سفارشپذیری كسب كرده است. هم سفارشپذیری و هم تعهد نسبت به مخاطب.
نكتهی
پایانی این بخش در باب ارجحیتی است كه «سفارش» بر «مخاطب» دارد. در سطرهای
بالا اشارهای داشتیم به اینكه اگر سفارشدهنده طرحی نپذیرد و ایدهای را
نپسندد، آن طرح از ثبت و ارائه باز خواهد ماند. اثر هنری برای ثبت و
ماندگاری در دنیای كنونی، جز ارائه به جامعهی انسانها و قرار گرفتن در
معرض دیدگاه عموم چه امكان دیگری دارد؟ آیا آثار بازمانده از جامعه، با
نمایش در گالریها و مكانهای خاص، كه مشتریان معدود و خاصی دارد تثبیت
خواهد یافت؟