glasy_heart
داره كولاك ميكنه!


پست: 191
عضو شده در: 12 آذر 1389
محل سکونت: زیــــر چــــــــتر خــــــــــدا

امتياز: 1928
|
عنوان: با من باش |
|
|
میروم تا بغض سنگینی را که در سکوت شب، در تاریکی اتاقی بی چراغ میشکند،نبینم.کر شوم،تا خندهی شیطانی انسانی گرگنما، که به دروغ لب به محبت باز میکند نشنوم.
دلم میگیرد از سردی قلبی که دستی را به گرمی میفشارد. ازدستانی که بذر عشق را در وجودی میکارند و در وجود دیگری آبیاری میکنند. از برق چشمانی که زیرکانه آینهی وجودت را بازتاب میکنند. زیستن پر نیرنگ به چه سود؟شب و روز در فکر حیله و فریب به چه کار؟
سخت است کنار دوست تنهایی.لحظهای که فکر میکنی از محبتش دریایی،تا به گردن، غرق شده در مردابی و وضع حالت را بعدها میخوانی.
به اندازهی قطره اشکی دوستش میداری،به امید شوق دیدارش تا پاسی از شب بیداری.از نصیحت اهل دل بیزاری و در پی ساختن قصری رویایی به دروغ قصهها میسازی .
سخت است تماشای اشک مادری که سقف آرزوهایش سوراخ شده و با چشمانی کم سو به ویرانی تنها امیدش چشم دوخته.
دیدن قد پدری که زیر بار سنگین مسئولیت خمیده و در جستجوی خطای دیرینه،برای درک حالش میگردد.
غم دختری که نابودی باقی عمرش را مینگرد و با آسوده چشم بر هم گذاشتن خدایش را تصور میکند که؛ آیا حکمتی است؟
میروم که ثابت کنم حق زندگی دارم و خواهان ساخت قصری کاغذی، روی آب نیستم. میروم که ببینم آنچه را که باید ،گوش فرا دهم آنچه شنیدنی است.
ای دل
کم بین و تنها واقعیت بین، کم گوی و تنها گزیده، کم باش و تنها بهترین.
میروم که در خواست کنم صبر را کمی امید را .همراهیام میکنی؟
.::بهی::. |
|