Hamid
مدیريت كل سایت
پست: 5501
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1384
محل سکونت: -::ساوه::-
امتياز: 47819
|
عنوان: پاسخ به «فنج چوکولو» |
|
|
ممنون anari,جان.
در کل، من فکر میکنم ما اشتباهمون اینه که خودمون رو جای اون حیوون میذاریم و فکر میکنیم هر چیزی که برای خودمون نمیپسندیم، برای اون حیوون هم نباید بپسندیم!
در حالی که اصلاً اینطور نیست.
حتی اگر در عقل و عرف و اسلام داریم که مثلاً به قول فیلم مستند فاز سوم، پوست حیوان رو زندهزنده نکنید، نه به این خاطر هست که اون حیوان عذاب میکشه، بلکه به خاطر این هست که اگر این روال برای شما عادی بشه، بعداً این بلا رو سر انسانها هم میارید!! و یا اینکه میگن قصاب نشید نه به خاطر آزار حیوان هست، بلکه به خاطر قسیالقلب شدن انسان هست.
اگر بخواهیم به دید آزار و اذیت نگاه کنیم، باید تمام داروهای کشنده حشرات و ... رو جمع آوری کنیم و هیچ کس هیچ سوسک یا پشهای رو نکشه.
من با اینکه خودم توی خونه با کشتن حتی سوسک و پشه مخالفم و حتی بارها برای خواهرزاده پنجسالهم منبر رفتم که خوب نیست تو مورچهها رو لگد کنی، اما گاهی فکر میکنم انسان نباید اینقدرها هم احساساتی باشه! مثلاً پدر بزرگ من، به خاطر علاقهای که به مرغهای خودش داشته و فکر میکنم اتفاقی که برای اونها افتاده، سالهاست که گوشت مرغ نمیخوره! اگر متوجه بشه توی یه غذا گوش مرغ بوده و بهش نگفتید (مثل پیتزا) مثل بچهها قهر میکنه!
اگر بخواهیم به این دید به حیوانات نگاه کنیم، باید بگیم نعوذ بالله پیامبر چقدر بیحرم بود که سوار اسب میشد!!!
و یا ما چقدر بیرحمیم که حیوانات رو میکشیم و گوشتشون رو میخوریم.
این نوع احساساتی بودن فکر نمیکنم در اسلام پیشنهاد شده باشه.
چون معایب بزرگی داره.
شاید بزرگترین عیبش این باشه که ما آزارمون به هیچ کس نرسه!!
در مورد این عیب، داستان زیر، بد نیست که خونده بشه:
چند خط زیر از کتاب ابوالمشاغل ازمرحوم نادر ابراهیمی انتخاب شده است که یکی از بهترین نوشته های اوست. امیدوارم بخونید:
روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟
گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا،
در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.
حرفم را نشنید، چرا که می خواست حرفش را بزند. پس گفت: بله... خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچکس نزد. حرف تندی هم به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست ودشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند... حقیقتا چه خوب آمد و
چه خوب رفت...
گفتم: این، به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن. با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان بر شمردید، نمی آمد و نمی رفت خیلی آسوده تر بود، چرا که هفتاد سال به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت می جنگند و زخم می زنند و می سوزانند و می سوزند و می رنجانند و رنج می کشند... و این بیچاره ها که با دشمن، دشمنی می کنند و با دوست دوستی، دائما گرسنه اند و تشنه، چرا که آب و نان شان را همین کسانی خورده اند و می خورند که زندگی را "بیشرمانه مردن" تعریف می کنند.
آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کلّ دزد منحرف، به آدم بدکار هرزه، به یک چاقو کش باج بگیر محله هم نرسیده، چه جور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتاد سال، حتی یک شکنجه گر را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده است، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه بردار نرفته،پسِ گردن یک گران فروش متقلب نزده، و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدارخودباخته ی وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریفِ آدمیت و انسانیت تطبیق می کندو به چه درد این دنیا می خورد؟ آقا ی محترم!ما نیامده ایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمده ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیم شان، و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم، و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم. ما امده ایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود... ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند...
گمان می کنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود، و شاید من هم، فقط در دل خویش سخن می گفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند... |
|