kahroba
مدیر انجمن دانشجویی
پست: 98
عضو شده در: 3 شهریور 1389
محل سکونت: ::..Saveh..::
امتياز: 1228
|
عنوان: الهينامهي من! |
|
|
تا به حال به الهينامههاي آماده دقت كردهايد:
اگر فرض كنيد: يكي از آن پوسترهاي الهينامه را داشتيد، يا اينكه خودتان دست به كار ميشديد و يك الهي نامه درست ميكرديد كه بيشتر به دل بنشيند و در جايي از ديوار خانه ميگذاشتيد، چقدر ميتوانست تأثيرگذار باشد كه با نگاه كردن به آن، آرامش ميگرفتيد.
به نظر شما كدام بهتر است؟
پوسترهاي آماده: كه فقط به كلماتي كه روي آن پوستر بازي ميكنند، نگاه ميكنيد...
يا پوسترهاي خودتان: كه وقتي (هر جايي از اتاق كه نصب كردهايد!) آن را نگاه ميكنيد، ميدانيد كه خودتان آن را درست كرديد و كلمه به كلمهي آن را درك ميكنيد
من اول ميخوام الهي نامهي خودم را كه سر كلاس فتوشاپ سال 89 كه استادمان كه آقا Hamid بود، گفت چنين كنيم را درست كردم، ببينيد:
روي لينك كليك كنيد: تا واضحتر ديده شود:
[IMG]http:http://up.vatandownload.com/images/4jpuzyz7r8ovkvoqymp.jpg[/IMG]
اين را كه ميبينيد: اول كاغذش را در سيني قهوه گذاشتم و براي خشك شدنش روي طناب آويزان كردم، بعد از خشك شدن، نميدانم چرا كاغذ خيلي جمع شده بود و مجبور شدم آن را در زير فرش بگذارم تا صاف شود
اگر دقت كنيد شيارهايي كه روي كاغذ افتاده به خاطر زير فرش گذاشتن بود!
بعد قسمتهايي از كاغذ را سوزاندم كه از اين حالت يكنواختي بيرون بياد!
بعد آن را اسكن كردم و آن نوشتههاي رويش را با خط نستعليق (در فتوشاپ) روي آن گذاشتم و طرح پايين(به انتهاي برگه دقت كنيد) را بهش اضافه كردم، كه قديميتر به نظر بياد!
البته ميدونم تراز نوشتههاش زياد جالب نيست. خب به هر حال هر كاري تجربه ميخواد
از فونت تاريخي كه برايش گذاشتم: خوشم نمياد، به هر حال بار اولمان بود و تجربه شد. اول دي ماه 89!
خب ديشب تصميم گرفتم:الهينامهاي كه البته خودم اسمش را گذاشتهام الهينامه بنويسم، اما فكر ميكردم بهتر از اين چيزي ميشود كه بايد بشود!
به هر حال ديشب خيلي جالبه: از بدشانسي خودكارم تمام شده بود و الحمدلله خودكاري نداشتم، و همينطور كلمات در ذهن من داشت بدجوري منو بازي ميداد و در ذهنم ميآمدند.
از همه جالبتر اينكه:
مجبور شدم آن كلمهها را با تكهي كوچك ذغال، (كه نميدانم انگار خدا آن را فرستاده!) و در حياط منزل ما انداخته، بنويسم، خب اين هم يه جورشه.
بخوانيد:
«اي آسمان، مرا درياب؛
مرا كه هر شب دستانم را رو به سوي تو و به بهانهي مناجات هر شبم دراز ميكنم.
مرا كه وقتي صدايت ميكنم، آهنگ بغضآلود صدايم تا آسمان هفتمت ميرود و تو نيز براي تسكين دردهايم ابر را صدا ميزني و به او ميگويي:
كه بارانِ اشكش را در زمين فرود آورد و آهنگ دلنواز باران، بغضِ گرفتهي گلويم را به گريه بدل كند.
باران را دوست دارم...
باراني كه وقتي صدايش ميزنم، او نيز صدايم ميزند.
وقتي كه قطرات شيشهاي باران، در دستانم ميچكد، حس خوشبختي ميكنم.
باران هميشه مانند دست كشيدن روي گندمزارها، حس زندگي به من ميبخشد.
و حال دستانم را رو به سوي آسمانت ميبرم و فرياد ميزنم...................»
در حالي كه مناجات من تمام شده بود، باور كنيد (اگر دقت كنيد نم نم باران ميباريد!) باران شروع به باريدن كرد.
دنبال واژهاي پس از اينكه نوشتم، فرياد ميزنم...... ميگشتم، كه خودِ باران جوابم را داد و مطلب را تمام كردم و گفتم:
فرياد ميزنم: مچكرم!
واژهاي بهتر از اين پيدا نميشد!
من مناجاتهاي زيادي از سال 86 تا به حال در دفترم، دارم، همراه با شعرهاي زيادي كه خودم گفتم
خب، ميدانم مناجات بالا، بيشتر شبيه تيتراژ «آنه شرلي» شده. ولي خب دوستش دارم
دوستان، انتقادات، نظرات و پيشنهادات خود را حتماً بگيد، خوشحال ميشم |
|