اولين تجربه 3Dام!
آبان 88، تهران، نمايشگاه رسانههاي ديجيتال
يك LCD بزرگ (يحتمل 32 اينچ) Philips بسيار بدسليقه با چندتا پرينت معمولي نوشته بودند: تلويزيون سه بعدي!
اگر ياد كودكي ميكردي و ميخواستي بري از نزديك كشف كني كه چطوري اين چيزهايي كه اين جعبه جادو نشون ميده، اون تو جا شدهاند!
تصويري با رنگهاي به هم ريخته ميديدي! در واقع اگه از يك متري ميخواستي بهش نگاه كني خيلي بيمزه ميشد (همان طور كه اساتيد مستحضرند براي سه بعدي شدن تصوير بايد يه تصوير براي چشم چپ نشون بدي يه تصوير براي چشم راست كه بعدش مغز اين دو تا تصوير رو با هم قاطي ميكنه و خيال ميكنه اين تصوير سه بعدي است! به همين سادگي!! به خاطر همين قضيه هر پيكسل دو تصوير مجزا داشت كه از نزديك عملاً تصوير خراب بود)
خلاصه بعد از توجه به راهنماهاي نصب شده كه در فاصله 3 متري بايد بايستيد قدرت خدا را مشاهده كرديم! يه تصوير قوري و استكان بود كه انگار يك متر از تلويزيون زده بود بيرون.
البته ما از اون جعبه باريك جادو هيچ فيلمي نديديم. فقط چند تا عكس (فكر كنم همون CD پيشفرض رو LCD بوده!) اسلايدشو گذاشته بودند.
البته اين تلويزيون نيازي به عينك نداشت ولي كل محيطي كه ميتونستي تصوير رو سه بعدي ببيني چيزي حدود يك و نيم متر بيشتر نبود! يعني اگه از اين دايره امكان! پاتو بيرون ميگذاشتي خبري از آن كشف و شهودها نبود!
نكته يك:
ممكنه بعضي افراد حتي در مدت كمي از مشاهده اين تصاوير سردرد بگيرند!
من اينجوري شدم! ظاهراً اگر چشمهاي قشنگ شما يه كمي آستيگمات باشه احتمالاً اين مشكل براتون پيش مياد! (حداقل اين مدل كه اينجوري بود، شايد نمايشگرهاي سه بعدي ديگر اينجوري نباشه! كسي چه ميداند؟!)
با اينكه من عينكي هستم و سالها و بارها به چشم پزشكهاي مختلفي مراجعه كردم ولي هيچ وقت كسي به من نگفته آستيگمات دارم. (فقط سه شماره ضعيفه!)
اضافه كنم كه اين مشكل حداقل براي من موقع بازيهاي كامپيوتري در نمايشگرهاي بزرگ مخصوصاً اگه سامسونگ باشه خيلي تشديد ميشه. يه جايي خوندم كه بعضيها آستيگمات مخفي دارند كه فقط اينجور وقتها خودش رو نشون ميده... من آدم نادري نيستم! شنيدهام كه ديگراني هم اينجورياند! مواقع معمول هيچ مشكلي ندارم و تا 15 ساعت در روز هم پشت مانيتور بودهام... (مانيتورهاي مختلف با سايزهاي مختلف فرق ميكنه، مثلاً 2230FM برند AOC نيم ساعت بهش چشم بدوزم مخم ميتركه! - ولي بعضيهاي ديگه اينجوري نيستند - همين برند 20 اينچش هيچ مشكلي ندارم، سامسونگ 2233 اذيتم ميكنه... ولي 1731، 1943هيچ مشكلي نداشتم...)
نكته دو:
خيلي وقت پيشها يه مقالهاي (يحتمل سه سال پيش در روزنامه جامجم) در مورد صداي سه بعدي (دالبي) نوشته بود كه در نوع خودش جالب بود! ادعا كرده بود كه سيستمهاي فراگير سه بعدي صوتي موجب اختلال مغز ميشوند. تحليلش هم اين بود كه مغز از طريق گوش فكر ميكنه كه واقعاً يكي مثلاً پشت سرشه ولي چشمهاي آدم ميگه كه همچين چيزي نيست و اين در دراز مدت باعث يك سري اختلالاتي ميشه! به نظر نمياد كه اين حرف خيلي چرت باشه چون در تجربه كليپ آرايشگاه سه بعدي براي اولين بار كه آدم ميشنفه يه حالي ميشه! اون موقع من روي گوشي اين فايل رو داشتم و به هر كسي ميرسيدم براش ميگذاشتم تا گوش كنه. از رياكشنهاشون خيلي خوشم ميآمد. بعضيها ميترسيدند و گوشي رو درميآوردند! بعضيها يوهو برميگشتند پشت سرشون رو نگاه ميكردند! و خيليها هم سفت خودشون رو نگه ميداشتند كه مثلاً هيچيشون نشده!!!
البته هميشه موقع تولد تكنولوژيهاي جديد مقاومتها، شايعات و بازيهاي رسانهاي هم وجود داره... بگذريم...
اولين تجربه 4Dام!
مهر 89، تهران، پارك ملت، سينماي چهار بعدي!
نميدونم چرا ياد فيلم آواتار تو سينماي
IMAX 3D افتادم! (سينماي IMAX يك نوع تكنولوژي نمايش بر پرده بسيار بسيار بزرگه كه كاملاً درش غرق ميشي... حالا سه بعدياش با فيلم آواتار چي ميشه خدا ميدونه... از اين جور سينماها در جهان كم هست. - توي يك مقاله در نشريه عصرشبكه چندين شماره قبل مفصل توضيح داده بود شايد كمتر از 200 تا درست يادم نيست - .)
سينماي چهاربعدي پارك ملت رو ميگفتم... مساحت كمي داشت، كلاً 40 نفر بيشتر جا نميشدند... موقع ورود به شما يك عينك مخصوص ميدهند... صندليها از سطح زمين خيلي فاصله دارد؛ طوري كه هرچقدر هم بلند قد باشيد، باز هم پايتان آويزان ميماند... حس تعليق بيشتر ميشود، از طرفي صندليها مواقع مختلف متناسب با تصوير يه تكونهايي هم ميخورد! صدا هم مثلاً سه بعدي بود! گاهي هم دود و آب و بخار از اين طرف اون طرف ميآمد! اين جلوههاي ويژه حسي! با تصوير «سينك» بود و سر بزنگاه كه مثلاً شما توي جنگل بودي و يك عالمه موش گنده صحرايي به شما حمله ميكرد، يه مرتبه صندلي يه تكوني ميخورد و از شيلنگهاي كوچكي كه زير صندليها تعبيه شده بود، يك جريان هوايي به راه ميافتاد كه شما فكر ميكردي كه موشها رفتهاند در پاچه مباركتان!!!
همان طور كه گفتم، در اين سينماي چهاربعدي 40 نفر بيشتر جا نميشوند!
نتيجهاش شده بود يه صف چند ده نفره.... البته سينمادار يه كار جالبي كرده بود. بيرون براي منتظراني كه منتظر وصال بودند، يك LCD گذاشته بود كه به يك دوربين داخل سينما وصل بود. در واقع يك جور دوربين مدار بسته مخفي بود كه قبلاً همه اونهايي كه ميرفتند داخل سينما ازش خبر داشتند ولي انگار اين تكنولوژي اونها رو جوري مقهور خودش ميكرد كه نميتونستند خودشون رو كنترل كنند و عكسالعملهاي خيلي جالبي از خودشون نشون ميدادند. در واقع اين بخش براي من خيلي بيشتر از خود تجربه چهار بعدياش جالب بود.
احساس ميكردم در حال كار بروي يك تز روانشناسي باليني در باب رفتارشناسي چندبعديانگارانه هستم!
آدمهاي مختلف، رفتارهاي مختلفي داشتند. پدرها، مادرها، پسر بچهها، دختربچهها... هر كدوم عكسالعملهاي خودشون رو داشتند،
به نظرم با اين وسيله ملاك ارزشيابي جالبي ميشه درباره قوه خيال و عقل آدمها متناسب با شخصيت و سن و جنسشون ارائه كرد!... مثلاً پسربچهها عليرغم اينكه ترسيده بودند ولي انگار تنشان ميخاريد كه بيشتر تجربه كنند!!! بعضي دختربچهها ترجيح ميدادند بعد از چند دقيقه ابتدايي عينكشون رو دربياروند يا بعضيها سرشون رو پايين گرفته بودند (يك دختربچه چهار- پنج ساله گريهاش دراومد) مردهاي مسنتر بيشتر براشون يك شوخي بود! رياكشنهاي يك پسربچه كه جوگيره شده، خيلي بامزه بود مدام تلاش ميكرد اجسامي كه به نظرش بيرون زده رو با دستش لمس كنه! بعضي وقتها كه پرندههاي وحشي بهش حمله ميكردند با دستش دور ميكرد!
ولي به نظرم لحظات اول، اولين تجربه هر كسي از هر سن و سالي شگفت زده خواهد شد و با وجود اينكه ميدونه همش الكيه ولي ميخواد مثلاً پروانهها كه از بغلش رد ميشوند رو با دستاش لمس كنه تا مطمئن بشه واقعي نيست! بعد خودش رو سفت نگه ميداره كه يه وقت دستش رو بالا نياره!!