سلام؛
اين چند خط، يک خاطره ساده است از آنچه امروز گذشت.
مجيد انگليسي ياد ميگيرد!
دو سه ماهي هست که مجيد را فرستادهام کلاس زبان و گفتهام برو که هر که اين روزها انگليسي نداند کلاهش پس معرکه است!
خرجش را هم تقبل کردهام که بپردازم، آخر، چهار سال پيش، اين خواهرم بود که مرا فرستاد به همين کلاس و خرجم را هم تقبل کرد تا اينکه دستم به دهانم رسيد.
اگر آن روزها من زبان راهنمايي تا پيشدانشگاهيام را 20 ميگرفتم و عاشق انگليسي بودم، حالا مجيد که is و are را ees و aar مينويسد، جايم را گرفته.
امروز انگار، استادشان خواسته قطعه فيلمي ببينند و صحبتهاي آن اجنبيها را آنقدر عقب و جلو کنند تا بلکه جملهاي بفهمند و يادداشت کنند که مبادا يادشان رود حرف حسابشان چيست!
مجيد هم طبق معمول من را بيکار گير آورده و التماس دعا دارد!
- ميگويم: الان فهميدي چه گفت؟
- ميگويد: والله نه!
- ميگويم: گفت I think she's Doctor Robert's wife
- ميگويد: بگذار بنويسم.
- و مينويسد: I thing shees doctor raberts waife
در دو دقيقه اول کليپ آنقدر اعصابم را خرد کرد که گفتم: «حالا فعلاً بگذار تا انتهاي کليپ يک بار نگاه کنيم، شايد از روي جريان کلي فيلم فهميدي چه ميگويند و چه ميشنوند!»
آخر four را مينويسد for ؛ Where را مينويسد were ؛ apartment را هم ميپرسد يعني چه و کلي سؤال که انگار اصلا تازه متولد شده است!
خلاصه، فيلم را Play کردم که تا انتها برود.
هنوز دو سه دقيقه نگذشته بود که سوژههاي فيلم که دنبال آپارتمان استادشان ميگشتند، اشتباهاً وارد يک پارتي شدند!
اصلاً حواسم نبود که اگر من مذهبي هستم، مجيد يک «جوجه مذهبي» است و طبيعتاً حالا حالاها کار دارد تا از آن «جو گرفتگي» اوائل کار در آيد. اصلاً ريشهاي مجيد را هم يادم رفته بود که شايد کمي از ريشهايش خجالت بکشم! اصلاً يادم نبود مجيد He را «حي» (با ح حسني به صورت عربي) تلفظ ميکند که مبادا خدا گير دهد که چرا چگالي غلظت "ح"ات زياد نبود!
تازه، پارتي ِ چندان بدي نبود که سانسوري باشد، فقط شايد آن دختر که همراه دوستش اشتباهاً وارد اين پارتي شدند، چند جا لوسبازي در آورد و با لحني دخترانه چند سؤال پرسيد...
کليپ که تمام شد، Pause را زدم و برگشتم رو به مجيد که ببينم چيزي فهميد يا نه، چشمتان روز بد نبيند! هنوز در حال و هواي فيلم بود، ديدم يک قيافه وحشتناک و عصباني به خود گرفته و همين الان است که بگويد: «برو گمشو، دخترهي جلف!!» و قيد کلاس و انگليسي و هر چه گفتهاند و نوشته است را بزند!
هر دو که متوجه جريان شده بوديم، نيم ساعتي ميخنديديم!
آخرش گفت: خاک بر سر ما کنند که بايد بنشينيم پاي منبر اين از خدا و پيغمبر بيخبرها!
گفتم: حالا خوب است همان اول، پيش از آنکه کلاس بروي، اتمام حجت کرده بودم و گفته بودم بايد تمامي اين چيزها را ببيني و صبر داشته باشي. گفته بودم ممکن است يک روز آن استادي که من ميشناسمش سر کلاس يک شو87 بياورد و به بهانه اينکه انگليسياش قشنگ و American است، يک حال اساسي بهتان بدهد!
گفته بودم شايد ترمهاي بالاتر زبانآموزها کمتر شوند و مجبور شوي با دخترها کلاس بيايي و احتمالاً دو طرفت را دو تا از آن جلفترينهاشان بگيرند!
گفته بودم اگر ميخواهي دوام بياوري بايد بگويي: خدايا! خودت به زبان پيغمبرت گفتي «علم بياموزيد، حتي اگر علم، در چين باشد» خوب، آن زمان هم که در چين نماز شب و رکوع و سجود و ح حسني و غين و قاف و همزه و هاء نميدانستند چيست! حالا آمدهام چين! کمکم کن بارم را بردارم و به سلامت در روم!! قول ميدهم بار ديگر اگر کلاهم هم افتاد، اين طرفها نيايم!
ياد چهار سال پيش خودم افتادم! چقدر «استغفر الله» در ذهنم ميگفتم!!
وقتي استاد کليپ آن دختر خوشصدا و خوشلهجه آمريکا را Play ميکرد که حالا داشتند با او مصاحبه ميکردند و انگار نه انگار که لباسي اختراع شده است و جالب اينکه صحنههايي از ايفاي نقش او در يک کليپ تبليغات شامپو(!) نيز در بين سخنراني ايشان پخش ميکردند، دلم ميخواست قيد کلاس را بزنم و «استغفر الله» گويان از کلاس بيرون بزنم و بروم که ديگر برنگردم!
وقتي آن دختر لوس را ميديدم که اگر روسرياش را بر ميداشت و کلاس ميآمد، خيلي سنگينتر بود، اعصابم خرد ميشد!
اما حالا ديگر وضع، فرق ميکند، دريافتهام که اينها موانع است و کسي برنده است که با کمال آرامش از روي موانع بپرد و به خط پايان برسد.
حالا ديگر آنقدر هدفم را والا پنداشتهام که هيچ يک از اينها برايم ارزش يک لحظه توقف و توجه ندارد.
بسي جوان ديدهام که با ديدن اولين مانع، سرگرم آن ميشوند و هدف را فراموش ميکنند.
بسي جوان ديدهام که درجا ميزنند و به ايستگاه اول خوشند!
حالا مجيد هم بايد کمي صبر پيشه کند، مطمئنم ايمانش به زودي زود قويتر خواهد شد، چرا که نرفته است در غار و عبادت کند، بلکه در بين مردمي با انواع و اقسام پندار و گفتار و کردار زيسته است و خودش را حفظ کرده است.
(دوشنبه 30 ارديبهشت 87 - 5 بعد از ظهر)
» اگر نظري داريد، خوشحال ميشم بشنوم