كنترل پنل             جستجو               پرسشهای متداول            .:: آخرین پست‌های انجمن ::.            لیست اعضا            مدیران سایت             درجات        ورود
فهرست انجمن‌ها -> فروم‌بلاگ‌هاي اعضا -> فروم‌بلاگ Hamid
پاسخ دادن به این موضوع
سريال «صاحبدلان» رو مي‌بينيد؟
پست تاریخ: جمعه 14 مهر 1385 - 09:31    
Hamid
مدیريت كل سایت
مدیريت كل سایت


پست: 5505
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1384
محل سکونت: -::ساوه::-
iran.gif


امتياز: 47855

عنوان: سريال «صاحبدلان» رو مي‌بينيد؟ خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

ــــــلام؛

مطمئنم اگر وقتتون طوري نباشه كه بتونيد سريال ماندگار «صاحبدلان» رو ببينيد، حتما تعريف اون رو شنيديد!

||||||||||||||||||||ابتدا توضيحي درباره اين سريال: ........(منبع: اينترنت)

محمد حسين لطيفي در سال‌هاي گذشته طي همكاري با شبكه سه سيما سريال‌هاي مختلفي چون: سفر سبز، كت جاوديي، وفا، همسايه‌ها و....

را ساخته است.وي اين سريال رابر اساس فيلم نامه‌اي از «عليرضا طالب‌زاده» كارگرداني كرده است.
قصه سريال صاحبدلان قصه‌‌اي شهري است و تمام ماجراي آن در تهران و اطراف آن تصويربرداري شده است. داستان هم از جايي آغاز مي شود كه صحاف پير و متديني به اسم «سيدخليل صحاف‌زاده» به دليل كهولت سن، كار صحافي را رها مي‌كند و مشغول خريد و فروش كتاب‌هاي قديمي و خطي مي شود. او با نوه اش «دينا» كه دانشجوي رشته فيزيك است، اختلافاتي دارد و پسرش «محمود» هم بر سر سهم‌الارثش با پدر و دينا كشمكش دارد.

در اين ماجرا محمود از نامادري‌اش انتظار دارد براي رسيدن به هدفش به او كمك كند. يكي ديگر از شخصيت هاي اصلي داستان، سيدجليل برادر بزرگ خليل است كه شركت ساختماني بزرگي را با دو پسر و دامادش اداره مي كند و قصد دارد براي توسعه فعاليت‌ هايش ، با شخصي به اسم حشمتيان كه مجري طرحهاي نفتي است، به سرمايه‌گذاري و ساختمان‌سازي در امارات بپردازد و...
صاحبدلان مانند ديگر ساخته‌هاي لطيفي از گروه بازيگران حرفه‌اي زيادي سود برده است. محمد كاسبي، حسين محجوب، ثريا قاسمي، باران كوثري، مهرانه مهين ترابي، سيروس گرجستاني ، محسن قاضي مرادي، پوريا پورسرخ، حميد ابراهيمي، برزو ارجمند، مهران رجبي، ليدا عباسي و... بازيگراني هستند كه در اين سريال ايفاي نقش كرده‌اند.
||||||||||||||||||||||||||||

من خودم اونقدر شيفته اين سريال شدم كه تا به حال يك قسمت رو هم از اين ده دوازده قسمت از دست ندادم...

فيلمنامه اين سريال اونقدر جذاب و بازي بازيگران اونقدر حرفه‌اي هست كه آدم رو از اول تا آخر سريال ميخ‌كوب زمين مي‌كنه!

در اين سريال، گروهي از بازاريان بازارچه با هم (به هر نحوي شده) توافق مي‌كنن كه مغازه‌هاي قديمي خودشون رو به برادر «سيد خليل» يعني «جليل» واگذار كنن تا جليل بكوبه و يك پاساژ با كلاس بزنه و به هر كدوم يه مغازه از پاساژ رو بده ...
اينطور كه معلومه، اين آقا جليل با دو پسر و داماد نامردش روي هم مي‌ريزن و يه جورايي حق مغازه‌داران قديمي رو مي‌خورن!
در اين بين، دو نفر خيلي ضرر مي‌كنن كه اين سه نفر سوژه‌‌هاي داستان هستن به نام‌هاي «بهادريان بد دهن!» و «سيد غفور».
سيد خليل كه فردي مؤمن و با خدا هست و البته تعبير خواب هم مي‌كنه، خوابي رو مي‌بينه كه از اين قراره:
توي خونه در حال ساخت چيزي (كه معلوم نيست) با چوب هست، در حالي كه يه سري قل و زنجير به دست و پاش آويزونه! ناگهان پدر خدابيامرزش رو مي‌بينه كه مي‌ياد و يك آينه به دستش مي‌ده و خليل، تا به آينه نگاه مي‌كنه، همه زنجيرها از دست و پاش باز مي‌شه...

سيد خليل از تعبير اين خواب باز مي‌مونه و به هر دري مي‌زنه نمي‌تونه به زندگي خودش ربط بده! تعبير زنجير، آينه و ... رو با اينكه همه مشخصه، اما در زندگي خودش پيدا نمي‌كنه!
از نوه خودش «دينا» كه در شهر ديگه‌اي دانشجو هست و پدر و مادرش فوت كردن و مراقبت از اون به عهده سيد خليله، مي‌خواد كه ماه رمضون رو بياد خونه اونا، سيد خليل ازش مي‌خواد كه كمكش كنه تا تعبير اين خواب رو بفهمه!

به هر حال،
سيد خليل بعد از اينكه به مغازه جديد خودش در پاساژ نوساز برادرش مي‌ره، خيلي از موضوعات براش آشكار مي‌شه!
بعد از كلي پرس و جو و تلاش، مي‌فهمه كه بله، برادر بزرگ‌ترش (يعني جليل) در اين قضيه پاساژ حق تعدادي از كسبه قديمي رو خورده و ....

در همين روزها،
يه جوون خوش تيپ، يه قرآن قديمي مي‌ياره در مغازه سيد خليل و مي‌گه: پدرم به نام «آقاي ناظري» گفته شما يه وقتي صحافي بلد بوديد، لطفا اين قرآن رو صحافي كنيد...
سيد خيلي بعد از كلي كلنجار قبول مي‌كنه.
وقي قرآن رو باز مي‌كنه، مي‌بينه آخر قرآن افراد زيادي امضا و انگشت‌نشان كردن كه «اين قرآن بدون شك وسيله هدايت است» اين موضوع براش عجيب مي‌شه و ياد اون آينه مي‌افته...
اين قرآن به نظر مي‌رسه براي آزمودن سيد خليل توسط اون جوون كه به نظر مي‌رسه فرستاده خداست، به سيد خليل سپرده مي‌شه.
من چون به قسمت خاصي از اين سريال كا ردارم، يه كم زودتر خودمون رو مي‌رسونيم به اونجا:
سيد خليل به اين كتاب توجه خاصي پيدا مي‌كنه و تصميم مي‌گيره به بهترين نحو صحافيش كنه!
اما جاي حساس داستان،
سيد خليل در خواب دوم (و يا سوم) مي‌بينه كه اون جوون اومده و مي‌گه كه بابام گفته نمي‌خواد اون قرآن صحافي كني، شما لياقت صحافي اون كتاب رو نداري، بده به من كه ببرمش!
سيد خليل التماس مي‌كنه كه مگه از من چه خطايي سر زده كه مي‌خواس سعادت صحافي اين كتاب عجيب رو از من بگيري، اجازه بده من پدرت رو ببينم، شايد بتونم راضيش كنم...

جوون، به اين شرط قبول مي‌كنه سيد خليل رو ببره كه سيد خليل قول بده در راه، هر چي ديد، حرفي نزنه!

خوب، از اينجا به بعد، يه اتفاقاتي مي‌افته كه به اصطلاح شبيه‌سازي داستان «حضرت موسي و حضرت خضر» هست!
اين داستان رو احتمالا شنيديد، اگر نشنيديد، من براتون در بخش مقالات گذاشتم، حتما بخونيد:
http://www.aftab.cc/modules.php?name=Content&pa=showpage&pid=10


من فقط بگم چه اتفاقي اينجا مي‌افته و ديگه بقيه‌ش هنوز پخش نشده، ازتون دعوت مي‌كنم حتما و حتما اين سريال زيبا و هيجاني رو دنبال كنيد، مطمئنم ضرر نمي‌كنيد Wink

در راه، جوون و سيد خليل، يه معتادي رو مي‌بينن كه افتاده جلو در خونه يه مواد فروش و التماس مي‌كنه كه "غلام" جون خودت تا صبح بهم مهلت بده، پولت رو جور مي‌كنم و بهت مي‌دم و اون آقا غلام قبول نمي‌كنه...
جوون مي‌ره جلو و كلي پول مي‌ريزه رو سر اون ملتمسه و مي‌گه بگير! بد بخت، بگير و برو!
يه دفعه سيد خليل (در داستان خضر و موسي، سيد خليل مي‌شه موسي) اعتراض مي‌كنه كه اين چه كاريه!
داري پول مي‌دي بره خودشو بدبخت تر كنه؟ بيش‌تر مواد بخره و كوفت كنه! Embarassed
جوون مي‌گه مثل اينكه شرطمون يادت رفت؟! قرآن رو بده به من و برگرد!
سيد خليل دوباره التماس مي‌كنه كه ببخشيد، غلط كردم و ...
به هر حال، ادامه مي‌دن، در راه، جوون جلو يه ماسيني صبر مي‌كنه!
يه سنگ بر مي‌داره و مي‌زنه شيشه رو مي‌شكنه!
دوباره اعتراض سيد خليل و همون قضيه...
به راه ادامه مي‌دن تا مي‌رسن به جايي كه جوون آقای بهادريان رو مي‌بينه كه منتظر واحده!
جلو مي‌ره و تا واحد مي‌ياد، بهادريان رو هل مي‌ده جلو واحد كه واحد بهش مي‌زنه و لت و پار مي‌شه!
سيد خليل اينجا ديگه حسابي جوش مي ياره! Rolling Eyes
داد و بيداد كه چرا اين كار رو كرد؟
نكنه تو فرستاده خدا نيستي و شيطاني!؟
جوونه هر چي مي‌گه ما يه شرطي داشتيم، سيد خليل كه فكر مي‌كنه بهادريان مرده، مي‌گه زدي آدم كشتي، اونوقت مي‌گي هيچي نگم و ...

جوون اينجا ديگه صبرش تموم مي‌شه و مي‌گه بده به من اون قرآن رو! تو لياقت نداري اين قرآن رو صحافي كني!
تو قرار بود در راه هيچي نگي!
يا قبول نمي‌كردي، يا وقتي قبول كردي، بايد پاي عهدت مي‌موندي!
به هر حال، جوون شروع مي‌كنه مثل داستان موسي و خضر، دلايل كارهاش و يا صلاح‌ديدهاش رو مي‌گه!
اينجا جالبه!
من با اينجاي داستان كار دارم!
اينجا رو داشته باشيد تا من بقيه‌ش رو بگم و بعد بر مي‌گردم و نكته رو مي‌گم!


در ادامه...
از خواب پا مي‌شه و مي‌فهمه كه بايد صبر بيشتري داشته باشه، اما هنوز قرآن سر جاشه و انگار هنوز مهلت داره...
سيد خليل مدام با اين آيه برخورد مي كنه كه «إذهب الي فرعون إنه طغي» (برو به سمت (پيش) فرعون كه طغيان و سركشي كرده!)
سيد خليل مي‌فهمه كه فرعون، منظور، همون برادرشه و بايد بره و هدايتش كنه...
بعد از كلي قرار ملاقات گرفتن و اينا،
ديشب Razz در سريال به سراغ برادره رفت و جلو خانوده جدالي بس سنگين داشت كه:
«جليل، از خواب غفلت بيدار شو!»
حالا داستان ادامه داره تا ببينيم آيا سيد خليل موفق مي‌شه جليل رو از خواب غفلت بيدار كنه يا نه!


و اما...
همه جاي اين سريال پر از نكته بود!
من با ديدن اين سريال، انگار كلي كتاب خوندم!
اما نكته‌اي كه اين روزا دواي درد ما انسان‌هاست، داستان موسي و خضره!
باز هم تأكيد مي‌كنم اين داستان رو با دقت بخونيد!
قابل ذكره كه اين داستان، به صورت كاملا روان در قرآن آمده...

ببينيد، تا به حال فكر كرديد كه
چرا خدا بعضي‌ها رو فقير كرده؟
چرا خدا به بعضي‌ها ماشين نمي‌ده؟
چرا بعضي ها هر چي زور مي‌زنن، به هيچ جا نمي‌رسن؟

بياييد اين سئوالات رو با اين سؤال مقايسه كنيم:
چرا حضرت خضر، قايق رو سوراخ كرد!؟

يه جور ديگه:
اگه حضرت خضر قايق رو سوراخ كرد، اين بدين معناست كه به صاحب قايق ظلم كرده؟ يا صاحب قايق رو دوست نداشته؟

نكته رو گرفتيد؟
چرا خدا قايق بعضي‌ها رو سوراخ مي‌كنه؟
آيا اگه خدا قايق بعضي‌ها رو سوراخ مي‌كنه، اين معنيش اينه كه خدا اون بعضي‌ها رو دوست نداره؟

حالا نبايد به‌اين خدا يه آفرين گفت با اين كارهاش و با اين داستان‌هاش و با اين قرآنش؟

خدا مي‌خواد بگه:
بنده من، خوب باش،
من همه چيز رو به صلاح تو تغيير مي‌دم!
بنده من، خوب باش،
اگه قايقت هم سوراخ بشه، بعدا مي‌فهمي كه چقدر به نفعت بوده!
بنده من، خوب باش،
من بهت «ديدي» مي‌دم كه همه چيز رو صلاح بدوني و هيچ زماني به دلت غم راه ندي، چون صلاح توست!

تا به حال فكر كرديد كه چرا حضرت زينب بعد از عاشورا گفت: هيچ چيز به جز زيبايي نديدم؟!

بياييد سعي كنيم قوانين طبيعت را كشف كنيم!

يكي از اين قوانين، "صلاح خدا"ست!
گاهي صلاح خدا در اينه كه حضرت خضر يه قايق رو بي‌دليل (به ظاهر بي دليل) سوراخ كنه!
گاهي صلاح خدا در اينه كه حضرت خضر يه جوون رو بي‌دليل (به ظار بي‌دليل) بكشه!
گاهي صلاح خدا در اينه كه حضرت خضر يه ديوار رو بي‌دليل (به ظاهر بي‌دليل) ترميم كنه!
و خيلي صلاح‌هاي ديگه!
گاهي صلاح در اينه كه شما «تصادف» كنيد!
البته باز هم تأكيد مي‌كنم كه در صورتي همه چيز به صلاح شماست كه شما خوب باشيد!
در غير اين صورت، خداي نكرده مي‌شيد جووني كه به دست حضرت خضر كشته شد!
يعني اگه خوب نباشيد، همه بدبختي‌ها سر شما خالي مي‌شه كه خوب‌ها از صلاح خدا سود ببرند!

تنها منظورم از اينهمه مطلب:
بياييد خوب باشيم... Wink

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 


این مطلب آخرین بار توسط Hamid در دوشنبه 28 دی 1388 - 20:13 ، و در مجموع 1 بار ویرایش شده است.
تشکرها از این پست: mahnazSALAS (جمعه 19 دی 1393 - 10:26)

پست تاریخ: جمعه 14 مهر 1385 - 10:04    
niyosha488
کاربر فعال
کاربر فعال


پست: 1537
عضو شده در: 11 مرداد 1385

blank.gif


امتياز: 14831

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

آفرين آفرين جالب بود مطلب خوبي بود بالاخره يه سريال درست و حسابي پيدا شد البته من تا حالا نديدم از امشب مي بينم Wink

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست: Hamid (یکشنبه 16 مهر 1385 - 01:25)

پست تاریخ: شنبه 15 مهر 1385 - 04:48    
maxpal97
سَرور ماست!
سَرور ماست!


پست: 855
عضو شده در: 23 مرداد 1384
محل سکونت: شیراز
blank.gif


امتياز: 8010

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

واقعا سریال پر محتوایی هست و سر تا سرش نکته است و به قولی خوب تونستن درش بیارن !

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: شنبه 15 مهر 1385 - 09:43    
libero
عضو گروه مديريت آفتابگردان
عضو گروه مديريت آفتابگردان


پست: 1175
عضو شده در: 16 آبان 1384
محل سکونت: تهران
iran.gif


امتياز: 11304

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email

منم تا حدی موافقم . بقیه سریال ها که از همون اولش کشکی شروع شدن .باز

صاحبدلان یه محتویی داره.

دیشب خیلی زیبا بود .مخصوصاً قران به سر گرفتن خلیل برای زن برادرش .به نظر من

اگر زن جلیل دلش خالی از گناه و کینه بود حتماً همون شب می تونست راه بره.

ولی یه موضوعی هم بود که اگر همون موقع بعد از دعاهای خلیل زن برادرش می تونست

راه بره اونوقت از دید مخاطب خلیل حالت یک پیامبر رو پیدا میکرد . به نظرم کارگردان خیلی

نکته بینانه عمل کرد تو این قسمت.
خیلی دوست دارم ببینم امشب عکس العمل خانواده چی میشه؟؟؟؟

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: شنبه 15 مهر 1385 - 10:52    
niyosha488
کاربر فعال
کاربر فعال


پست: 1537
عضو شده در: 11 مرداد 1385

blank.gif


امتياز: 14831

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

من فکر کنم از سال ديگه تو فيلما ادعاي پيامبري کنن فقط مونده همين چون معجزشو که انجام مي دن چشم غيب هم که دارن شيطونم که مي بينن ديگه فقط مونه يه پيامبر چه کارا که نمي کنه اين تلوزيون

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: شنبه 15 مهر 1385 - 11:03    
sistemprof
عضو گروه مديريت آفتابگردان
عضو گروه مديريت آفتابگردان


پست: 955
عضو شده در: 3 بهمن 1384
محل سکونت: Tehran
blank.gif


امتياز: 8562

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

سلام
سريال قشنگيه من هم تا حالا دو قسمتش آخرش رو ديدم.
به نظر من اون جوان خوش تيپه كه گفتين آخرش مي ياد و دينا رو ميگيره !

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: یکشنبه 16 مهر 1385 - 01:23    
Hamid
مدیريت كل سایت
مدیريت كل سایت


پست: 5505
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1384
محل سکونت: -::ساوه::-
iran.gif


امتياز: 47855

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

libero نوشته است:

ولی یه موضوعی هم بود که اگر همون موقع بعد از دعاهای خلیل زن برادرش می تونست

راه بره اونوقت از دید مخاطب خلیل حالت یک پیامبر رو پیدا میکرد . به نظرم کارگردان خیلی

نکته بینانه عمل کرد تو این قسمت.


اي ولا! آفرين
من اين قسمت رو با همكارا تو اداره مي‌ديديم، به اونا گفتم: اگر اين زنه الان شفا بگيره و بلند بشه، من ديگه اين سريال رو نمي‌بينم و مي‌رم همه حرف‌هام رو پس مي‌گيرم!
بعد، يه دفعه ديديم اِ زنه بلند شد! Shocked
گفتم خاك بر سر نويسنده و كارگردان و ... Embarassed
تا اينو گفتم، يه دفعه زنه افتاد زمين Smile
معلوم شد هنوز شفا نگرفته

واقعا اين يه تيكه اوج كل قسمت‌ها بود!
نويسنده خيلي جالب تفكرها رو برده بود به اين طرف كه: الان شفا مي‌گيره، فيلمنامه من هم ضعف داره، چون توي فيلمنامه‌م سيد خليل يه جورايي شفا دهنده شده! (هر كي خواست، بياد سيد خليل واسش دعا كنه و شفا بگيره!!!!!!!!)
اما يه دفعه آب پاكي رو ريخت رو دست مخاطب، كه نه، از اين فكرا نكن! همه چيز دست خداست Wink

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: یکشنبه 16 مهر 1385 - 14:20    
libero
عضو گروه مديريت آفتابگردان
عضو گروه مديريت آفتابگردان


پست: 1175
عضو شده در: 16 آبان 1384
محل سکونت: تهران
iran.gif


امتياز: 11304

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email

دقیقاً همینطوره ..دیدید که رفتار آدمهای توی پاساژ با خلیل چه طوری شد..

همه به عنوان مستجاب الدعوه بهش نگاه می کردند.

راستی شخصیت اون سمسار بد دهن خیلی جالبه ..یعنی واقعاً تیپ قوی رو بازی

کرده ..خیلی روان و عالی دیالوگ هاشو میگه ..من که خیل خوشم اومد.

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:


نمایش پستها:                 مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی  
پاسخ دادن به این موضوع
 

صفحه 1 از 1

تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
 Related Topics 


 information 

 

پرش به:  
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید


Copyright 2004-2024. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc