پست: 38
عضو شده در: 25 مرداد 1384
محل سکونت: saveh
امتياز: 349
عنوان: ::::» لطيفههاي ادبي ملانصرالدي
لطيفههاي ادبي ملا نصرالدين
جاي مرده
جنازهاي را از كوچه اي عبور ميدادند، ملا با پسرش ايستاده بودند. پسرش پرسيد بابا در اين صندوق چيست؟ ملا گفت: آدم. پسرش پرسيد كجايش ميبرند. جواب داد: جايي كه نه خوردني باشد و نه نوشيدني، نه نان و نه آب، نه هيزم و نه آتش، نه زر و نه سيم، نه فرش باشد و نه گليم. پسرش گفت: خب درست بگو به خانه ما ميبرنش.
تعارف ملا
ملا در مزرعهاش نشسته بود و ناهار ميخورد. سواري از آنجا عبور ميكرد. ملا گفت: بفرماييد. سوار فوراً از اسب پياده شده پرسيد: ميخ طويله اسب را كجا بكوبم؟ ملا كه كاملاً از تعارف خود پشيمان بود و گمان نداشت چنين نتيجه بدهد گفت: بر سر زبان بنده.
خر فروشي
ملا روزي خري را به بازار برد كه بفروشد هر مشتري كه برايش ميرسيد اگر از جلو ميآمد خر دهانش را باز ميكرد كه گاز بگيرد و اگر از عقب ميآمد خر جفتك ميزد. شخصي به ملا گفت با اين وضع كسي آن را نميخرد گفت: مقصود من هم فروش آن نيست ميخواهم مردم بدانند از اين خر چه ميكشم.
پست: 5505
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1384
محل سکونت: -::ساوه::-
امتياز: 47855
عنوان:
عاليه!
دست همه درد نكنه!
دلم ميخواد بيشتر از جوكهايي كه به هموطنامون گير ميده، به اين جوكهاي ادبي زيبا اهميت بدين
خيلي ممنون meysam, و libero,
[ وضعيت كاربر: ]
تشکرها از این پست:
صفحه 1 از 1 تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours میباشند
Related Topics
information
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید