meysam
شروع فعاليت
پست: 38
عضو شده در: 25 مرداد 1384
محل سکونت: saveh
امتياز: 349
|
عنوان: داستاني كوتاه،واقعي و خيلي خيلي |
|
|
از بچههايم پرسيدم:« چقدر مرا دوست داريد؟» ميخواستم به اندازه علاقهشان ارثم را بين آنها تقسيم كنم. دخترم گفت: «يك دنيا» و پسرم گفت:« به اندازه آسمانها.» نوهام كه روي پايم نشسته بود گفت:« مامان بزرگ من شما را به اندازه يك بستني ميوهاي كه عاشقش هستم دوست دارم.»
ارثيه را بين دختر و پسرم به طور مساوي تقسيم كردم و آنها بعد از چند سال مرا در خانه سالمندان گذاشتند.پسر و دخترم هرگز به ديدنم نيامدند، اما تنها نوهام كه مرا به اندازه يك بستني ميوهاي دوست داشت مرا با خود به خانهاش برد. |
|