Hamid
مدیريت كل سایت
پست: 5504
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1384
محل سکونت: -::ساوه::-
امتياز: 47846
|
عنوان: جملات و گزیدههای زیبا در مورد «آفتابگردان» |
|
|
سلام؛
یکی از کاربران در امضای خود، جمله زیبایی در مورد آفتابگردان نوشتهاند که باعث شد این تاپیک را ایجاد کنم:
نقل قول: |
خدای من!
گلهای آفتابگردان، در روزهای ابری، بلاتکلیفند، مثل من و روزهای بیتو بودن ... |
یا مثلاً چند وقت پیش، یکی از دوستان این عکس را به آفتابگردان هدیه کرد:
خواستم خواهش کنم اگر جمله، مطلب یا عکس جالبی در مورد آفتابگردان دیدید یا به ذهنتان رسید، اینجا قرار دهید.
فکر میکنم پیش از این هم گفته بودم که یکی از دلایل انتخاب کلمه آفتابگردان برای این کانون فرهنگی، نوع زندگی و رشد آفتابگردان است.
آفتابگردان میچرخد به سمت نور، نورانیترین نور. منبع نور.
ما تصورمان این است که در این کانون، آفتابگردانیها همچون آفتابگردان، میچرخند به سمت منبع نور هستی... بیقرار لقای او هستند.
در لوگوی آفتابگردان هم پدر و فرزندی را میبینید که همچون آفتابگردانهایی که اطراف آنها هستند، حرکت میکنند به سمت نور... (آفتابگردانیها علاوه بر حرکت به سمت نور، پدرانه، دست دیگران را هم در این مسیر میگیرند و حرکت میدهند به سمت نور)
این هم متنی که glasy_heart عزیز در یکی از تاپیکها قرار داده بودند:
گل آفتابگردان رو به خورشید می چرخد و آدمی رو به خدا.ما همه آفتابگردانیم اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی دیگر آفتابگردان نیست.آفتابگردان کاشف معدن صبح است،و با سیاهی نسبت ندارد اینها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش میکردم که خورشید کوچکی بود در زمین و هر گلبرگش شعله ای بود و دایره ای داغ در دلش می سوخت.
افتابگردان به من گفت:وقتی دهقان بذر آفتابگردان را میکارد مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد آفتابگردان هیچ گاه هیچ چیز را با خدا اشتباه نمیگیرد اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه میگیرد.
آفتابگردان کارش را بلد است و راهش را میداند او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید کاری ندارد او همه ی زندگی اش را وقف نور میکند در نور به دنیا می آید در نور میمیرد نور میخورد و نور میزاید.
دلخوشی آفتابگردان تنها آفتاب است آفتابگردان با آفتاب آمیخته است و انسان با خدا بدون آفتاب آفتابگردان میمیرد و بدون خدا انسان.
آفتابگردان گفت:روزی که افتابگردان به آفتاب بپیوندد دیگر آفتابگردان نمی ماند و روزی که تو به خدا برسی دیگر تویی نمی ماند.وگفت که من فاصله هایم را با نور پر میکنم تو فاصله ها را چه طور پر میکنی؟
آفتابگردان این رو گفت و خاموش شد ،گفت و گوی من و آفتابگردان ناتمام ماند.
زیرا که اودر آفتاب غرق شده بود.
جلو رفتم بوئیدمش بوی خورشید میداد،تب داشت و عاشق بود خداحافظی کردم داشتم میرفتم که سیمس رد شد و گفت :نام آفتابگردان همه را به یاد آفتاب می اندازد ،نام انسان آیا کسی را به یاد خدا خواهد انداخت؟
انوقت بود که شرمنده از خدا رو به آفتاب گریستم.
...
..
برگرفته از کتاب :
"هر قاصدکی یک پیامبر است"
نوشته :عرفان نظر آهاری
پیشاپیش از گزیدههایی که خواهید گذاشت، ممنونم. |
|