از خدا خواهش دیدار تو را خواهم كرد( عاشقانه های استاد)

ghodrat

سلام
ازت ممنونم
به خاطر همه چيز
تو ندونسته نذاشتي من خطا كنم . تو قبل از من بودي اما
ديگه درست نبود بيش از اين از شنيدن نامت به خودم بلرزم
بايد محكم ميشدم
اما چرا مثل يه سنگ؟
برات آرزوي خوشبختي ميكنم و فقط اين وصيت و از من بپذير : هرگز به خودت كم لطفي نكن
هرگز
تو ندونسته چيزاي زيادي به من ياد دادي اما
من الان مثل يه سيستم فرمت شده هستم
چيزي ندارم و هرگز كسي جاي تورو نگرفت و من تورو به بادها سپردم
چهرت يادم رفته مدتهاست تورو نديدم
از خودم در عجبم . ميدوني من چقدر تورو دوست داشتم؟
ازت ممنونم
خدانگهدارت
ميدونم هرگز اينجا نمياي برا همينم اينارو نوشتم

ghodrat

امروز دستانم را مهربانتر از هميشه در دستانت گذاشتم و موسيقي زيبايي شروع دوباره سبز در بهاري با شكوه تر نواختم و بي پروا به استقبال زندگي دوباره رفتم و بهاري تر از هميشه قلبم را رنگ زدم . رنگ عشقي دوباره به زنده بودن و زندگي كردن در كنار تو
امروز بيشتر از هر روز به حضور تو نيازمندم.به شانه هايت محتاجم تا سرم را بر روي انها بگذارم و به ارامش برسم كاش ميشد تو را در تمام لحظه هاي زندگي ام داشته باشم
گفتم از آخرش می ترسم - میترسم که ازت جدا بشم - تو گفتی .... گفتی منم میترسم - اما تو با یه اتفاق ساده منو تنها گذاشتی - نمیدونستم اونقدر ظالم هستی که بتونی منو تو بد ترین تنهاییم تنهام بزاری - نفهمیدی با من چیکار کردی - من دیگه یه سنگ شدم - از بس مردم - سنگ شدم - من از دوری تو مردم ×× آره مردم و حالا دوباره زنده شدم اما دیگه با کسی مثل تو نخواهم شد . آره دیگه سنگ میشم (بعد از این با بی کسی خو میکنم --- هر چه در دل داشتم رو میکنم )

...و صبح بدون تو یعنی شب
یادم امد تو رفته ای ... وای بر من... من بی تو...
یادم امد اولین نگاهت که مرا از هست به نیست کشاند... روزها را برایم معنا کرد و من دانستم که هستی پوچ نیست...
یادم امد اولین کلامت را یک سلام از عمق جان... و من داستم که تویی قبله ی
تمام عاشقان...
یادم امد اولین روز خوش تو را دیدن و ان انتظار شیرین را...
اما تو رفتی ومن...
باز هم تنها شدم...
برگرد

به تويي كه الان داري با چشمهاي قشنگت كلمه به كلمه ي حرفهاي دلمو مي خوني
با چشمهايي كه توي تمام اين دنيا تكه و نظيري نداره . آره با خود تو هستم اشتباه هم نگرفتم ! با خود تو هستم كه داري با چشمهاي بي نظيرت به شيشه ي مانيتور نگاه مي كني! مواظب چشمهات باش چون كه شايد دنياي يه نفر فقط همين چشمهاي تو باشه پس دنيا ي اونو ازش نگير.
حالا به حرف دل من اگه مي خواي گوش كن چون ممكنه حرف دل تو هم باشه!
چرا ما آدمايي كه مي دونيم شايد يك ثانيه ديگه هم زنده نباشيم و ديگه اين تنفسمون رو هيچ موجودي نتونه حس كنه انقدر دلا رو ميشكنيم انقدر راحت دنياي كسي رو با يه حرف يا حتي با يك نگاه ويرون مي كنيم؟!
پس كي مي خوايم بفهميم كه دل شكستن هنري نداره , رفتن و پشت كردن به قلب ديگري كار خيلي آسونيه اين موندنه كه مهمه .
همه مي تونن عاشق بشن اما با عاشق موندنه كه مي توني به عرج بري!با عاشق موندنه كه مي توني زندگيت رو از نو بسازي. تو مي توني با عشق دنياتو رنگ بزني. تو با عشق به هر چيزي كه بخواي مي رسي اما با دل شكستن فقط دنياي كسي رو نابود ميكني.
اينايي كه گفتم شعار نبود حرفي بود كه از ته دلم گفتم. شايد به نظرت حرفام تكراري بود اما بدون كه اين حرفا از يه دل تازه بر خواست از يه آدم ديگه توي اين دنياي بي وفا.

مينويسم براي تو براي خود خود تو .توي كه بعضي وقتا يادت ميره كسي هست كه منتظرته كسي هست كه به وجودت احتياج داره كسي كه نفسش به نفس تو بسته است.اوني كه با شنيدن صدات جون تازه ميگيره و دوباره زنده ميشه .ايا اين نامه ام را خواهي خواند يا نه؟نميدانم ولي فقط ميدانم تمام اينها براي وجود نازنين توست

ghodrat

و اكنون با تو بگويم كه كار با عشق چيست؟
كار با عشق آن است كه پارچه اي را ببافي بدين اميد كه معشوق تو آن را بر تن خواهد كرد. كار با عشق آن است كه خانه اي را با خشت محبت بنا كني بدين اميد كه محبوب تو در آن زندگي خواهد كرد. كار با عشق آن است كه دانه اي را با لطف و مهرباني بكاري و حاصل آنرا با لذت درو كني چنانكه گويي معشوق تو آنرا تناول خواهد كرد و بالاخره كار با عشق آن است كه هرچيز را با نفس خويش جان دهي و بداني كه پاكان و قديسان عالم به تو مي نگرند.

ghodrat

هر چند که تو رفته ای اما پرواز کبوترها
بر بام پنجره امان نوید آمدنت را دارند ومن می دانم روزی دوباره پلکهای من در زیر ونگاه معصوم
و کودکانه ات خواهد لر زید .

ghodrat

دیگر چه تفاوت می کند ،بازهم تنهام ،تمام جمعه هامان یکرنگند ،از سپیده دمانش تا
چشمک آخرین ستاره تمام پنجره هامان را بسته ایم ،کسی هم در حوالی اندیشه هامان
آفتابی نمی شود ،دیگر چه می خواهی ؟مگر نمی خواستی حتی افتاب هم رنگ آرزو
را نبیند.خوشحالی ؟بار سفرت را هم که بسته ای ،بهانه می کنی که خواب دیده ای که
باید بروی ،باشد خداوند پشت وپناهت

ghodrat

نمی دانم چرا بار تمام لبخند های دنیا به دوش من است ؟همه می خواهند صدای خنده های
من سکوت را بشکند .
می نویسد صدایم را شنیده است، اما هنوز چیزی زمزمه نکرده ام تنها اجازه می خواهم
ترا همه جا فریاد کنم .
بگذار بی پرده زندگی کنیم ساده ساده نفس بکشیم به آرامی لبخند بزنیم وبی آنکه کسی
بداند از زیر هزار نگاه ملامت بار رد شویم وبه هم برسیم .باز هم می خواهی بترسی؟
من تنها می خواهم پلکهایم در زیر بار نگاهت بلرزد ودستهایم در زیر فشار نبض انگشتانت
که تند تند می زنند یخ کند
بامن حرفی بزن ،چیزی بگو ،من در پناه پنجره ام وبا آب وآیینه رودررویم .

ghodrat

تنها یاد آن چشمهای زیبا ونگاه معصومانه تو اندیشه ام
را آشفته می سازد ،نمی آیی ؟سکوت تودر را بر روی تمام سوال جوابهایم بسته.
ای کاش خبری از تو می رسید ،مثلا دیگر چشمهایت را نمی بندی .ونمی ترسی .
ای کاش می دانستی اگر لبخند خداوند را داشته باشی دیگر همه ستاره ها رو به
پنجره تو چشمک خواهند زد .
برخیز وبیا ،باهم نامه های عاشقانه می نویسم ،یک خط من می نویسم دوستتدارم ،
خط دیگر تو بنویس که دوستم داری .یک خط من می نویسم بی تو نخوابیدم ،خط
دیگر تو بنویس خوابهای آشفته دیده ام .یکی من، به پای نامه ات می گریم ،یکی تو،
خنده های زیبایت را شنیده ام .یکی من ،یکی تو ،ببین عاشقی یعنی همین ...........