سلام؛
نمیدونم چند روز پیش مصاحبه "کامران نجفزاده" با «سید حسن نصرالله» رو دیدید یا نه.
بخشی از این مصاحبه، برام بینهایت جالب بود.
قبلاً در کتابهای مختلف روانشناسی مثل کتابهای برایان تریسی، خونده بودم که:
یکی از راههای رسیدن به هدف، اینه که عکس کسی که به اون هدف رسیده رو روی دیوار اتاقت بچسبونی. اینطوری مدام این شخصیت جلو چشم تو خواهد بود. به زودی خواهی دید که کمکم داری مثل اون شخصیت میشی
شاید باورش سخته، اما وقتی از موفقترین انسانها دلیل موفقیتشون رو میشنوی و میشنوی که اونها همیشه دوست داشتن مثل اونی باشن که عکسش رو در اتاقشون زدن و حالا شدن، باورش آسونتر میشه.
من هم با اینکه در کتب مختلف خونده بودم، چندان به این موضوع اهمیت ندادم.
تا اینکه اون روز، این مصاحبه پخش شد.
در بخشی از مصاحبه، کامران نجفزاده یه سؤال پرسید.
من این بخش رو از اینجا کپی میکنم:
/////////////////////////////////////////////////////////
چطور شد که شما روحانی شدید؟ ظاهرا پیرمردی در همسایگی شما مغازه ای داشته؛ پیرمردی با محاسن سپید که نماز می خواند و شما تحت تاثیرش قرار گرفتید.
سیدحسن نصرالله: نه، یعنی بخش اول اطلاعات شما درست است.
پیرمردی در محل داشتیم که در دکانش سر وقت نماز می خواند. این شخص مرا به تعجب وامی داشت درست است که این شخص تاثیر داشت ولی در دکان پدرم تصویری از امام موسی صدر بود و من دائما به این تصویر نگاه می کردم. امام موسی صدر علاوه بر اینکه رهبر بزرگ دینی و سیاسی و مجاهد لبنان به شمار می رفت چهره زیبا و چشم ربایی هم داشت و من که نوجوان بودم دائما به تصویر این مرد بزرگ خیره می شدم. زیبایی و هیبت این بزرگمرد مرا به شگفتی وامی داشت.
می گفتم ان شاء الله اگر بزرگ شدم می روم درس علوم دینی می خوانم و مثل این سید بزرگوار می شوم و لباس روحانی امام موسی صدر را می پوشم. من در آن زمان 9 یا 10 ساله بودم که مجذوب این بزرگوار شدم.
در حقیقت اندیشه روحانی شدن از زمان نگریستن به آن عکس شروع شد و من شیفته آن شدم و من آرزوی روحانی شدن کردم، کسی از من نخواست بروم روحانی شوم و علوم دینی را دنبال کنم. حتی من کسی را از روحانیان نمی شناختم. با هیچ کدامشان هم آشنا نبودم که کمکم کند روحانی شوم. اصلا ما در روستایمان روحانی نداشتیم. حتی در منطقه ما برای نماز خواندن هم یک مسجد نبود.
/////////////////////////////////////////////
عجیبه نه؟
همون لحظه که این جملات رو میگفت، به کتابهای مختلف روانشناسی فکر میکردم.
مُصر شدم که در اولین فرصت، عکس شخصیتی که میخوام به اون برسم و شاید از اون هم بالاتر بزنم رو به دیوار اتاقم، دقیقاً بالای مانیتور بزنم که هر ثانیه زیر نگاهم باشه.
اما مشکل از همین جا شروع شد!
دقیقاً دو سه روز هست که دارم به این فکر میکنم که "عکس چه کسی را به دیوار اتاقم بزنم؟"
باور نمیکنید، اما این موضوع شده یک معضل!
الان که فکر میکنم، متوجه میشم من هنوز نمیدونم میخوام مثل کی بشم؟ یعنی اصلاً نمیدونم میخوام مثل چه نوع شخصیتی بشم!!!
و تازه دارم متوجه میشم که چرا گاهی اوقات به "آینده روشن" شک میکنم
برای اینکه متوجه بشید چرا این موضوع واسم یه معضل شده، یکی از خاطراتم از دفتر خاطراتم رو اینجا درج میکنم:
\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\
یک شب مسخره!
امشب، پنجشنبه 86/10/27، مصادف با شب تاسوعای محرم سال 1429 قمری همزمان با 18-1-2008 میلادی است.
خوشبختانه تعطیل بودم و فرصتی دست داد تا امشب را به «مسجد مقدسزاده» بروم. طبق روال هر سال، «حاج آقا عابدی» را از قم دعوت کردهاند و ده شب، منبر خواهد رفت. محققی که مغزی مملو از اطلاعات ناب و دست اول دارد. کسی که برای کشف یک حقیقت تا کوچه پس کوچههای مصر را گشته است.
ساعت 5:30 بعد از ظهر، رفتم "مسجد گلکار" نماز را خواندم و راه افتادم طرف "مسجد مقدسزاده"... ساعت 7 بالاخره سخنرانی شروع شد.
مطالب و نحوهی سخنرانی حاج آقا عابدی آنقدر جذاب است که حسابی به حالش غبطه خوردم. دهها بار در حین سخنرانی این موضوع از ذهنم گذشت که: "حمید! بیا و برو حوزه! تو برای حوزه ساخته شدهای! استعدادی که در علوم دینی داری، واجب میکند که طلبه شوی!»
و خلاصه دهها فکر و خیال دیگر که همه، ناشی از علاقهام به علوم دینی و ترس از اینکه علوم دیگر، پشیزی در قیامت نیرزد، نشأت میگرفت!...
حتی خودم را در لباس روحانی تصور میکردم و کمی خندهام میگرفت و ناگهان سرم را تکان میدادم که ابرهای بالای سرم محو شوند! خدا عالم است چند نفر مرا در این حالت دیدهاند و احتمالاً دلشان به حالم سوخته که: "حیوانکی دیوانه است!"
دلیل دیگری که وسوسه(!)ام میکند که قید دنیا را بزنم و بروم حوزهنشین شوم، غبطه خوردن به حال زیبا و آرامش کسانی همچون آیة الله بهجت، آیة الله حسنزاده آملی و ... است. از قضا طی یک هفته پیش، دو کتاب از توصیهها و زندگینامه آیة الله بهجت و یک کتاب از اوصاف و زندگینامه آیة الله حسنزاده آملی خواندهام و حسابی به حال خودم افسوس خوردهام که:
آنها کجایند و ما کجاییم!؟
قبل از رفتن به مسجد، 9 قطعه فیلم از کنفرانس MacWorld2008 در youtube.com دیدم و گذاشتم که تا میروم مسجد و بر میگردم، دانلود شوند...
آخر، این روزها که اوائل سال 2008 است، خبرهای جالبی از شرکت Apple منتشر شده است. تولید نازکترین لپتاپ دنیا (The World's Thinnest Notebook) این چند روزه وسوسهام کرده که این کنفرانس را ببینم و متوجه شوم که جریان از چه قرار است و میصرفد که یکی بخرم یا خیر...
ساعت 10 شب بود که مجلس عزاداری هم تمام شد. باور نمیکنید اگر بگویم یکی از رؤیاییترین مجالسی بود که رفته بودم!
آنقدر گریه کردم که خودم تعجب کرده بودم!! وقتی حاج آقا عابدی از اوصاف و احوالات بزرگان دین میگفت، ناخودآگاه اشک در چشمانم جاری میشد. همهاش در این تفکر بودم که چطور میتوانم به آن مقامات نایل شوم. هر چند روضهای بسیار ساده و تکراری خواند، اما گریهام شانههایم را تکان میداد... در سینهزنی هم همینطور...
خلاصه، بسیار مجلس بینظیری برایم بود.
از آنجا که برگشتم، رفتم سراغ ویدئوها!
کنفرانس بینظیری بود! آخر تکنولوژی در ارائه مطلب! نهایت نظم و برنامهریزی!
استیو جابز، مدیر اپل، به طرز شگفتآوری چهار موضوع را برای سال 2008 معرفی کرد که یکی از یکی شگفتآورتر بود...
فکرش را کنید،
یک- دستگاهی که به طور بیسیم از تمامی سیستمهای Mac تا حجم 1 ترابایت پشتیبان تهیه میکند! فروشی بینظیر، تا مرز 10,000,000 نسخه از یکی از سیستم عاملهایش! و ...
دو- امکاناتی بینظیر برای گوشی iPhone . اپل با همکاری غولهای اینترنتی، کاری کرده بود که به محض باز کردن Maps در آیفون، محلی که در آن هستید نشان داده میشد و تمامی مسیرها به هر کجا که میخواستید بروید هایلایت میشد! همکاری شرکت گوگل و یک شرکت دیگر که میلیونها دستگاه در سطح آمریکا برای شناسایی موقعیت شما نصب کرده بود و همکاری شبکه مخابراتی گوشی و همچنین اپل، اصلاً در ذهنم هم نمیگنجد!!
سه- دستگاهی که به تلویزیونهای صفحه گسترده متصل میشد و جدیدترین موسیقیها و فیلمها را دانلود و حتی با کیفیت HD نمایش میداد!!
هر نوع فیلم که میخواستید، تنها با 4.99 دلار برای مدتی کرایه و مشاهده میشد و جالب اینکه میشد نیمی از فیلم را در تلویزیون دید و مثلاً اگر کاری پیش میآمد، بقیه را با یک کلیک به گوشی آیفون منتقل کرد و دقیقاً از ادامه آن، مشاهده کرد!!
این نوع امکانات در کشور ما که سرعت اینترنت اکثر شهرهای آن از 56K تجاوز نمیکند، مثل یک نعمت بهشی برای بهشتیان به حساب میآید!! که البته باید صبر کنند تا قیامت بشود تا آنرا ببینند و استفاده کنند!!
چهار- در نهایت، اصلیترین موضوع کنفرانس را مطرح کرد، یعنی جدیدترین محصول اپل که «نازکترین نوتبوک دنیا» بود. آنقدر شیک و زیبا و قدرتمند و با امکانات و مهندسانه طراحی شده بود که دهان من تا مدتی باز مانده بود!
در حالی که قطر آن حدوداً 2 سانتی متر بود، دارای CPUای برابر 1.8 گیگابایت از نوع Core 2 Duo و 80 گیگ حافظه و 2 گیگ رم و ... بود!
صفحه لمسی «چندلمسی» (MultiTouch) آن، آنقدر جذاب است که دیوانه میکند انسان را!
خلاصه، بعد از دیدن این تکنولویها و این پیشرفتهای این بشر 2پا، از ادامهی حیات کامپیوتریام ناامید شدهام! سایت را حوصله ندارم آپدیت کنم و مدام دارم به این فکر میکنم که:
آنها کجایند و ما کجاییم!؟
حالا شاید متوجه شده باشید که چرا شب مسخرهایست! اصلاً نمیتوانم این دو بینهایت را با هم در مغزم جمع کنم!
دهها سؤال بیجواب در ذهنم به وجود آمده.
کدام راه درست است؟! اصلاً وظیفهی من چیست؟ دین را بچسبم یا دنیا را؟
آیا دین، با این این امور، مخالف است؟ اگر مخالف نیست، مگر میشود مثلاً رئیس شرکت اپل بود و نعمتی مثل "طی الارض" که میگویند اولیاء خدا دارند، داشت؟! اگر مخالف است، مگر میشود تأثیر "بلندگوی ساده" و "کامپیوتر" را در پیشرفت دین نادیده گرفت؟!
آیا لذت رئیس شرکت اپل بودن بیشتر است یا مثلاً لذت ارتباط با امام زمان؟!
اگر این دنیا فقط برای عبادت است، پس چرا این پیشرفتها به نوعی با فطرت انسان سازگار است و تحسین آدمی را بر میانگیزد؟
آیا میشود رئیس شرکت اپل بود و طیالارض داشت؟
آیا اگر آیة الله بهجت بخواهد، میتواند علم کامپیوتر را نیز ارائه کند؟!
خلاصه، از آن شبهاست که فکر میکنم بهترین جواب این باشد که:
دفتر و قلم را کنار بگذار و برو به رختخواب! فردا صبح که از خواب برخیزی، دیگر از این جَو خبری نیست!
واقعاً بر سر دو راهی "علم دین و علم دنیا" ماندهام و این نفس که لاتَشبَع است (سیریناپذیر)، هم خدا را میخواهد و هم خرما را! آن هم از هر دو سو، نهایتش را!
برای چندمین بار است که این سؤالات به ذهنم خطور کرده است و هیچ کس را در دسترس نمیبینم که بخواهم جوابی از وی بشنوم!
بروم...، بروم بخوابم که امتحانات، نزدیک است!!
\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\
خوب، فکر میکنم متوجه شدید که چرا در انتخاب اون عکس با معضل روبرو شدم!
از این جریان گذشته، دوست دارم جواب شما به سؤال اصلی تاپیک رو بدونم:
شما عکس چه کسی را به دیوار اتاقتان خواهید زد؟
منتظرم