كنترل پنل             جستجو               پرسشهای متداول            .:: آخرین پست‌های انجمن ::.            لیست اعضا            مدیران سایت             درجات        ورود
فهرست انجمن‌ها -> فروم‌بلاگ‌هاي اعضا -> فروم‌بلاگ Hamid
پاسخ دادن به این موضوع
يک روز زندگي، بدون تسبيحات!!
پست تاریخ: یکشنبه 30 تیر 1387 - 02:19    
Hamid
مدیريت كل سایت
مدیريت كل سایت


پست: 5505
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1384
محل سکونت: -::ساوه::-
iran.gif


امتياز: 47855

عنوان: يک روز زندگي، بدون تسبيحات!! خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

يک روز زندگي، بدون تسبيحات!!


از سنين سيزده چهارده سالگي بود که وقتي خواندم:
«حضرت زهرا(س) روزي در مورد مشغله‌هاي زياد روزانه خود به پيامبر اکرم(ص) مطالبي عرض کردند. پيامبر فرمود: کاري به تو ياد مي‌دهم که از سنگيني کارهاي روزانه‌ات کاسته شود. و فرمود: شب‌ها هنگام خواب، 34 مرتبه الله اکبر، 33 مرتبه الحمد لله و 33 مرتبه سبحان الله بگو و بخواب.
حضرت زهرا چنين کرد و بيان کرده‌اند که ايشان مي‌ديد روزها 2 فرشته کارها را طوري انجام مي‌دهند که به ايشان سختي تحميل نشود»
من هم به سفارش پيامبر، شب‌ها (حتي وقتي در سرماي ابتداي سال قرار بود در چادري خيس در اصفهان بخوابيم) علاوه بر اذکار ديگري که در آداب خواب هست، اين ذکر را هم مي‌گويم.
تا به حال هم الحمد لله کارهايم مطابق ميلم پيش رفته. شايد هم به همين خاطر است که دوستان معتقدند من بيش از اندازه مثبت‌نگرم!! مي‌گويند "درد" نديده‌اي وگرنه مثبت‌نگري از يادت مي‌رود! معتقدم يکي از دلايلش همين است.

ديشب تا ساعت 3:40 دقيقه صبح، روي يک پروژه برنامه‌نويسي واقعاً سنگين کار مي‌کردم. به شدت خسته بودم... وقتي به اين تسبيحات رسيدم، حوصله‌ام نگرفت! به همين دليل، به خدا گفتم: خدايا! امشب امتحاني اين ذکر را نمي‌گويم تا ببينم فردا زندگي بدون تسبيحات چطور خواهد بود!
صبح، ساعت 11:10 با سروصداي «فدايت شوم» حاج خانم که نثار نوه‌اش (مهدي) مي‌کرد، بيدار شدم. تا صبحانه خوردم و حاضر شدم، شد 11:40
داشتم از خانه مي‌رفتم بيرون که علي خان (برادر گرام) که سه روز است ماشين منصوره را دزديده(!) و رفته شمال با رفقا صفا کند، زنگ زد و بنده را فراخواند.
- «حميد! زود برو سند ماشين منصوره را با کپي شناسنامه‌اش بردار و ببر به اين شماره فکس کن!»
فهميديم که انگار دوباره دسته گل به آب داده و ماشين را گرفته‌اند!
مجبوراً اطاعت امر کرديم و گفتيم حالا که قرار است برويم گواهي اشتغال به تحصيلمان را «راهنمايي و رانندگي» تأييد کند و به مؤسسه آموزش رانندگي تحويل دهيم که گواهي‌نامه‌مان را بفرستند و از طرفي هم بايد بروم مخابرات و التماس کنم که خطمان را که آقايان لطف کرده‌اند و ADSLاش را قطع کرده‌اند، دوباره رديف کنند، سر راه، کار علي را هم انجام مي‌دهيم!
اول، رفتم دفتر پستي آقاي شمس که دستگاه فکس دارد.
[1] برگه سند ماشين کمي بزرگ است، يک کپي بگيريد که در فکس جا شود. رفتم، کپي گرفتم و برگشتم.
[2]به محض اينکه کاغذ اول را در فکس فرو کرد، برق رفت!!!

گفتم: بدهيد من، مي‌روم جاي ديگر.
برگه‌ها را گرفتم و پياده رفتم مخابرات، دفتر پستي دور ميدان مخابرات.
برگه‌ها و شماره را دادم و خانم هم شماره را گرفت.
[3]هر چه تماس گرفت، تلفن اشغال بود!
گفتم خانم تا من بروم چند کارم را انجام دهم، اگر آزاد شد، فکس کنيد.
راه افتادم طرف راهنمايي و رانندگي. دور ميدان مخابرات سوار تاکسي شدم، سه چهار نفر ديگر هم سوار شدند، [4]حالا راننده هر چه استارت زد، ماشين روشن نشد که نشد!!! اعصابش بيشتر از اين خرد بود که ماشين نو نو بود!!
خلاصه، با ماشين ديگري خودم را به آنجا رساندم. رفتم که تأييديه بگيرم، ديدم مثل روز سه شنبه هفته گذشته، [5]درب اتاق سرهنگ مربوطه بسته است! با اعصابي خرد رفتم پيش رئيس و شکايت کردم که: آقاي رئيس! اين سرهنگ فلاني، نه روز سه شنبه بودند و نه امروز! اين چه وضعي‌ست؟! گفت: اتفاقاً ايشان از صبح تا الان اينجا بودند، [6]پيش پاي شما رفتند منطقه!
نا اميد از اين کار، برگشتم طرف مخابرات. خانم مسؤول گفت: فکس هنوز از اشغالي در نيامده!
با موبايل، به علي زنگ زدم و جريان را گفتم. پرس و جو کرد، فهميديم [7]برق مربوط به اين فکس در شمال قطع شده!
گشت و شماره يک فکس ديگر را داد. خانم، هر دوي برگه‌ها را در ورودي فکس گذاشت که يکي يکي فکس شود و رفت سراغ کار ديگرش.
من يک لحظه متوجه شدم که هر دو برگه با هم از فکس خارج شد، وقتي خواستم هزينه را حساب کنم، گفتم: خانم! دو تا برگه بود، هر دو فکس شد؟، مطمئنيد؟ گفت: بله آقا!
ما هم گفتيم لابد فکس‌هاي جديد اينطوريست ديگر!
خيالم از اين که راحت شد، رفتم اداره مخابرات. با آقاي بابايي کار داشتم. [8]حالا آقاي بابايي کجاست؟ جلسه دارد!!! چقدر طول مي‌کشد؟ تا يک ساعت ديگر!
از اينجا هم نا اميد، برگشتم خانه. لباس‌ها را درآوردم و تازه داشتم آب خنکي نوش جان مي‌کردم که علي دوباره زنگ زد: [9] «حميد! چرا کپي شناسنامه رو نفرستادي؟»
تا اين را گفت، فهميدم که درست حدس زده بودم! آن دختر خنگ متوجه نشد که دستگاه، هر دو کاغذ را يکباره داخل کشيد و فقط کاغذ رويي را فکس کرد!!!
با نهايت عصبانيت دوباره شال و کلاه کردم و در اين هواي جهنمي، راهي مخابرات شدم. [10]هر چه نگاه کردم، آن دختر خنگ (از شانس خوبش) در دفتر پستي نبود! اگر مي‌بود، هر چه دهانم مي‌آمد بارش مي‌کردم!
يکي خنگ‌تر از او جايش بود. جريان را گفتم، هنوز حرفم تمام نشده بود، گفت: آقاي محترم! کار ايشون به من ربطي نداره، من هزينه رو دوباره مي‌گيرم!
گفتم: خانم محترم! هزينه مهم نيست! مهم خنگي آن خانمه که خواهش مي‌کنم بهشون بعداً اطلاع بديد!
برگه را دادم که ارسال کند، دکمه ارسال را يک بار زد، فکس نشد! دوباره زد، نشد! دکمه را يک دقيقه نگه داشت، نشد! محکم‌تر زد، نشد! [11] خلاصه، ده بار تماس گرفت و دکمه را زد، ارسال نشد که نشد!!
نهايتاً گفت: [12] آقا دستگاه خراب شده، يک دفتر پستي در خيابان فردوسي هست، برويد آنجا.

در اوج عصبانيت راه افتادم طرف آن دفتر پستي.
نزديک که شدم، از مغازه‌ها متوجه شدم که بله، برق اينجا هم قطع است!
گفتم حالا مي‌روم، شايد UPS داشته باشند، رفتم، سؤال کردم: فکس داريد؟، خانم مربوط به فکس عرض کردند: [13] فکس داريم، اما برق نيست!
در اين حين هم علي ده بار به موبايل زنگ زد که: زود باش! ساعت 2 سرهنگ مي‌رود، ماشين تا فردا مي‌ماند!
زنگ زدم و گفتم: علي جون! داداش، من هر جا فکس داشت، رفتم، هر کدام يک مشکل دارند! انگار امروز اصلاً قسمت نيست...
تلفن را قطع نکرده بودم که متوجه شدم برق‌ها آمد... گفتم: علي! برق آمد، من الان مي‌فرستم، به سرهنگ بگو نرو که رسيد.
دوباره برگشتم، برگه را دادم به دفتر پستي سوم.
شماره شمال را گرفت، به آقايي که گوشي را برداشت گفت: آقا! يک فکس داريد، لطفاً دکمه Start را بزنيد که من ارسال کنم.
دکمه را زد و اين خانم هم دکمه ارسال را.
[14] هر چه ايستاديم کاغذ، داخل فکس نرفت که نرفت! دوباره زنگ زد، سه باره امتحان کرد، نشد که نشد! چهار باره ...
کاشف به عمل آمد که دستگاه فکس گيرنده خراب است! [15] بهتر است بگوييم خراب شد! چون اولي را گرفته بود!
خلاصه، دوباره به علي زنگ زدم و قضيه را موکول کرديم به فردا.
برگه را گرفتم و 500 تومان هم زوري بهشان دادم براي هزينه تماس‌ها و صحبت‌هايشان که راه دور حساب مي‌شد...

در راه برگشت به خانه، وقتي قضايا را بررسي کردم، ناخوادآگاه ياد قول و قرار ديشبم با خدا افتادم.
خدا خيلي خوب فهماند که يک روز واقعي من، بدون تسبيحات، چطور است.
اگر اعصاب راحت داشته‌اي و با مردم درست صحبت مي‌کرده‌اي، اگر کارهايت هميشه بر وفق مرادت بوده، دليلي جز آن ذکرها نبوده.
هر چند طي فقط نيمي از روز، بيش از 15 اتفاق غيرمعمول و منفي افتاد، اما همين که چيزها دستگيرم شد، روز بسيار جالبي بود.

خداوند نخواهد که از ذکرش اعراض کنيم که آن‌وقت مشمول اين آيه شويم:

فَمن أعرَضَ عَن ذِکري، فإنّ لهُ مَعيشةً ضَنکاً
هر کس از ذکر من (ياد من) اعراض کند، حتماً برايش زندگاني‌اي سخت خواهد بود!

اتفاقات مربوط به روز شنبه 29 تير ماه 1387
حميد رضا نيرومند

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست: qwerty13 (شنبه 16 خرداد 1394 - 15:27)

پست تاریخ: یکشنبه 30 تیر 1387 - 10:24    
chaser
مدیر انجمن زبان - مترجم سايت
مدیر انجمن زبان - مترجم سايت


پست: 769
عضو شده در: 29 فروردین 1386
محل سکونت: تهران
iran.gif


امتياز: 7132

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

مرسی قشنگ بود
واقعیتش هم همینه . منم چند بار به این مسئله برخورد کردم.

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست: Hamid (دوشنبه 31 تیر 1387 - 23:28)

پست تاریخ: دوشنبه 31 تیر 1387 - 20:34    
animeditor
داره كولاك مي‌كنه!
داره كولاك مي‌كنه!


پست: 419
عضو شده در: 15 آذر 1385
محل سکونت: کرج
iran.gif


امتياز: 3845

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

سلام جمیعاً

قبل از گفتن مطلبم از همه عذر می خوام که نتونستم اون جوری که باید و شاید توی این انجمن فعالیت کنم.
هیچ کارهء هیچ کاره هم که باشم ... اون قدر پررو هستم که خودمو توی هر بحثی دخالت بدم.
خب ... از تیکه پاره کردن کلمات و مقدمه چینی بگذرم و حرفمو بزنم.

این جور بحث ها، بحث اعتقادی و ارزشیه ... با بقیه چیزا فرق می کنه.
سوء تفاهم نشه ... نمی خوام از چیزی ایراد بگیرم یا این که خودمو فلان جور نشون بدم. ولی به نظرم اومد که یه چیزیش کمه. واسه همین سعی می کنم کاملش کنم.
از همه خواهش می کنم اگه حرفی زدم یا چیزی گفتم که احساس کردن ناجوره، به دل نگیرن. اشکال از نادانی منه. وگرنه قصد جسارت به کسی رو ندارم.

آدم های مومن (خودمو نمی گما) به چیزی که اعتقاد دارن، حاظرن تمام دنیاشونو فداش کنن (حالا بحث این که مومن با مسلمون فرق می کنه بماند) و اعتقاداتشون به خاطر تقدس و ارزش واقعیش براشون مهمه.
درسته که این اعتقادها می تونه دارای جنبه های خوب و مثبت ظاهری باشه؛ ولی این همهء قصه نیست.

برم سر اصل مطلب ...

ارزش اعتقاد به خدا و پیامبر و امامان و کعبه و قرآن و دعا و ... به خاطر ارزش ذاتی خود اوناس؛ نه به خاطر کاری که برای ما انجام می دن یا سودی که به ما می رسونن.
این که چیزی رو به خاطر سودش بخوایم، ارزشش به سودشه؛ نه خودش.
ما خدا رو دوست داریم چون که خداست؛ نه این که به ما پول و خونه و ماشین بده.

یه مثال بزنم ... بی ادبی نباشه ...
س - چرا بعضی از هندی ها گاو می پرستن؟
ج - چون گاو بهشون سود می رسونه و واسه زندگیشون مهمه.
س – حالا اگه گاو این قدر سودمند نبود چی؟
ج – گاو رو آدم هم حساب نمی کردن!

درسته که ائمه اطهار از ما خواستن که مشکلامتون رو به اونا بگیم تا کمک کنن برطرف بشه؛ ولی این کار در برابر مقام والای اونا هیچه.
ما برای رستگاریمون به اونا احتیاج داریم که راه رو به ما نشون بدن؛ نه این که حالا فعلاً فلان مشکلمون حل بشه تا بعد.
یکی از چیزایی که دشمنا علیه مسلمونا استفاده می کنن اینه که نشون بدن مسلمونا از اعتقاداتشون فقط واسه کاسبی و رفع مشکل استفاده می کنن.
باید حواسمون جمع باشه.

یه مثال دیگه بزنم:
بدن انسان برای زنده موندن به غذا احتیاج داره. ما غذا رو فقط به خاطر چشیدن طعم های مختلف نمی خوریم؛ و یا کسی واسه تفریح و سرگرمی غذا نمی خوره.
پس غذا مهمه ... نه به خاطر طعم و مزش ... بلکه به خاطر این که انرژی مورد نیاز بدن رو تأمین می کنه.

خب ... بریم سراغ یه مطلب دیگه ...

الف) اگه ما از خدا چیزی رو خواستیم و بهمون داد چه اتفاقی افتاده؟
1- خدا می گه که بندهء خوبی هستی بهت دادم.
2- خدا می گه که تو که آدم نمی شی؛ بیا اینو بگیر و حرف نزن.

ب) اگه ما از خدا چیزی رو خواستیم و بهمون نداد چی؟
1- خدا می گه که تو که آدم خوبی نیستی واسه چی بهت بدم؟
2- خدا می گه که این الان برات خوب نیست؛ صبر کن یه بهترشو بهت بدم.

نتیجه:
اینی که خدا چیزی رو برای ما فراهم می کنه یا فراهم نمی کنه، فقط خودش حکمتشو می دونه. نمی تونیم بگیم که به فلان دلیل بوده.

بارها واسه خودم پیش اومده که کار ناشایستی انجام دادم، ولی برخلاف انتظارم (که ممکنه کارهام به مشکل بخوره) همه چی عالی و بدون مشکل انجام می شه.
این جور مواقع می گم: خدایا! نکنه می خوای با پنبه ازم سر بِبُری!

خلاصه کنم ...
این که اولیاء خدا به ما کمک می کنن مشکلات زندگیمون حل بشه، حقیقته؛ ولی تمام ماجرا نیست.
البته داش حمید هم منظورش دقیقاً همین بوده که به صورت یه خاطره گفته. من فقط صحبت های ایشون رو کامل کردم.

باز هم معذرت می خوام که فضولی کردم.

التماس دعا
یا علی

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست: sistemprof (سه‌شنبه 1 مرداد 1387 - 08:28)

پست تاریخ: دوشنبه 31 تیر 1387 - 23:26    
Hamid
مدیريت كل سایت
مدیريت كل سایت


پست: 5505
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1384
محل سکونت: -::ساوه::-
iran.gif


امتياز: 47855

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

آره، اتفاقاً موقع نوشتن اين مطلب هم مي‌ترسيدم که نکنه اين برداشت پيش بياد که دقيقاً چون ذکر نگفتم اين اتفاقات افتاده.
شايد درست نباشه هر کسي نحوه‌ي نگرشش به دنيا رو بگه. من معتقدم هر کس به نحوي با اين عالم حال مي‌کنه!
من و اينطور که معلومه افراد مذهبي مثل animeditor, عزيز، بيشتر به دنيا به ديدي نگاه مي‌کنيم که انگار دنيا داره کاملاً با ما حرف مي‌زنه!
مثلاً اگر يک بار ديگه داستان رو بخونيد يا مرور کنيد و بهش با ديدي که من نگاه مي‌کنم نگاه کنيد، نکات ظريفي برداشت مي‌کنيد.
مثلاً دقت کنيد که چرا ماشين روشن نشد!
به خدا قسم، باور نمي‌کنيد، اما به محض اينکه ماشين روشن نشد، متوجه شدم که سرهنگ در راهنمايي و رانندگي نيست و من نبايد برم اونجا.
حتي کمي تعلل هم کردم در رفتن، اما ما کجا و اعتماد به اعتقاد کجا؟!
يا فکر مي‌کنيد چرا نشد که کار علي جور بشه و ماشين همون روز آزاد بشه؟
الان که علي برگشته مي‌شه خيلي راحت متوجه شد.
ماشين رو جايي بين راه گرفتن و علي اون شب مجبور شده به نوعي توي خيابون بخوابه.
دليل گرفتن ماشين هم واضحه، چون علي آقا گواهي نامه نداره!
حالا که اون شب بهش حسابي سخت گذشته، الان مي‌گه من غلط مي‌کنم ديگه بدون گواهي‌نامه ماشين رو بردارم! و اين به نظر من يعني خواست خدا که علي دفعه بعد نگه برفرض مي‌گيرن و تا شب آزاد مي‌کنيم ديگه! و اگر بدون گواهي‌نامه خداي ناکرده به کسي بزنه، چه اتفاقي خواهد افتاد؟
اينه که اون سختي حکمت خدا بود واسه اينکه سه شنبه علي بره دنبال ادامه کار گواهي‌نامه‌...
وگرنه فرداي اون روز، باور نمي‌کنيد، اما کلاً روند فاکس کردن اون برگه 10 دقيقه واسه من طول کشيد!

درست مي‌گي مهدي خان:

عَسي أن تکرَهوا شيئاً و هُوَ خيرٌ لَکُم و عَسي أن تُحِبّوا شيئاً و هُوَ شرٌّ لَکُم

من عاشق اين آيه‌ام. (آيه 216 سوره بقره)
معتقدم بايد اين آيه رو سر در سازمان ملل بنويسن!
جالب‌تر زماني‌ست که به شأن نزول اون توجه کنيم! (که بماند)

« شايد چيزي (يا اتفاقي) شما را خوشايند نباشد در حالي که (در حقيقت)، آن براي شما خير است و شايد شما چيزي را بپسنديد و آن چيز (در واقع) براي شما شر باشد »

با اينکه مطلب بالا رو طوري نوشتم که برداشت مي‌شه خيلي عصباني بودم، اما در حين اتفاقات، کاملاً حواسم بود که لحظه‌اي شک نکنم که اين وقايع تماماً به صلاح من خواهد بود.

ممنون حاج مهدي Wink

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست: animeditor (سه‌شنبه 1 مرداد 1387 - 22:36)

پست تاریخ: سه‌شنبه 1 مرداد 1387 - 09:32    
chaser
مدیر انجمن زبان - مترجم سايت
مدیر انجمن زبان - مترجم سايت


پست: 769
عضو شده در: 29 فروردین 1386
محل سکونت: تهران
iran.gif


امتياز: 7132

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

با اجازه منم بگم!!!!!!!!!!!
من فکر میکنم نوشته حمید جان طوری نبود که بشه ازش برداشت نادرست کرد . نگران نباش حمید آقا نقطه نظر شما و مقصودتون از داستانی که نوشتید واضحه در واقع آقا مهدی از داستان شما نتیجه گیری کرد. Razz
اول و آخر خداست که تصمیم میگیره ولی من هم تو تغییر سرنوشتم دخیلم حالا به هر وسیله ای

Embarassed

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست: animeditor (سه‌شنبه 1 مرداد 1387 - 22:38)

پست تاریخ: سه‌شنبه 1 مرداد 1387 - 23:14    
animeditor
داره كولاك مي‌كنه!
داره كولاك مي‌كنه!


پست: 419
عضو شده در: 15 آذر 1385
محل سکونت: کرج
iran.gif


امتياز: 3845

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

سلام جمیعاً

شکر خدا احساس می کنم کسی از طرز صحبتم ناراحت نشد.
درسته ... نوشته داش حمید خیلی هم خوب بود.
یکی از وظایف مسلمونا اینه که از موضع تهمت فرار کنن.
من فقط خواستم یه کم توضیح بدم که واسه کسایی که می خوان با این مسائل آشنا بشن، قابل درک باشه.

خب ... بگذر یم ...

نقل قول:
به دنيا به ديدي نگاه مي‌کنيم که انگار دنيا داره کاملاً با ما حرف مي‌زنه!

دقیقاً همینه.
زیبا دیدن دنیا واقعاً هنره.
هنری که توی رفتار و اخلاق آدم خیلی تاثیر می ذاره و اجازه می ده همه چیز برامون قابل احترام و قابل درک باشه.

راستی ...
امضامو ببینید ...
البته یه دو ماهی هست که شروع شده ... شرمنده فرصت نشد زودتر بگم. Mr. Green

التماس دعا
یا علی

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست: Hamid (چهار‌شنبه 2 مرداد 1387 - 00:28)


نمایش پستها:                 مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی  
پاسخ دادن به این موضوع
 

صفحه 1 از 1

تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
 Related Topics 


 information 

 

پرش به:  
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید


Copyright 2004-2024. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc