یه مشاعره کوچولو...

bahar

مدّعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد

animeditor

دوباره شب شب شیدایی، دوباره نام تو بردن ها
به باغ روشن زیبایی، خوشا ستاره شمردن ها

bahar

از دیده خون دل همه بر روی ما رود

بر روی ما زدیده چه گویم چها رود

barfi

دل من هست از این بازار بیزار
قسم خواهی به دادارو به دیدار
Mr. Green

parizad

روزی که دل عاشق من تازه نفس بود
در چشم من از هر دو جهان عشق تو بس بود

sooraty

در فصل بهار اگر بتی حور سرشت
یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هر چند به نزد عامه این باشد زشت
سگ به زمن است اگر برم نام بهشت

ت بدید

bahar

تا شدم حلقه بگوش در میخانه عشق

هـر دم آید غمی از نو به مبــارکبـادم

animeditor

مردان خدا پردهء پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند

bahar

د

دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد

بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر

animeditor

--- ماشاءالله خوب حواست هست ها Wink

---

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم