كنترل پنل             جستجو               پرسشهای متداول            .:: آخرین پست‌های انجمن ::.            لیست اعضا            مدیران سایت             درجات        ورود
فهرست انجمن‌ها -> مباحث متفرقه
پاسخ دادن به این موضوع
کي اين آقا رو دوست نداره ؟؟؟؟
پست تاریخ: دوشنبه 22 آبان 1385 - 20:04    
niyosha488
کاربر فعال
کاربر فعال


پست: 1537
عضو شده در: 11 مرداد 1385

blank.gif


امتياز: 14831

عنوان: کي اين آقا رو دوست نداره ؟؟؟؟ خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

آقاي گزارش‌هاي با شخصيت!



احسان ناظم بكايي:
ظهر، نشسته بوديم و بي‌خيال داشتيم آخرهاي ساندويچ‌مان را سق مي‌زديم كه كامران نجف‌زاده سرساعت رسيد. اول يك گوشه نشست، ولي بچه‌ها دعوتش كردند بيايد كنار ميز بنشيند تا همه با هم حرف بزنيم.
او هم قبول كرد. حرف‌ها همان اول گل انداخت، چون همة ما عقيده داريم كه نجف‌زاده يك‌جورهايي نمايندة همشهري جوان در تلويزيون است! طبق معمول اين روزها، موضوع گفت و گو دربارة پخش سي‌دي‌هاي خانوادگي و خصوصي بود.
بحث آن‌قدر بالا گرفته بود كه هر كس وارد تحريريه شده بود نمي‌توانست فرقي بين ميزبان و مهمان پيدا كند و هر كس داشت حرف خودش را مي‌زد. حتي بچه‌ها اين وسط چند تيكه دربارة سوژة حسين شلغم و 22بهمن انداختند كه او با خنده مي‌گفت: «بابا با خودتان كه هماهنگ كرده بودم.البته مطمئن بودم بعد از پخش گزارش‌ها، دمارم را در مي‌آوريد كه آورديد.» نجف‌زاده آن‌قدر از مجله تعريف كرد كه بچه‌ها به شوخي مي‌گفتند: «آقا شما هر روز بيا! اصلا ناهار بيا اين‌جا» خلاصه خيلي كيفور شده بودند. در فرصت يك ساعته دربارة 20:30 و سبك خاص گزارش‌هاي او حرف زديم. اما بهانة اصلي‌مان، عراق بود.
همان‌طور كه مي‌دانيد نجف‌زاده، چند ماهي خبرنگار اعزامي صدا و سيما به عراق بود. در مدتي كه آن جا بود، دوربينش را وسط مردم برد و برخلاف بعضي خبرنگارها كه شق و رق گوشه‌اي مي‌ايستند و خبري را كه از سايت خبرگزاري‌ها پرينت مي‌گيرند مي‌خوانند، شال و كلاه كرد و گزارش‌هاي نابي از عروسي و ختم و تولد در عراق فرستاد. او خاطرات و چيزهاي بامزه‌اي از اين كشور جنگ زده و اشغال شده برايمان گفت.

فاميلتان نجف‌زاده است. اهل نجف هستيد؟
نه، پدر و مادرم تهراني‌اند. اصلا عربي بلد نيستم. در عراق مترجم داشتيم. اما خب، هر چقدر آي‌كيو پايين باشيد، به هر حال، ابتدايي‌ترين حرف‌ها را مي‌شود ياد گرفت.

پس چطور ارتباط برقرار مي‌كرديد؟
وقتي مي‌رفتيم براي مصاحبه. خيلي كارمان مترجمي نبود، سؤال را مي‌پرسيديم و آن‌ها جواب مي‌دادند. بعدا در دفتر ترجمه مي‌كرديم. يك تفضل هم بلد بوديم.

وقتي در عراق بوديد، بي‌خيال انفجارها، رفته بوديد سراغ سوژه‌هاي اجتماعي. واقعا اوضاع عراق در آن روزها امن بود؟
نه، عراق خيلي ترسناك بود. به جز نقاط سفيد مطهر، بقية جاها عذاب‌آور بود. هر چند آن موقع، جنگ لبنان باعث شده بود بقية اتفاقات به حاشيه برود.

پس منطقة سبز بغداد چي؟ مي‌گويند آن‌جا گل و بلبل است.
نه آن‌جا چند تا كاخ صدام است كه از صبح تا شب خمپاره مي‌زنند. اصلا احساس اين كه آرامش يك ساعته‌اي داري، وجود ندارد. يك دفعه مي‌ديديم محلة بعقوبه و يعقوبه كه بغل دست دفتر ما بودند، مثل دعواهاي كارتوني به هم تير مي‌انداختند. آمار كشته‌ها خيلي بيشتر از آن چيزي است كه منابع رسمي اعلام مي‌كنند.

رابطه‌تان با مردم عراق چطور بود؟
نمي‌توانم نگويم. روزي نواري از آرشيو تلويزيون عراق به دستم رسيد. بعثي‌ها سربازهاي ما را مي‌كشتند، تعدادي شهيد را در چاله مي‌ريختند و صداي زمختي هم با شادي حرف مي‌زد. مي‌ديدم و گريه مي‌كردم.

همان موقع، آشپز دفتر كه عراقي بود، وارد شد و نگاه‌هايمان به هم گره خورد. لحظة زجرآوري بود. نگاه‌ام به مردم عراق، آن‌طوري كه شعار مي‌دهيم نمي‌توانست باشد. سخت بود؛ ما 8 سال جنگيديم، زجر كشيديم. پــدرانــمان جــبهه رفـتـنـد.

نمي‌توانستم موشك باران‌ها را فراموش كنم. تعامل زيادي با مردم عراق نداشتم، ولي دوستان زيادي پيدا كردم. مطمئنا آن‌‌ها را صدام مجبور كرده بود، ولي كلا احساس راحتي نداشتم.

پس چطور توانستيد اين گزارش‌ها را از زندگي مردم بگيريد؟
ببينيد، آدم‌ها با نگاه‌شان با هم ارتباط برقرار مي‌كنند. شايد اين تله‌پاتي با عراقي‌ها بود كه مؤثر بود. آن‌ها با دوربين خودشان راحت نبودند. ولي وقتي ما مي‌رفتيم و اجازه مي‌گرفتيم، اجازه دادند مثلا برويم عروسي‌شان.

بعد هم اين‌كه خيلي مهم است خبرنگاري كه به عراق مي‌رود، نكات ريز اجتماعي را بداند تا ارتباط بهتر و سريع‌تري برقرار كند. مثلا در عراق، كسي نبايد پايش را روي پايش بيندازد. اين مثل حرف ناجور است.

با كدام گزارش‌تان حال كرديد؟
گزارش از محل بمب‌گذاري‌ها جالب بود. موضوع انداختن جسدها در رودخانة دجله هم خوب بود. گزارش عروسي هم باعث شد نگاه تازه‌اي به مردم عراق شود.

گزارشي وجود داشت كه خواستيد تهيه كنيد و نشد؟
يك بار، دم در دفتر، فوتبال بازي مي‌كردند. تصويربردار حال نداشت. با اين كه كار راحتي بود. حسرت مي‌خورم چرا با آن‌ها فوتبال بازي نكردم.

عراقي‌ها با دوربين مشكل نداشتند؟
فوق‌العاده حساس بودند. دوربين از فحش ناموس و تفنگ هم بدتر بود. راستش ما تصوير مي‌گرفتيم و زود در مي‌رفتيم. زن‌هايي كه اهل مصاحبه نبودند، سريع رد مي‌شدند. ولي كلا زياد دنبال مصاحبة مردمي نبوديم.

پس بايد درگير هم شده باشيد.
زورمان نمي‌رسيد، ولي اتفاق‌هاي وحشتناكي برايمان افتاد. رفته بوديم كربلا. روي ديواري داشتيم تصوير مي‌گرفتيم. يكهو بستندمان به رگبار. مثل فيلم‌ها، خاك‌هاي ديوار پشت سرمان ريخت روي زمين. ت

تنها كاري كه كردم، اين بود كه بپرم پايين. با خودم گفتم عجب كاري كردم، ديگر نمي‌آيم ول كن نخواستيم. اما 10 دقيقه بعد، يك ليوان آب خوردم و آمدم همان جا و ضبط را ادامه داديم.

يك بار هم يك تك تيرانداز هوس كرده بود ما را بزند. لامپي بالاي سرم بود، آن را زد. خرد شد روي سرم. يك شب هم در دفتر بوديم. ريختند تو. ديدم آدم‌هاي عجيب و غريبي با نقاب آمده‌اند، گفتم اين‌ها از نيروهاي آدم حسابي و كماندوها هستند.

ولي بعد ديدم زيرشلواري پايشان است. با خودم گفتم اين‌ها از تروريست‌هاي درپيت هستند. شانس نداشتيم. همه را برق مي‌گرفت ما را چراغ نفتي! شانس آورديم. چند بار هم با زيرشلواري بردنمان.

مگر دفترتان محافظ نداشت؟
محافظ تحريك مي‌كند. تروريست‌ها رد مي‌شوند و تخمه مي‌شكنند، دو نفر را دم در مي‌بينند، مشكوك مي‌شوند مي‌گويند اين‌جا چه خبر است. بعد حتما اتفاقي مي‌افتد.

اسلحه داشتيد؟
نه من نداشتم.

كتك چي؟ كتك هم خورديد؟
آن‌ها كتك ندارند. تير مي‌اندازند. اصلا بدن و فيزيك خودشان را خرج نمي‌كنند. انرژي مصرف نمي‌كنند. تير مي‌زنند. من در حياط راه نمي‌رفتم. همه تفنگ دارند. با 6 هزار تومان مي‌شود بهترين كلت را خريد. همه هم با هم مشكل دارند.

انگار اين مملكت هيچ وقت روي آرامش را نخواهد ديد. در بغداد كه گل سرسبد عراق است، روزي دو ساعت برق بود. اما مردمش به درد عادت دارند. جنگ با ايران، آمريكا و تحريم‌هاي چند ساله باعث شده اميدي به بهتر شدن نداشته باشند. آن‌ها چهل سال است خرما مي‌خورند.

پس خيلي خوش گذشت.
آره، خيلي. صد بار احساس مرگ مي‌كردم. روزهاي اول سختم بود. بعد هي «وان يكاد» مي‌خواندم و كار مي‌كردم. اين اواخر، بي‌حس شده بودم. فشار زيادي باعث شده بود بگويم هر چه پيش آيد خوش آيد.

اما به حق مأموريت‌اش مي‌ارزيد.
نه بابا! فاميل‌ها مي‌گفتند برگردي، خانه مي‌خري. ولي وقتي برگشتم، همة پول‌ها را قرض دادم. همة 3 ميليون را. ببينيد، اگر هم پول زيادي بدهند كه نمي‌دهند، اين پول خون است.

بعضي‌ جاها مي‌گفتم اگر روزي 100دلار بگيريم و فقط زير پتو بخوابيم، باز هم نمي‌ارزد. چون هر كس آن‌جا دارد تير مي‌زند و بالاخره يكي به‌ات مي‌خورد. عراقي‌ها وسط خمپاره و موشك مي‌گفتند: «از صداي گلوله نترس. گلوله‌اي كه تو را مي‌كشد، صدا ندارد.» آن‌ها با اين ضرب‌المثل‌ها زندگي مي‌كنند.

آشپز ما رفته بود هندوانه بخرد، 20 متري كنارش ماشيني منفجر شد. زنگ زد ماجرا را گفت، گفتيم برگرد. گفت نه، هندوانه‌ام را بخرم بر مي‌گردم. ديدن جسد كنار خيابان، عادي بود.

خانواده‌اي نيست كه كشته نداده باشد. ضدضربه شده‌اند. مراسم ترحيم مي‌گيرند، قاتل‌ها مي‌آيند مي‌گويند جمع كنيد والا كركره‌تان را پايين مي‌كشيم. همه جا وضع خراب بود به جز كربلا و نجف.

آن ‌جاها چطور بود؟
خيلي عجيب و غريب. حرم امام علي را كه مي‌بينيد، تك تك سلول‌هايتان سيخ مي‌شود. اما داخل حرم، آرامش عجيبي است. قابل توصيف نيست.

سامراچي؟ يك سال است حرم عسكريين منفجر شده، اما هيچ خبري از آن جا نمي‌رسد.
مي‌خواستم بروم، ولي گفتند اگر برويد، سرتان را بدون تعارف مي‌برند.
اين يك نقطة تاريك خبري است. يعني در اين يك سال، هيچ كس نتوانسته آن جا برود. اصلا آن‌جا چه تغييري پيدا كرده؟

رفتن، برگشت نداشت. تروريست‌ها بغل خيابان خمپاره مي‌زنند. به بازرسي‌هاي وسط راه اطميناني نيست. سامرا از جاهايي است كه حسرت ديدنش را دارم. شنيده‌ام تغيير چنداني هم نكرده.

بقية خبرنگارها چي؟ آن‌ها هم نتوانسته‌اند بروند؟
اصلا خبرنگاري در عراق وجود ندارد، مگر تصويربردارهاي محلي. بي‌بي‌سي موقعي كه گزارش مي‌داد، گزارشگرش از داخل پادگان گزارش مي‌داد. بعد تصويرهاي بيرون را از فيلم‌بردارهاي محلي مي‌گرفتند.

همين الان هم سي‌ان‌ان و بي‌بي‌سي، تصويرها را از محلي‌ها مي‌گيرند و در استوديوهاي لندن و نيويورك، خبر را روي آن‌ها مي‌خوانند. جلوي چشممان خبرنگار العالم، دو روز ناپديد شد و بعد كشتندش.

شما در گزارشي از وسط آمريكايي‌ها رد شديد و همزمان حرف مي‌زديد. سربازهاي آمريكايي چطور بودند؟
به عراقي‌ها مثل مورچه نگاه مي‌كنند. استيون گرين سربازي كه به محموديه رفت و بعد از تجاوز به دختر خانواده‌اي، همه را كشت، در دادگاه گفت: «من قبلا چند تا آدم كشته بودم. اما كشتن اين‌ها مثل كشتن مورچه است.»

اول فكر مي‌كردم اين‌ها موجودات عجيبي هستند، جلو رفتم ديدم هيچي نيستند. تفنگ را از آن‌ها بگيري، هيچ اتفاقي نمي‌افتد.

كاش بودي تا بي‌احترامي‌و حق‌خوري‌شان را مي‌ديدي. وقتي يك ماشين آمريكايي از بغداد به بصره راه مي‌افتاد، هيچ ماشين عراقي حق نداشت به 200 متري ماشين آمريكايي بيايد.

بنزين با قيمت بالا و گرما پدر در مي‌آورد. آن وقت ماشين‌ها مسير دو ساعته را هشت ساعته بايد پشت سر كسي مي‌رفتند كه عشقش كشيده سي‌تا سرعت برود و به ريش ملت بخندد. نگاه‌شان استعماري است.

20:30 مثل قبل نيست، خيلي محتاط شده.
موافق نيستم. من فكر مي‌كنم هر وقت زمان انتخابات مي‌شود خبرها داغ‌تر مي‌شود. چون جنجال‌هاي حزبي در انتخابات به اوج مي‌رسد. شما الان داريد 20:30 را با 20:30 زمان انتخابات مقايسه مي‌كنيد. سه سال پيش كه 20:30 شروع شد، در تلويزيون از اين‌جور خبرها نبود، شنيدن و ديدنشان عجيب بود و جذابيت زيادي داشت. اما الان بقية بخش‌هاي خبري هم به حاشيه توجه دارند و جسارت پيدا كرده‌اند. اين باعث شده ذهن مردم، عادت كند.

خبرهاي داغ كه ربطي به زمان انتخابات ندارد. همين الان سوژه زياد است، مثل ماجراي بنزين، سوءاستفادة مالي دو نفر از يك بانك خصوصي، جمعيت 120 ميليوني و خيلي چيزهاي ديگر. نكند شايعة فشار دولت به تلويزيون واقعيت دارد؟
نه! ما به وقتش انتقاد كرديم، ولي ما بايد مصداقي كار كنيم. وقتي احمدي‌نژاد گفت اسم مفسدان اقتصادي را اعلام مي‌كنم و نكرد، گزارش‌هايي رفتيم دربارة ماجراي سوءاستفاده مالي آن دو نفر از بانك و اين‌كه رئيس جمهور گفت افشا مي‌كنم و نكرد.

گفتيم چرا افشا نشد. سر قضية «دو تا بچه كافي نيست» هم منظور احمدي‌نژاد اين نبود كه پنج تا بچه كافي است. اين شوخي بود. اما تيتر ژورناليستي شد. ما سعي مي‌كنيم نگاه غير ژورناليستي داشته باشيم، چون تلويزيون يك رسانة فراگير است.

اما بعضي جاها به تعريف و تمجيد بيجا مي‌پردازيد. به خاطر همين بعضي‌ها مي‌گويند 20:30 پاچه‌خار شده است.
ببينيد، ريشه‌يابي، يك بحث است و پاچه‌خاري يك بحث ديگر. ما داريم انتقادمان را مي‌كنيم ولي الان ظرفيت نقد بالا رفته.

بالا رفته؟! الان شما مي‌توانيد راحت گير بدهيد؟ همين چند روز پيش، دولتي‌ها به رسانه‌ها گير دادند كه چرا مسألة گراني‌ها را بزرگ كرده‌اند.
آره، نسبت به سه سال پيش، جسارت‌ها بالا رفته. نمونه‌اش مفاسد اقتصادي كه راجع به‌اش حرف زديم. ما الان بحث‌هاي مجلس را منعكس مي‌كنيم، حتي اگر مجلسي‌ها ناراحت شوند ما كارمان را مي‌كنيم، ولي قبول مي‌كنم كه 20:30 جا براي رشد دارد. 20:30 دارد ابعاد جديدي را تجربه مي‌كند.

كه در آن موفق نبوده مثل تريبون آزاد يا حاشيه‌هاي پزشكي.
در بخش‌هاي جديد، خيلي خود خبرنگار آن بخش مهم است كه بتواند آن را بپروراند يا نه.

خط آزاد هم كه دست خودتان بود و نگرفت.
ببينيد، همين چند روز پيش مي‌خواستم با معاون وزير علوم دربارة ماجراي دانشگاه هاوايي صحبت كنم، همه چيز هماهنگ بود. رفتم در اتاق گريم كه خبر دادند، صحبت نمي‌كند. البته قبلا حدس مي‌زدم چون تا گفتم تلفن ثابت بده، گفت نه، من تو مسير هستم.

همان جا گفتم او ما را سر 20:40 مي‌پيچاند. خيلي‌ها تا دم مصاحبه مي‌آيند ولي ناگهان منصرف مي‌شوند، اين ديگر به من ربطي ندارد.

خب، اسمشان را در اخبار بگوييد.
اسم چند نفري را گفتيم، باز هم مي‌گوييم ولي آن‌‌ها هم تقصيري ندارند. با اين‌كه سؤال‌ها را از قبل مي‌گوييم و حتي همان سؤال‌ها را در مصاحبه با نشريات جواب داده‌اند ولي باز تا حرف از پخش زنده مي‌شود، بدن‌ها مي‌لرزد.

بچه‌هاي 20:30 بايد چند تا بخش خبري ديگر را هم جواب بدهند. اين جواب دادن باعث شده تا سوژه‌هاي 20:30 در جاهاي ديگر تكرار شود؟
سعي شده تفكيك شود. 20:30 سعي كرده خبرهايي را كار كند كه بقيه واردش نشوند، 99درصد هم موفق بوده، همه جاي دنيا همين‌طور است. هيچ وقت برنامه‌هاي موازي با يكديگر نمي‌سازند، منتها اين جا به هم نزديك مي‌شوند.

خيلي هم نزديك‌اند. گرافيك، وله‌هاي تصويري و حتي ادبيات.
قبول دارم. شايد ادبيات 20:30 بين همة بخش‌ها رفته باشد. ولي وقتي مخاطب دارد نمي‌شود جلويش را گرفت.

اوج اين اتفاق، روز قدس بود. تمام خبرنگارها متن‌هاي احساسي مي‌خواندند، پر از شعر و آه و سوز.
البته آن گزارش‌ها با هم تفاوت داشت. ولي خب، مي‌شود جلوي اين جريان را گرفت. اين نوع ادبيات، موج طولاني را ايجاد كرده. ولي الان عده‌اي از آدم‌هاي قديمي خوش فكر آمده‌اند تا مراقب باشند، كارها شبيه به هم نشوند.

خود شما هم مدتي بود به تكرار افتاده بوديد.
اگر اين احساس را كنم، عرصه را عوض مي‌كنم. من قبلا مصاحبه نمي‌گرفتم. خودم متن مي‌نوشتم. بعد ديدم اين وضعيت پيش آمده كه همه به جاي مصاحبه، قلم به دست گرفته‌اند و متن مي‌نويسند و روي تصوير مي‌خوانند و متن‌ها عين هم شده. اما حالا دنبال مصاحبه‌ام. الان ده روز است معطل يك مصاحبه براي گزارش اكس‌پارتي‌ام. اين گزارش را مي‌توانستم شش ساعته ببندم. ولي نبايد كه همة گزارش‌ها تصوير و صدا و آه و اوه باشد.

شش ساعته، گزارش مي‌بنديد؟
تجربة روزنامه‌نگاري خيلي كمك مي‌كند. روزنامه‌نگاري، جمع كردن ساندويچي همه چيز است. همه جا سرك مي‌كشيد و لااقل در سطح،‌وسعت پيدا مي‌كنيد.

پس عمق چي؟ سريش شدن و دنبال سوژه دويدن چه مي‌شود؟
عمق دادن مهم است ولي من اهل آويزان شدن نيستم. تو كت‌ام نمي‌رود دنبال يك نفر بروم تا شايد چيزي گيرم بيايد. اين نقطه ضعف است. بايد گير داد. ذهن فعال داشت، بدن مناسب داشت.

سه سال پيش در مصر مي‌خواستم با جك‌استراو (وزير خارجة انگليس) مصاحبه كنم، چون قدم كوتاه است، آن‌قدر ميكروفن را بالا گرفتم كه بدنم كش آمد!

راستي اصلا كارتان انعكاس منفي داشته؟
يك بار يكي سوار ماشين دم در جام‌جم آمد گفت اين‌ها چيه مي‌گي؟ تا گفتم بيا ببينم چي مي‌گي، رفت. تا صبح ذهنم مشغول بود. اما به طور كلي انعكاس خوبي بوده، آدم‌هاي معمولي طوري برخورد مي‌كنند انگار پسرشان هستم. خدا كند لايق باشم.

منبع: مجله جوان

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: سه‌شنبه 23 آبان 1385 - 10:43    
libero
عضو گروه مديريت آفتابگردان
عضو گروه مديريت آفتابگردان


پست: 1175
عضو شده در: 16 آبان 1384
محل سکونت: تهران
iran.gif


امتياز: 11304

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email

آفرين جناب niyosha488, ممنون

من كه به شخصه هم از رفتار آقاي نجف زاده و هم از طرز برخوردشون با ديگران

و هم از گزارشگري ايشون خوشم مياد .

2 بار هم ايشون رو توي نمايشگاه ديدم .و خيلي هم خوب برخورد كردن با من.

اميدوارم هميشه تو كارشون موفق باشند.

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:


نمایش پستها:                 مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی  
پاسخ دادن به این موضوع
 

صفحه 1 از 1

تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
 Related Topics 


 information 

 

پرش به:  
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید


Copyright 2004-2024. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc