niyosha488
کاربر فعال
پست: 1537
عضو شده در: 11 مرداد 1385
امتياز: 14831
|
عنوان: جنايتهاي يهود |
|
|
جنايتهاي يهود
جناياتي که شايد نشنيده باشيد!
اگه طاقتشو داريد اين مطلبو بخونيد من که بعد از خوندنش سر درد گرفتم !!!
يهود مادامى كه خود را ملّت برگزيده خداوند و بقيّه را حيوانات انسان نما مىدانند، از ارتكاب هيچ جرم و جنايتى مضايقه نكرده، به هر عمل ناشايست و خطرناكى دست مىزنند بنا بر اين نبايد تعجب كنيم وقتى بشنويم كه يهود داراى دو عيد مقدّس است كه اين عيدها بدون تناول خون تمام نمىشود:
اول ـ عيد يوريم در مارس Purim
دوم ـ عيد فصح در آپريل(1)Passover
هر ساله افراد زيادى قربانى اين دو عيد (مقدّس) مىشوند براى نمونه به اين رويداد توجّه فرمائيد:
بطورى كه همه روزنامهها نوشتند: روز چهار شنبه سال1840م، كشيش ايتاليائى آقاى اپ، فرانسوا، انطون توما به اتفاق خدمتكار خود ابراهيم از خانه بيرون آمده و ناپديد مىشوند.
پس از تحقيق و جستجوى بسيارى كه از طرف ملّت و دولت شروع شد معلوم مىشود كه كشيش بيچاره بدست يهود به قتل رسيده است.
سليمان سرتراش كه يكى از متّهمين بود، در اعترافات خويش چنين اظهار داشت: نيم ساعت از مغرب گذشته بود كه خدمتكار داود هرارى وارد شده و درخواست كرد كه فورا خود را به خانه داود برسانم، من هم فورا خود را به منزل او رساندم، در آنجا هارون هرارى، اسحاق هرارى، يوسف هرارى، يوسف لينيوده، خاخام موسى ابوالعافيه، خاخام موسى بخوريودامسلونكى و داود هرارى (صاحب خانه) را ديدم كه جمع بودند من به مجرد آن كه وارد منزل شدم و كشيش (توما) را دست و پا بسته ديدم، فهميدم براى چه مرا احضار كردند.
خلاصه، پس از آن كه من وارد شدم، درهاى منزل بسته و طشت بزرگى حاضر نمودند و از من خواهش كردند كه او را بكشم، ولى من امتناع كردم.
داود گفت: پس تو و بقيّه، سرش را بر طشت نگه داريد، تا ما كارش را يكسره كنيم.
در اين وقت كشيش را پيش آورده، محكم بر زمينش زده و بىآنكه قطرهاى از خونش بر زمين بچكد سرش را از بدن جدا كردند.
بعدا جسد بىجان او را به انبار برده و با هيزم آتش زديم.
سپس جسد او را قطعه قطعه كرديم و در كيسههاى بزرگى جاى داده و در صرّافى واقع در اوّل خيابان يهود دفن نموديم.
مأموريتمان كه تمام شد، به ابراهيم خادم كشيش وعده دادند كه اگر اين سرّ را براى كسى فاش نكند، او را از مال خود داماد خواهند كرد.
بازپرس سؤال كرد:
ـ استخوانهايش را چه كرديد؟
ـ با دسته هاونگ! خورد كرديم!
ـ سرش را چه كرديد؟
ـ با دسته هاونگ! خورد كرديم!
ـ رودههايش را چه كرديد؟
ـ آنها را قطعه، قطعه كرده و در يكى از صرّافيهاى نزديك دفن نموديم!
آنگاه بازپرس رو به اسحاق هرارى كرده و سؤال نمود:
ـ آيا به اعترافات (سليمان) اعتراض داريد؟
ـ آنچه (سليمان) مىگويد صحيح است، ولى شما نمىتوانيد اين عمل را جرم حساب كنيد، زيرا يكى از مراسم مذهبى ما در اين عيد استفاده از خون انسان است.
ـ خونهاى كشيش را چه كرديد؟
ـ در شيشه كرده به خاخام موسى ابوالعافيه داديم.
ـ شيشه سفيد بود يا سياه؟
ـ سفيد بود.
ـ چه كسى شيشه را به خاخام تسليم كرد؟
ـ خاخام موسى سلونكى.
ـ در مراسم مذهبى شما، درچه چيزى از خون استفاده مىشود؟
ـ در (خمير نان عيد).
ـ آيا همه يهود بايد از اين نان استفاده كنند؟
ـ نه، ولى چنين نانى حتما بايد نزد خاخام بزرگ موجود باشد(2).
باز در همين كتاب مىنويسد3) در سال1823 روز عيد فصح در شهر Valisob واقع در شوروى سابق كودك دوسالهاى ناپديد گشت و پس از يك هفته جستجو جسد بيجان او را در يكى از لجنزارهاى خارج شهر پيدا نمودند و با آن كه آثار فرو بردن ميخ و سوزن، بر آن نمايان بود، ولى قطرهاى خون بر لباسهايش وجود نداشت و چنانچه بعدا معلوم شد، جسد را بعد از قتل شسته بودند.
خانمى كه تازه يهودى شده و در اين قصّه متّهم بود در اعترافات خود چنين گفته:
ما از طرف يهود مأمور شديم كه اين كودك مسيحى را ربوده و در ساعت معينى در منزل يكى از آنها حاضر كنيم.
هنگامى كه ما با اين كودك وارد منزل شديم ديديم همه دور ميزى نشسته و منتظر ما هستند.
طفل را روى ميز گذاشته و با قدرى شكلات و بيسكويت و شيرينى سر او را گرم كرده، كودك بيچاره همين كه مشغول خوردن شد يكى از آنها ميخ تيز و درازى را در رانش فرو برد.
صداى دلخراش كودك بلند شد هراسان به يكى از آنها پناه برد، او هم نامردى نكرد و با سوزن درازى كه در دست داشت كمرش را مجروح كرد، طفل باز فريادى زد و به سوّمى پناه برد او هم سينهاش را سوراخ نمود و خلاصه آن قدر ميخ و سوزن به تنش فرو كردند كه همانجا جان سپرد.
سپس خونهايش را در شيشه كرده و به خاخام بزرگ تسليم كردند.
در كتاب (من اثر النكبة تأليف نمرالخطيب) مىنويسد4) در يكى از روزهاى گرم تابستان، يهود به يكى از خانههاى مسلمانان فلسطينى حمله كرده دختر بزرگ آن خانواده چنين مىگويد: وقتى سربازان يهودى وارد منزل ما شدند چنان وحشت زده شده بودم كه مىخواستم هلاك شوم، خواهر كوچكم به گوشهاى فرار كرد، پدر و مادرم فرياد مىزدند و كسى نبود به ما كمك كند.
مردان وحشى و حيوان صفت و قسىّالقلب يهود، مادرم را گرفته در موضع مخصوصش چند گلوله شليك كرده! بعدا پدرم را با لگد و مشت و ته تفنگ كشته و ما را دست و پا بسته كشان كشان از خانه بيرون آوردند.
او مىافزايد: من نمىدانم بر سر خواهرم چه آمد، من را با يك عدّه مردان خشن يهودى به پشت كاميون سوار كرده و به جانب مجهولى روانه شديم.
در ميان راه خواستند با من عمل منافى عفت انجام دهند مقاومت كردم ولى مرا بيهوش كرده و وقتى به هوش آمدم فهميدم كه ديگر آبرويم رفته است.
هماكنون مرا به عنوان همخواب در يكى از هتلها، استخدام كردهاند!
خدا شاهد است، اين قصّه كوچك، آن قدر مرا تحت تأثير قرار داد كه وقتى آن را خواندم اشك از ديدههايم جارى گشت و چنان شد كه هر وقت آن را به نظر مىآورم، اشكم جارى مىگردد، به طورى كه وقتى خواستم آن را براى يكى از دوستان نقل كنم، بغض آن چنان گلويم را فشرد كه از شنونده معذرت خواستم و گفتم: من آن قدر شجاع نيستم كه بتوانم اين قصّه را به آخر برسانم!
و حتّى همين الآن كه مشغول نوشتن اين كلمات مىباشم اشك در چشمانم حلقه زده است.
اى واى كار مسلمانان به كجا رسيده كه يهود دختر و ناموس آنها را برباد دهند؟!
مسلّما، مسلمانان مرگ را هزار مرتبه بر اين فاجعه ترجيح مىدهند... در روزى كه قشون (معاويه) به شهر (انبار) حمله كردند، زينت زنان مسلمان و ذمّى را ربودند، أميرالمؤمنين(ع) بالاى منبر رفته مىفرمايد: بخدا قسم اگر كسى در شنيدن اين فاجعه بميرد، من ملامتش نخواهم كرد.
من نمىدانم اگر حضرت على(ع) امروز مىبودند و از اين قصّه باخبر مىشدند چه مىگفتند و چه مىكردند.
يكى ديگر از فجايع و جنايات يهود كشتار بىرحمانهاى بود كه در دهكده (ديرياسين) واقع در سرزمين اسرائيل انجام شد:
روز9 اپريل، سال1948 م، نزديك ظهر بود سربازان يهودى به اين دهكده بىسلاح و از همهجا بىخبر حمله كردند، اهالى را از زن و مرد بزرگ و كوچك، همه و همه را صف بسته و هدف گلولههاى ننگين خود قرار دادند!
و پس از آن اجساد را قطعه قطعه نموده و حتّى شكم زنهاى حامله را، پاره كرده و بچّههائى كه هنوز ديده به جهان نگشوده بودند سر بريده و در ميان چاه به اصطلاح گابى انداختند.
هنگامى كه نماينده صليب سرخ آقاى دكتر لينر براى تحقيق رهسپار قريه شد و آن250 جسد بيجان را با آن وضع فجيع ديد، بيهوش شده و فورا قريه را ترك گفت5)!
ولى مگر اين گونه حادثهها در (دير ياسين) به پايان رسيد؟!
درست در همان روز پس از اتمام اين كشتار! به قريه ناصرالدين نزديك طبريا و قريه بلدالشيخ و سكرير و همچنين عليوط و شهر حيفا طبريا حمله كرده و مثل همين كشتار بىرحمانه را در آن محلها تكرار كردند(6).
1 ـ سر ريچارد بورتون يهودى در كتاب خود (يهود... نور... اسلام)، 1898، صفحه81، مىنويسد: تلمود مىگويد: ما را دو مناسبت خونين است كه در آنها خداوند از ما راضى مىشود، يكى (عيد خمير ممزوج به خون) و ديگرى مراسم (ختنه كردن فرزندانمان) است!.
2 ـ خطراليهودية العالمية، نقل از كتاب الكنزالمرصود فى قواعد التلمود، چاپ بغداد1899.
3 ـ همان مدرك، صفحه90.
4 ـ نقل از كتاب قصص من الحياة.
5 ـ اين قصّه در راديوها و جرايد و مجلات آن زمان منتشر شد.
6 ـ تذكرة عودة، تأليف ناصرالدين نشاشيبى، صفحه25.
|
|