كنترل پنل             جستجو               پرسشهای متداول            .:: آخرین پست‌های انجمن ::.            لیست اعضا            مدیران سایت             درجات        ورود
فهرست انجمن‌ها -> فروم‌بلاگ‌هاي اعضا -> فروم‌بلاگ Hamid
پاسخ دادن به این موضوع رفتن به صفحه 1, 2, 3, 4  بعدی
اتاق کوچک من!
پست تاریخ: دوشنبه 24 اردیبهشت 1386 - 18:00    
Hamid
مدیريت كل سایت
مدیريت كل سایت


پست: 5504
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1384
محل سکونت: -::ساوه::-
iran.gif


امتياز: 47846

عنوان: اتاق کوچک من! خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

اتاق کوچک من!
مادر گرامي که معمولاً «حاج خانم» مي​خوانيمش، ديکتاتور اول دنيا و آخرت است!
من و منصوره و مجيد، با آن همه آت و آشغال را چپانده در اتاق آخر که يک فرش 6 متري يک لنگش در هوا مي​ماند!
من با چيزي حدود 2000 جلد کتاب و 2 کامپيوتر و 2 ميز و منصوره با يک ميز و حدود 400 - 500 جلد کتاب و لپ​تاپ و کلي شلوار و بلوز و ... و مجيد با يک خروار روزنامه باطله که فقط مي​گيرد که دروغ نگفته باشد که: من از سياست چيزي بارم است، و کلي وسيله که در تنها سمساري شهر هم يافت نمي​شود، همچون يک عدد سلاح گرم (تنفگ بادي) 5 ميل و کلي تير، و راستي! يک عدد دارت که گهگاه نشانه​ي تيرهاي ما مي​شود،، همه در يک اتاق گنجانده شده​ايم!! حالا بگوييد حاج خانم ديکتاتور نيست!
چند سال پيش، بيش از يک هفته تلاش شبانه​روزي با انواع تکنيک و تاکتيک کردم تا اتاق جلو که هم نور بيشتري مي​گيرد و هم قالي در آن آزادي بيشتري دارد را تصاحب کنم، اما نشد که نشد!
بارها زماني که حاج خانم جلسه قرآن محله را فيض مي​داد و در خانه نبود، کتاب​هاي مظلوم با آن قفسه​هاي زپرتي را کول گرفته، بردم در اتاق جلو تا شايد مثل آمريکاي جنايتکار که اول پايگاه مي​زند و بعد، خودش مي​آيد، بتوانم اتاق جلو را از دست دشمن فرضي نجات بخشم، اما زماني که من کلاس قرآن مسجد محله را فيض مي​دادم، حاج خانم در حال احياي آيه « و مَن يعمَل مِثقال ذرهٍ شراً يَرَه » بود!
تا يک هفته، هر چه آوردم، برد، هر چه پايگاه زدم، خراب کرد، و واقعا فهميدم که در اين راه خستگي ناپذير است!
نتيجه اينکه، بعد از تلف شدن تعدادي کتاب و دفتر، بي​خيال اتاق جلو شده​ام و تاکنون هر وقت فکرم به آن طرف منحرف شده، أعوذ بالله گفته​ام و از خداي کريم به خاطر اين گناه عظيم طلب غفران نموده​ام!
***

حالا فکرش را بکنيد، من هر هفته يکي دو تا مهمان دارم که مي​آيند و همه اتاق​ها را يکي يکي مي​پيمايند تا برسند به اتاق کوچک من و احتمالا طرح​ها و فيلم​هايي که براشان اديت کرده​ام، ببينند.
امروز «محمد رضا» را آورده بودم خانه، تا ببينيم مي​توانيم يک نيمچه مقاله​اي درباره IT از صندوقچه​هاي سحرآميز من، همان فايل​ها و فولدرهاي کامپيوتر قديمي​ام، پيدا کنيم يا نه.
طبق معمول که مهمان​ها را به خانه دعوت مي​کنم، قرار کردم که: محمد! به شرطي در خانه راهت مي​دهم که چشمانت را از همين لحظه تا وقتي بيرون مي​روي، درويش کني! نبينم فردا بروي همه جا چو کني که اتاقش فلان جور بود و وسايلش اينجور!؟
تا به حال، هر که را آورده​ام، همين را گفته​ام! هر کدام که آمده​اند، معمولا عکس العمل جالبي در ازاي ديدن اتاق من داشته​اند. «علي آقا» که همان روزهاي اول دوستي​مان در اداره، مخ ما را زد که بشينيم و فيلم عروسي​اش را ميکس کنيم، براي ديدن نتيجه کار آمده بود، چنان از ديدن آن​همه کتاب و سي​دي و کاغذ و ورق، تعجب کرده بود که چند باري پرسيد: فلاني، اين​ها را همه را خوانده​اي؟ گفتم: تقريباً بله، گفت: پس من به بچه​هاي اداره بسپارم که مخ مبارک شما را مضروب نکنند که خداي ناکرده...
بعدها که بيشتر با هم آشنا شديم و من چيزهايي که خوانده بودم، براي جمع دوستان، مي​گفتم، علي آقا شده بود مويّد بنده و هر چه مي​گفتم، مي​گفت: راست مي​گويد! باور کنيد!
علي ديگري را هم آورده بودم. از رفقاي فابريک دوران دانشگاهم است. يک بار به اتاق خانه​شان در قم، وارد شده بودم. اتاقي ساده و تر و تميز و خالي از سکنه!
يک روز که از امتحان مي​آمديم، دستش را گرفتم و بکش بکش بردمش طرف خانه، گفتم: حاج خانم، آش پخته است و کشک، سابيده است مخصوص شما، عنايت کنيد، قدم​رنجه بفرماييد. علي هم که اسم آش را شنيد، ديگر کشيدن نياز نبود، خودش مي​آمد!
به خانه که رسيديم، با شرط ِقرار معروف، وارد اتاق کردمش، کمي که گذشت و توانست خودش را در آن شلوغي که به قول گذشتگان، شتر با بارش در آن گم مي​شد، پيدا کند، مي​گفت: اي ول! اي ول! من عاشق اينجور اتاق​ها هستم! به شوخي مي​گفت: از جو اتاق مي​شود فهميد يک دانشجوي عاشق مطالعه و تحقيق اينجا زندگي مي​کرده است!
و اما امروز که محمد رضا را آوردم و ابتدا خودم وارد شدم که از ورود به آن اتاق کذايي نترسد و سپس دعوتش کردم که پا بگذارد به اتاق کوچک من، با ديدن اتاق، نمي​دانست کجا بايد بنشيند! ديدم مي​گردد پي جايي که هيکل گنده​اش را آرامشي بخشد، گفتم: آن سرِ ميز را بگير تا از وسط اتاق برداريمش و آن صندلي را بگذار و بنشين...
خيالش از بابت جايش که راحت شد، گردن مبارک را همچون جغد بي​زبان، 360 درجه دور اتاق چرخاند و همه چيز را که خوب وارسي کرد، شروع کرد مثل خيلي​ها يکي​يکي سئوال کردن: اين کتاب را از کجا خريده​اي؟ آن يکي نويسنده​اش کيست؟ آن يکي را مي​دهي بخوانم؟!...
کم کم از خدا خواستم امروز زودتر خورشيدش را به وسط آسمانش برساند و اذان را بگويند که مجبور شويم با هم سوار موتورش شويم و برويم مسجد، و من از شر سئوالات پياپي​اش در امان باشم.
رفتم صداي تلويزيون را که در حال پخش قرآن بود، تا آخر زياد کردم که صدايش از اتاق جلو به اتاق عقب برسد. و در همين حين بود که «الله اکبر» اذان، منجي من مظلوم شد!
از آن «اتاق کوچک» بسي خاطرات دارم که اميدوارم فرصتي براي بيانش پيش آيد...
(بيستم اسفند 1385، ساعت 21:57:50 - اداره مخابرات)



سلام؛
هميشه دوست داشته​ام زماني، متن​هايي به زيبايي و شيوايي مرحوم «جمالزاده» (يکي از بزرگ​ترين داستان​نويسان ايران) بنويسم Crying or Very sad (کباب غاز دوران دبيرستان را به ياد داريد؟)
نوشته​اي که خوانديد، يکي از خاطرات دفتر خاطرات من بود...
گفتم شايد بد نباشد اين​​ها را در فروم​بلاگم هم ثبت کنم...
احتمالا اگر وقت بشود، بقيه خاطرات را هم اينجا ثبت مي​کنم.
به هر حال، اميدوارم از خواندن آن​ها لذت برده باشيد.
موفق باشيد؛
حميد Wink

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست: tarannom (دوشنبه 24 اردیبهشت 1386 - 18:12) animeditor (دوشنبه 24 اردیبهشت 1386 - 21:16) sistemprof (سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1386 - 08:41) zaman (سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1386 - 09:06) maxpal97 (شنبه 29 اردیبهشت 1386 - 16:22)

پست تاریخ: سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1386 - 13:09    
chaser
مدیر انجمن زبان - مترجم سايت
مدیر انجمن زبان - مترجم سايت


پست: 769
عضو شده در: 29 فروردین 1386
محل سکونت: تهران
iran.gif


امتياز: 7132

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

عالی بود آفرین مرحبا . آفرين
شما خیلی خوب نوشتید . من که واقعا اتاق رو تو زهنم تونستم تصور کنم .توصیفتون عالی بود.
آفرين مخصوصا قسمت اول رو خیلی خوب نوشتید.(.یه غلط های کوچولویی هم داشت که بماند مهم نبودن.)

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: چهار‌شنبه 26 اردیبهشت 1386 - 01:06    
Hamid
مدیريت كل سایت
مدیريت كل سایت


پست: 5504
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1384
محل سکونت: -::ساوه::-
iran.gif


امتياز: 47846

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

ممنون از همه،
اما chaser, جان، من چند بار اين نوشته رو به قول معروف بازبيني کردم، اما هنوز نتونستم غلط املاييش رو بفهمم Embarassed
ممنون مي​شم بگيد که اصلاح کنم... Crying or Very sad

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: پنج‌شنبه 27 اردیبهشت 1386 - 11:08    
animeditor
داره كولاك مي‌كنه!
داره كولاك مي‌كنه!


پست: 419
عضو شده در: 15 آذر 1385
محل سکونت: کرج
iran.gif


امتياز: 3845

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

سلام جمیعاً

خیلی جالب بود. آفرين
خسته نباشید.
پس وضعت از من هم بهتره Very Happy
چون من اتاق که ندارم؛ تمام زندگیمو چیدم دور و بر میز کامپیوترم که توی اتاق نشیمنه. Sad
بماند؛ شاید من هم از این چیزها نوشتم. Wink

فقط با اجازه یه کم ایراد بگیرم (خب تخصصم همینه دیگه Mr. Green ).
من عشقم ادبیاته؛ ولی از بد روزگار مجبور شدم برم ریاضی Crying or Very sad

نسبت به حجم مطلب، تونستی یه نمای کلی از موضوع رو برسونی و فضای کلی رو معرفی کنی.

ولی توصیف ها به دقت انجام نشده.
یعنی این که چون این جور نماها واسه همه آشناست، هر کسی بسته به تجربه خودش، فضای اتاق شما رو مجسم می کنه.
توضیح این که، اگه این نما، یه نمای ناشناخته بود، با این متن نمی شد تصویرش رو مجسم کرد.
توی این متن، یه پیش زمینه از شخصیت ها و اشیاء و فضای موضوع، نوشته شده؛ ولی یه کم گنگ و مبهمه. می خواستی که معرفی فضا و روایت داستان رو با هم بگنجونی، که این باعث شده شاخه های فرعی زیاد بشن و فرصتی برای تجسم نمای قبلی باقی نمانه.

دقیق تر بگم،
شخصیت هایی که اول متن معرفی شدن، دیگه هیچ صحبتی ازشون نشده. در صورتی که معرفی باید با دلیل باشه. معرفی بی دلیل، باعث می شه که مقداری از ذهن خوننده به سمت اون جذب بشه و نتونه روی داستان تمرکز کنه.
داستان های کوتاه بعدی و شخصیت هاشون هم خیلی سریع قدر سریع تغییر می کنن.

بهتره که،
1- اول شخصیت های دخیل رو جوری معرفی کنی که جای سوال باقی نمونه که چرا اومد و چرا رفت و چرا گفت و چرا نگفت.
2- فضا و اشیاء رو طوری توصیف کنی که اگه یه آدم فضایی هم بخونه (خب شاید اونا اتاقاشون مرتب باشه Mr. Green ) بتونه اتاق رو جلوی چشمش ببینه.
3- موضوعات زائد و اضافی رو حذف کنی که هم خط سیر داستان مشخص بشه و هم فرصت برای توضیحات کافی بمونه.
4- من که لالایی بلدم، خودم خوابم ببره Mr. Green

شرمنده که این قدر فضولی کردم.
چون برام جذاب بود این قدر نظر دادم. Wink

مشتاقانه منتظر مطالب بعدی شما هستیم. Razz

التماس دعا
یا علی

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: پنج‌شنبه 27 اردیبهشت 1386 - 11:31    
chaser
مدیر انجمن زبان - مترجم سايت
مدیر انجمن زبان - مترجم سايت


پست: 769
عضو شده در: 29 فروردین 1386
محل سکونت: تهران
iran.gif


امتياز: 7132

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

hamid جان من منظورم غلط املایی نبود.
تو ساختار بعضی جمله ها ایراد بود.

animeditor آفرین نویسنده هم که هستید Wink
جالب بود من از مطالبت استفاده کردم. Razz

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: جمعه 28 اردیبهشت 1386 - 15:56    
Hamid
مدیريت كل سایت
مدیريت كل سایت


پست: 5504
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1384
محل سکونت: -::ساوه::-
iran.gif


امتياز: 47846

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

animeditor, جان،
من اصلا منظورم از اين خاطره، «فضاسازي» نبود، نمي​دونم چرا اين برداشت رو داشتيد که من مي​خواستم فضاي اتاق رو توصيف کنم. شايد به خاطر عنوان خاطره​ست که غلط​انداز شده Crying or Very sad

من بيشتر، قصدم بيان يک خاطره بود و اون خاطره، تصاحب اتاق جلو و درگيري با «حاج خانم» هست.
به قول شما، شايد بهتر بود بعد از اون سه ستاره رو اصلا نمي​آوردم، اما چندان هم بي​ربط با اتاق نبود و دليل اينکه چرا قصد دارم اتاق جلو رو تصاحب کنم.

اما نکات جالبي بود، از امشب، توي ثبت خاطراتم، سعي مي​کنم به کار بگيرم.
منتظر خاطرات بعدي باشيد Wink

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: جمعه 28 اردیبهشت 1386 - 16:04    
Hamid
مدیريت كل سایت
مدیريت كل سایت


پست: 5504
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1384
محل سکونت: -::ساوه::-
iran.gif


امتياز: 47846

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

راستي، شايد بد نباشه اونايي که از اين نوع داستان​ها و خاطرات طنز خوششون مي​ياد، داستان کباب غاز نوشته مرحوم جمالزاده رو بخونن:
http://www.ketablog.com/archives/000038.php

به نظرم يکي از زيباترين داستان​هاي طنز ايران​زمينه! Razz

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: شنبه 29 اردیبهشت 1386 - 01:23    
animeditor
داره كولاك مي‌كنه!
داره كولاك مي‌كنه!


پست: 419
عضو شده در: 15 آذر 1385
محل سکونت: کرج
iran.gif


امتياز: 3845

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

سلام جمیعاً

آقا باز هم می خوام فضولی کنم. Mr. Green
توی متن بالا، فقط 8 خط از 40 خط، مربوط می شه به داستان تصاحب اتاق جلو. واسه همین هم احساس کردم که می خواید فضای اتاق رو توصیف کنید (چیزی که بیشتر توضیح داده شده). Wink

تاکید، مهمترین ابزاریه که می شه باهاش مسیر یه داستان رو مشخص کرد.
یعنی اگه به درستی به کار نره ممکنه مسیر رو عوض کنه.

ولی واقعاً بهت تبریک می گم. آفرين
نوشتن، جسارت و شجاعت می خواد؛ که همه کس نداره (یکیش من Mr. Green )

التماس دعا
یا علی

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: شنبه 29 اردیبهشت 1386 - 09:01    
sistemprof
عضو گروه مديريت آفتابگردان
عضو گروه مديريت آفتابگردان


پست: 955
عضو شده در: 3 بهمن 1384
محل سکونت: Tehran
blank.gif


امتياز: 8562

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

بابا نويسنده ! بابا جمالزاده !
بابا منتقد ! بابا انتقاد !

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:

پست تاریخ: شنبه 29 اردیبهشت 1386 - 11:41    
chaser
مدیر انجمن زبان - مترجم سايت
مدیر انجمن زبان - مترجم سايت


پست: 769
عضو شده در: 29 فروردین 1386
محل سکونت: تهران
iran.gif


امتياز: 7132

عنوان: خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

من با animeditor موافقم . نوشتن جسارت می خواد . که hamid جان دارن. خیلی عالی بازم بنویس من طرفدار پرو پا قرصش هستم.
animeditor شما هم از هنرتون مارو بی بهره نذارید. من مشتاق خوندن هستم. آفرين

ممنون

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست:


نمایش پستها:                 مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی  
پاسخ دادن به این موضوع
 
رفتن به صفحه 1, 2, 3, 4  بعدی
صفحه 1 از 4

تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
 Related Topics 


 information 

 

پرش به:  
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید


Copyright 2004-2024. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc