ghodrat
داره كولاك ميكنه!
پست: 568
عضو شده در: 13 بهمن 1384
محل سکونت: کنار دوستان
امتياز: 5469
|
عنوان: مرد يخي & فرشته مهربون |
|
|
در سرزمین یخ ها ، مرد یخی در میان انبوه یخ ها تک و تنها بود
مرد یخی تنها بود و به این تنهایی خو گرفته بود
سالها میگذشتند و مرد یخی باز تنها بود
فرشته ای مهربان وقتی تنهایی مرد یخی را دید به سوی او و به سرزمین یخ ها آمد
فرشته آمد تا تنهایی مرد یخی را از بین ببرد
مرد یخی دیگر تنها نبود ، او اکنون همزبانی داشت که میتوانست حرفهایش را به او بگوید و اشکهای یخی اش را به پایش بریزد
ولی دست روزگار بازی دیگری رقم زد
بادهای سرد شروع به وزیدن گرفت و هوا سردتر از قبل شد
فرشته مهربان احساس سرما کرد . وجودش میلرزید ولی باز تحمل کرد
مرد یخی نمیتوانست با وجودش به فرشته گرما ببخشد چون وجودش سراپا یخ بود
هوا سردتر شد ، فرشته مهربان در حال یخ زدن بود . تنش از سرما بیحس بود و دیگر توان تحمل سرما را نداشت
فرشته مهربان برای مرد یخی از سرزمین فرشته ها گفت
سرزمینی که دیگر سرد نبود و خورشید با تمام نیرو آنجا را گرما میبخشید
مرد یخی برای جلوگیری از یخ زدن فرشته او را به آن سرزمین برد
سرزمینی گرم، سرزمین فرشته ها
ولی مرد یخی متعلق به این سرزمین نبود
گرما با مرد یخی بیگانه بود و اورا آب میکرد
مرد یخی ناچار بود از گرما بگریزد و فرشته از سرما
پس فرشته در سرزمینی که بدان تعلق داشت ماند و مرد یخی به سرزمین یخ ها بازگشت
نقل قول مستقیم از : علی استادی |
|