kahroba
مدیر انجمن دانشجویی
پست: 98
عضو شده در: 3 شهریور 1389
محل سکونت: ::..Saveh..::
امتياز: 1228
|
عنوان: .::زيـارت كردمت خواجه حافـظ خواجـه شيـراز::. |
|
|
فكـرش هم نميكردم كه انقدر سفـرم به شيـراز براي من خـوشايند باشد؛ در يك كلمه شيـراز جاي فوقالعادهاي است
مـردماني مهربان و دوستداشتني. از همه مهمتر آنقدر لهجهي زيبايي دارند كه آدم دلش ميخواهد الكي از شيـرازيها سؤال بپرسد
بزاريد خاطـرات سفـرم به شيـراز را از اول بگويم:
در مسير كه فكر ميكنم از سيمـاي دليجـان و اصفهـان و مـرودشت عبـور كرديم. كه البته بينابين شهرهاي زياد ديگري هم بود. خلاصه ساعت نزديك 5 يا 6 صبح بود كه ما به شيـراز رسيديم و با چشماني خوابآلود به زيارت شاهچـراغ رفتيم. نسيم شيـراز در صبحـدم از چپّ و راست ميوزيد و ما را از خواب بيدار ميكرد. بعد از آن وارد مسافرخانهاي شديم. مسـافر خانهاي كه واقعـاً جاي راحت و با امكـانات عاليي بود.خلاصه با كمي استراحت در آنجا راهي گشتوگذار در بازارهاي مختلف شيراز شديم. عجب جاي خوبي براي خريد كردن هست. از بازار مشير گرفته تا بازار روحالله؛ از بازار روح الله گرفته تا بازار وكيل، بازار شاهچـراغ و ... جداً رفتن به بازار شيراز راهنمـا ميخواهد!! همهي غرفههاي خريد بازار شيـراز يك طرف و طرحها و اشكال سنتي ديوارها و وسايل سنتي آن طـرف ديگر. من واقعـاً اين اشـكال را ميپسندم. فوقالعادهس، فوقالعاده.
زياد وارد جزئيات نميشوم.روز بعد به مـدرسه خان رفتيم. مدرسهاي كه واقعاً جايش در دنيا خالي مانده. داخل حياط پر بود از ليمو. عطـر ليمو چنان در حياط مدرسه پيچيده بود كه آدم فـكر ميكرد در بهشت قدم ميزند. اشكال تخـريب شدهي ديـوارها و سقفها زيبايي را چند برابر ميكرد. عــالــي!
از حافـظ كه هر چه بگويم كم گفتهام. آدم گاهي اوقات حيران ميماند كه خـواجه شيـراز چنين آرامگاه آرامي داشته باشد. آرامگاهي كه وقتي نزديكش ميشوي، از شوق ديدن خواجه حـافظ گريهات ميگيرد و لا غير
بعد از آن به منزل سعـدي رفتيم، كه روي ورودي در نوشته شده بود: ز خاك سعـدي شيـراز بوي عشـق آيد// هـزار سال پس از مرگ او گرش بويي. از ورودي تا آرامگاه فكـر ميكنم يه سه دقيقهاي راه هست. داخل كه رفتيم از خواجه سعدي نيز احترام كرديم. خانـمي مختصر احوالاتي از سعـدي را بازگو ميكرد. درون آرامگاه با گذر از چند پله به حوضي رسيديم كه به حوض مـاهي معروف هست. حوضي كه به اعتقاد شيـرازيها اگر درون آن چاه (حـوض مـاهي) سكه بيندازي، حاجـت ميگيري. ما هم براي همرنگ شدن با جماعـت سكهاي درون آن انـداختيم. ماهيهاي درون حوض آنقدر سرحال بودند كه آدمي دلش ميخواست درون حوض بپـرد!!
بعـد از ديدن و احترام كردن به حافظ و سعدي شيرازي تصميم بر اين شد كه به بوستان كوهپايه برويم. بوستاني كه با هر قدم زدني در آن اگر هـزاران فكر و دغدغه هم داشته باشي در ذهنها بار سفـر ميبندد. بوستاني كه وقتي به سمت راست آن نگاه ميكني، حركت تند آب از نوك كوه به سمت پايين كوه جريان دارد و وقتي به سمت چپ آن نگاه ميكني، سر تا سر مناظر طبيعي و دلنشين را ميبيني. من اين مكانها را واقعاً ميپسندم. اين طور جاها بيشتر آدم تمايل پيدا ميكند براي درس خواندن!
از بوستان كوهپايه كه بگذريم روز بعد به باغـي رفتيم به نام «باغ دلگـشا» باغـي كه پر هست از درخت كـاج و سـرو. مناظر زيباي آن آدمي را به فكـر ميبرد. باغي كه طوبي بهشتي هم پيش درختهاي زيبايش كم مي آورد!
از باغ جهـاننمـا چه بگويم؛ باغي كه بايد مراقب باشي وقتي به هر سمت كه نگاه ميكني، چشمهايت نشكـند. باغي كه بهتر است براي امنيـت بيشتر چشمها، دستهايت را روي چشمت بگذاري و راه بروي. توصيفش مشكل است. باغي زيبا و در عين حال كمنظير.
باغهاي شيـراز زياد هست و هر كدام زيبايي خاصّ خودش را دارد. نميشه گفت: اين از آن يكي برتـري دارد!
اما من كه كلاً در تب و تاب و تعريفهايي كه از باغ ارم شنيده بودم، به آخرين باغ يعني باغ ارم رفتيم. باغـي مفرّح، مهيّج و مكاني براي تعـويض روحيه. در آنجا كمي با بازيهاي ترسنـاكش خوش گذرانديم تا اينكه به تونـلي به نام تونـل وحشت رسيديم، تونلي كه نميشه گفت: ترسنـاك. اما..... كمي ترسنـاك بود. البته يه كوچـلو.
در راه برگشت محـوطهي بيرون از ارگ كـريم خان را هم مشاهده كرديم و فرداي آن روز تصميم بر اين شد كه به داخل ارگ برويم و از نزديك از آن لذت ببريم.
فـرداي آن روز:
روز موعـود فرا رسيد و ما به داخل ارگ رفتيم. ارگي كه وقتي واردش ميشي با يك حوض طويـل مواجه ميشوي. بعد از آن به داخل حمـام ارگ رفتيم. حمامي كه اگر پايت را درون آن بگذاري گـرما سر تا سر وجودت را ميگيرد، شيشهي كف زمين بخـار گرفته بودند. اما فضـاي عالي و تميـزي داشت.
با گشتن در اتاقكها روحيه ميگرفتم و بيشتر مشغول عكاسـي بودم كه مبادا سوژهاي از كفـم برود!
بعد از ان به مـوزهي صنايع دستي رفتيم. ديدن فرشها و تابلـو فرشهاي زيبا، طـرحهاي زيبا روي چوب كه با دستاني هنـرمنـد حكاكي شده بود. در قسمتي از موزه استـادي در انجا آنقدر مشغول بود كه وقتي ما به ايشان سلام كرديم، احساس كردم، حواسشان پرت شد. طرحهاي ايشان خالي از لطف نيست، طراحي به مـداد، طرحهاي مينياتور، طرحهاي زمان ليـلي و مجـنون. فوقالعاده عالي بود. با معرفي خوشان و توضيح دادن هر كدام از عكسها به طـرحي رسيديم كه من هر چه بگويم، كم گفتهام. از ايشان خواهش كرديم كه در مورد اين طرح، مدّت كشيدن آن و... را بگويد. اما او فقط نام طرح را گفت. اسم طرح استاد عـربزاده «شتـر ليلـي» بود. آنقدر زيبا، انقدر زيبا و ديگر هيچ.
او يك هنرمند واقعي بود و آن طرح به قول خودش بسته به جانش هست
بعد از گردش در اين مناطق دلم ميخواست يك بار ديگر به آرامـگاه حافـظ بروم. اما ديگر فرصتي باقي نمانده بود
در راه برگشت و حركت به سمت سـاوه تقريبا دو ساعتي طول كشيد كه ما به مـرودشت شيـراز رسيديم كه تخت جمشيـد را از نزديك ملاقات كنيم.
آنقدر آفتاب سـوزان بود كه چشمها هم قادر به ديدن نبود، اما ما فرصت را غنيمت شمرديم و از جاي جاي آن ديدن كرديم.
و در آخـر:
خوشي گذشت و لذت هم گذشت. در يك كلام فوقالعاده...
.::چند عكـس از سفـرم به شيـراز::.
آرامگـاه خواجـه حافـظ شيـرازي:
حيـاط آرامـگاه حـافـظ:
آرمگـاه سعـدي:
طـرحهاي زيباي استاد عـربزاده در مـوزه صنايع دستي:
ارگـــ كـريمخان زنـد:
مجسمـهي روبـروي درب ورودي ارگ كريم خـان:
تخـت جمشـيد:
بـاغ ارم:
البته اين فقط چند تا از عكسها بود. (به دليل حجم بالاي عكس مجبور شدم كمي كيفيت را پايين بياورم!)
و در انتـها:
شعـري درويـشي از خـودم:
زيـارت كردمـت خواجـه حافـظ خواجـه شيـراز
الا اي مــاه سيــما مـاه نيــاز
دلـم حيـران گشــت، حيــرانت حافــظ
از آن آرامـگاهِ آرامــت حافــظ
دلـم گمگشـته گشت از رويـت حافــظ
از آن ميعـادگاهِ عشقـت حـافــظ
تـو كه معـناي عشــق و يـار بـودي
تـو كه زيبـاتـر از احسـاس بـودي
من از يـك فـال تو اي خـواجـه شيـراز
شـدم سـرمسـت و حيــران و پر از ســاز |
|