anari
داره كولاك ميكنه!
پست: 117
عضو شده در: 11 اسفند 1388
محل سکونت: همسایه حضرت معصومه (س)
امتياز: 1182
|
عنوان: بیگانــــــــــــه آلبـــــرکامویــــــی یا آشــــنای عــــزیـــــــز الـــلـــــهـــــــی؟ |
|
|
مباحث ذهنی و انتزاعی همیشه اینطوریاند... از آن چیزی که در ذهن گوینده هست تا آنچه مخاطب میگیرد گاهی یک دنیا فاصله میشود... مخصوصن معانی ظریفی که مراتب مختلفی دارند.... حدس هم میزدم که اولش نوشتم "نمیدانم چقدر تحویل میگیرید"....
هر چند اعتراف میکنم ادبیاتم کمی خشن و مشوش بود... به هر حال مقصود "توجه به رفتن" بود، که فرمودهاند "حب الدنیا رأس کل خطیئه" و توجه به رفتن چقدر آدم را از دنیا دور میکند و باعث میشود دوستی با قویترین و باحالترین دوست داشتنی عالم، خدا پیش بیاید تا حال آدم آن طور شود که فرمودهاند "الا ان اولیاء الله لاخوف علیهم و لاهم یحزنون" هیچ نگرانی و اضطرابی نیست در آرامش کامل... چقدر اخلاق آدم، آدموار میشود....
حقیقت و مفهوم خود مرگ به صورت یک پدیده مستقل، برخلاف چهره خشناش، جلوه زیبا و پرامیدی دارد!... ضمن اینکه توجه به خود آن آثار زیادی دارد، مثل آزادگی و رهایی از خیلی از چیزها... در واقع توجه به مرگ کلید توجه به عالم بالا و خیلی از معانی ملکوتی دیگر است...
این از بعد معنویاش ... که توان شرحش نیست...
بعد دنیایی توجه به رفتن، همراه با پوچی و ناامیدی نیست... توجه به مبدا است. آن وقت است که حساب کار دست آدم میآید که هر لحظهاش ارزشمند میشود... این معنا درش خمودگی نیست، عین استفاده است... شبیه به وقتی که ایام امتحانات میشود. گاهی چند روز وقت داریم ولی اهمال میکنیم و بیشتر به این شکل میگذرانیم .... ولی روز آخر و شب آخر بازدهمان چند برابر میشود. چون مطمئن هستیم فرصت دیگری نیست... یقین به تنگی وقت، ارزشمندی وقت را چندین برابر میکند... و بهره انسان بیشتر میشود. دنیایی رو تصورکنین که همه قدر وقت و عمر و ارزش خودشان را بدانند... چقدر آدمیت و پیشرفت هست...
حتی از همین بعد در آن ایام، چندین برابر دوست داشتم قدر اطرافیان را بیشتر بدانم، اینکه فرصت کوتاه است حس استفاده بیشتر از آنها را بیشتر میکرد...
تفسیر اولیه و مشهور توجه به مرگ، میشود "بیگانه" آلبر کامو... که... فرق آن فکر کنم معلوم است دیگر...
توجه به مرگ، توجه به رفتن... آدم را جدی میکند... در همه ابعاد...
همه لحظات زیستن آدم طلا میشود... چون توجه هست... بهترین زیستن میشود...
چند وقت پیشتر یک تصادف نسبتن بدی کردم... وقتی داشتم میدیدم صحنه برخورد رو که کسری از ثانیه بود... چنان توجهی پیدا شده که نگو... توجه... توجه... اون لحظه میدانستم که تا لحظاتی دیگر ممکنه یک بلایی سرم بیاید... (الحمدلله به خیر گذشت)... یعنی یک انتهای در پیش رویمان بود که بهش یقین داشتم!... انتهایی که به آن یقین داشتیم... الان است که یک برخورد اتفاق میافتد.... لحظات خاصی بود... اون لحظات چقدر از خیلی چیزها به دور شده بودم... چقدر خوب بود!!
تاثیر موقتش به خاطر کم ظرفیتی من بوده است و لطافت او...
این تفسیر تضادی با فرمایش پیامبر اکرم که فرمودهاند: "برای دنیا چنان کن که انگار همیشه زنده ای و برای آخرت چنان کن که فردا میمیری" ندارد و همچنین احادیث شبیه دیگر.... شرح بماند، حالش نیست!
در آن ایام که آن پست را زدم، نازنینی را از دست دادیم که جوان بود (بیست و هفت) با همان سنش بسیار بیشتر از دیگران شاید دهها برابر خیرش به دیگران رسیده بود، چه کارها که نکرده بود... حتی دنیاییاش هم از خیلی آدمهای هم سن و سالش جلوتر بود... کار و بارش.... آدم عجیبی بود... کارهای فرهنگیاش که.... مردمداریاش.... از صبح تا شبش برنامهای داشت... بماند... بعدنها فهمیدیم (...) چقدر رفیق مرگ بوده....
برای اطلاعات بیشتر (موارد مشابه!) رجوع شود به .... مثلن مهرداد عزیزاللهی رو اینجا ببینین... نگاهش رو... ریاکشنهاش رو... آرامش و متانتش رو...
- - - - - - - - - -
با به چالش کشیدن انسان و تعیین هدف موافقم... و اصلن با "توجه به رفتن"، همه اینها پررنگتر میشود.... موازیاند نه مخالف... |
|