libero
عضو گروه مديريت آفتابگردان
پست: 1175
عضو شده در: 16 آبان 1384
محل سکونت: تهران
امتياز: 11304
|
عنوان: حکایت آموزنده |
|
|
یک روز زشتی و زیبایی کنار دریا همدیگر را دیدند و هر دو با هم –هر کدام به دیگری– گفتند:
نمیایی کمی اب تنی و شنا کنیم ؟ ان وقت هر دو جامه از تن دراوردند و وارد اب شدند و شنا
کردند . کمی بعد زشتی(تنها) به ساحل امد و جامه زیبایی را بر تن کرد و رفت . وقتی زیبایی به
ساحل رسید هر چه گشت جامه اش نیافت و چون شرم داشت که برهنه بماند جامه زشتی را
پوشید و راه خود را گرفت و رفت .از ان روز ادم ها هر وقت یکدیگر را می بینند به خطا می افتند .
ولی برخی دقت می کنند و خوب به چهره زیبایی نگاه می کنند و او را می شناسند با انکه لباس
زشتی را بر تن دارد . بعضی دیگر نیز چنین نیستند و هر چند چهره زشتی را می شناسند اما
لباسی که پوشیده است زشتی چهره اش را بر ان ها می پوشاند
|
|