21 جمله برای بهتر زیستن...

----Ali----

خو حالا 2 نفر هستن که میتونن کمکت کنن.
نیرومند با من Mr. Green

والا خوبه از پشته کارت خوشم میاد...از اینکه دنباله دریافت اطلاعات در مورد همه چی هستی واقعا عالیه..
حالا شما چی بلدین به منو نیرومند یاد بدی؟ Mr. Green

نظرت؟

sima_vafa

ای بابا نیرومند مگه بیکاره بیاد به من چیزی یاد بده همین تو دانشگاهم به زور تحملم میکنه...
آخه من یه کم شرم Wink

البته یه کم توبه کردم.
خوب دست خودم نیست
مزه نپرونی که کلاس از چشم میوفته Razz

نظر مخالفم موافقه Mr. Green

من چی بگم آخه تو هیچی حرفه ای کار نکردم ولی نقشه کشی صنعتی، یه کم جوشکاری، رنگ کاری، یه کم روانشناسی، شعر (البته فقط شعرای خودم)، تابلو فرشم یه دونه بافتم
و خیلی ابتدایی تو بحث نقشه کشی ساختمان+ اب و برق، طراحی جیک و فیکسچر
البته تو هیچ کدوم ادعایی ندارم و برام جنبه اطلاعات عمومی و سرگرمی دارن فنی هارم تو هنرستان یاد گرفتم. به قول استاد نیرومند هرجا مثل مرغ دوتا نوک زدم رفتم
ولی تو مزه پرونی و تیکه اندازی استادم
البته من درسته میندازم تا برسه به طرف مقابل تیکه میشه. نمیدونم چرا؟؟؟؟؟ Sad

در حد خیلی خیلی خیلی مقدماتی یادتون میدم و از قالی بافی شروع میکنم چطوره؟ Very Happy

----Ali----

جوشکاری بلدی؟ Mr. Green

خوب یه تاپیک بزن ببینم شعرات چطورین!!! دوس داری نظرم میدیم خودمو نیرومند Mr. Green

تیکه پرونی رو هم بلدی؟ Mr. Green

خوبه والا

شما که همه چی بلدی Mr. Green

از همون قالی بافی یاد بده Mr. Green

نیرومند کجایی که میخواد قالی بافی یادمون بده Mr. Green

sima_vafa

آره چرا میخندی مگه بده؟
باشه حتماً، ولی داداشم نمیذاره شعرامو تو اینترنت پخش کنم میگه جمعشون کن بعداً چاپش میکنیم...
اینا شد همه چی؟ من هیچی بلد نیستم Sad

باشه مگه چه اشکال داره!؟ خودش یه هنره من یه آقایی رو میشناسم فرش 12 متری میبافه، این که تابلو فرشه! Very Happy

ولی حالا که خوب نگاه میکنم خنده داره چه جورم. فکر کن استاد نیرومند قالی ببافه! Neutral

مطمئناً اطرافیان شماام چهره شما رو موقع قالی بافی تصور میکنن یه دل سیر میخندن Mr. Green

anari

مباحث ذهنی و انتزاعی همیشه این‌طوری‌اند... از آن چیزی که در ذهن گوینده هست تا آنچه مخاطب می‌گیرد گاهی یک دنیا فاصله می‌شود... مخصوصن معانی ظریفی که مراتب‌ مختلفی دارند.... حدس هم می‌زدم که اولش نوشتم "نمی‌دانم چقدر تحویل می‌گیرید"....

هر چند اعتراف می‌کنم ادبیاتم کمی خشن و مشوش بود... به هر حال مقصود "توجه به رفتن" بود، که فرموده‌اند "حب الدنیا رأس کل خطیئه" و توجه به رفتن چقدر آدم را از دنیا دور می‌کند و باعث می‌شود دوستی با قوی‌ترین و باحال‌ترین دوست داشتنی عالم، خدا پیش بیاید تا حال آدم آن طور شود که فرموده‌اند "الا ان اولیاء الله لاخوف علیهم و لاهم یحزنون" هیچ نگرانی و اضطرابی نیست در آرامش کامل... چقدر اخلاق آدم، آدم‌وار می‌شود....
حقیقت و مفهوم خود مرگ به صورت یک پدیده مستقل، برخلاف چهره خشن‌اش، جلوه زیبا و پرامیدی دارد!... ضمن اینکه توجه به خود آن آثار زیادی دارد، مثل آزادگی و رهایی از خیلی از چیزها... در واقع توجه به مرگ کلید توجه به عالم بالا و خیلی از معانی ملکوتی دیگر است...
این از بعد معنوی‌اش ... که توان شرحش نیست...

بعد دنیایی‌ توجه به رفتن، همراه با پوچی و ناامیدی نیست... توجه به مبدا است. آن وقت است که حساب کار دست آدم می‌آید که هر لحظه‌اش ارزشمند می‌شود... این معنا درش خمودگی نیست، عین استفاده است... شبیه به وقتی که ایام امتحانات می‌شود. گاهی چند روز وقت داریم ولی اهمال می‌کنیم و بیشتر به این شکل می‌گذرانیم خنده به تمام معنا

.... ولی روز آخر و شب آخر بازده‌مان چند برابر می‌شود. چون مطمئن هستیم فرصت دیگری نیست Shocked

... یقین به تنگی وقت، ارزشمندی وقت را چندین برابر می‌کند... و بهره انسان بیشتر می‌شود. دنیایی رو تصورکنین که همه قدر وقت و عمر و ارزش خودشان را بدانند... چقدر آدمیت و پیشرفت هست...
حتی از همین بعد در آن ایام، چندین برابر دوست داشتم قدر اطرافیان را بیشتر بدانم، اینکه فرصت کوتاه است حس استفاده بیشتر از آنها را بیشتر می‌کرد...
تفسیر اولیه و مشهور توجه به مرگ، می‌شود "بیگانه" آلبر کامو... که... فرق آن فکر کنم معلوم است دیگر...

توجه به مرگ، توجه به رفتن... آدم را جدی می‌کند... در همه ابعاد...
همه لحظات زیستن آدم طلا می‌شود... چون توجه هست... بهترین زیستن می‌شود...

چند وقت پیشتر یک تصادف نسبتن بدی کردم... وقتی داشتم می‌دیدم صحنه برخورد رو که کسری از ثانیه بود... چنان توجهی پیدا شده که نگو... توجه... توجه... اون لحظه می‌دانستم که تا لحظاتی دیگر ممکن‌ه یک بلایی سرم بیاید... (الحمدلله به خیر گذشت)... یعنی یک انتهای در پیش رویمان بود که بهش یقین داشتم!... انتهایی که به آن یقین داشتیم... الان است که یک برخورد اتفاق می‌افتد.... لحظات خاصی بود... اون لحظات چقدر از خیلی چیزها به دور شده بودم... چقدر خوب بود!!

تاثیر موقتش به خاطر کم ظرفیتی من بوده است و لطافت او...

این تفسیر تضادی با فرمایش پیامبر اکرم که فرموده‌اند: "برای دنیا چنان کن که انگار همیشه زنده ای و برای آخرت چنان کن که فردا می‌میری" ندارد و همچنین احادیث شبیه دیگر.... شرح بماند، حالش نیست!

در آن ایام که آن پست را زدم، نازنینی را از دست دادیم که جوان بود (بیست و هفت) با همان سنش بسیار بیشتر از دیگران شاید ده‌ها برابر خیرش به دیگران رسیده بود، چه کارها که نکرده بود... حتی دنیایی‌اش هم از خیلی آدم‌های هم سن و سالش جلوتر بود... کار و بارش.... آدم عجیبی بود... کارهای فرهنگی‌اش که.... مردم‌داری‌اش.... از صبح تا شبش برنامه‌ای داشت... بماند... بعدن‌ها فهمیدیم (...) چقدر رفیق مرگ بوده....

برای اطلاعات بیشتر (موارد مشابه!) رجوع شود به .... مثلن مهرداد عزیزاللهی رو اینجا ببینین... نگاهش رو... ری‌اکشن‌هاش رو... آرامش و متانتش رو...

- - - - - - - - - -
با به چالش کشیدن انسان و تعیین هدف موافقم... و اصلن با "توجه به رفتن"، همه اینها پررنگ‌تر می‌شود.... موازی‌اند نه مخالف...

sima_vafa

بله کاملاً حق با شماست خیلی زیبا و عارفانه بود و من حسابی جذب شدم. اگه بی احترامی شد ببخشید حرف ما حدوداً یکی هستش منتها زبان گفتنمون فرق میکنه...
و اینکه شما اون لحظه فقط به پوسته پرداختین نه به اصل ماجرا ولی با این تاپیک حرف حساب رو زدید که به هیچ وجه جواب نداره Razz

ممنون به خاطر همراهیتون اگه تاپیک های مذهبی بیشتری تو انجمن بذارید واقعاً ممنون میشم.
اجرتون با آقا امام حسین...