كنترل پنل             جستجو               پرسشهای متداول            .:: آخرین پست‌های انجمن ::.            لیست اعضا            مدیران سایت             درجات        ورود
فهرست انجمن‌ها -> فروم‌بلاگ‌هاي اعضا -> فروم بلاگ kahroba
پاسخ دادن به این موضوع
خاطره‌ي خوب يــا خاطره‌ي پرتجربه؟!
پست تاریخ: چهار‌شنبه 31 فروردین 1390 - 20:48    
kahroba
مدیر انجمن دانشجویی
مدیر انجمن دانشجویی


پست: 98
عضو شده در: 3 شهریور 1389
محل سکونت: ::..Saveh..::
blank.gif


امتياز: 1228

عنوان: خاطره‌ي خوب يــا خاطره‌ي پرتجربه؟! خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی

امروز كلي اتفاق برام يا بهتره بگم برايمان افتاد؛ هيچ وقت فكرش را هم نمي‌كردم انقدر اتفاق، آن هم در يك روز Razz

اولش داشت خوب پيش رفت تا اينكه....

صبر كنيد تا ماجرا را بگويم:

من و دوستم اكي (كه اسمش اكرم هست، اما من او را اكي صدا مي‌زنم) Wink قرار گذاشتيم كه به كتابخانه‌ي شهرمان برويم، كتابخانه‌اي كه ما رفتيم، كتابهايش چنگي به دل نمي‌زد و به كتابخانه‌ي ديگري رفتيم چشمتان روز بد نبيند او مرا تا كتابخانه (اين همه راه، پيدا برده!!) فكرش را كنيد: پياده Crying or Very sad

كتابخانه‌ي دوم هم كتابهاش، كتاب‌هاي مد نظر ما نبود Sad

تا اينكه مي‌خواستيم سوار اتوبوس واحد شويم و به كتابخانه‌ي سوم برويم، اين بار نه تنها خسته شده بوديم، بلكه اتوبوس را اشتباه سوار شديم، نمي‌دانم اين اتوبوس كجا بود كه به هر حال دور ســـاوه را گشتيم

در مسير:

در مسير جايتان خالي چند تا شتر را هم ملاقات كرديم كه مشغول خوردن بودن، نمي‌دانستم ســاوه هم شتر دارد... آن هم چند تا!! Surprised

خلاصه وقتي ديديم كه اين اتوبوس بــــله (!) ما را به ناكجا آباد دارد مي‌برد! وسط‌هاي راه پياده شديم و هر جوري بود خودمان را به كتابخانه‌ي سوم رسانديم.

در مسير كتابخانه:

در مسير كتابخانه وقتي من و دوستمان اكي خواستيم از اين سمت خيابان به آن سمت خيابان برويم، باورتان نمي‌شود، يعني واقعاً تا به حال همچين تجربه‌اي نداشتم، يك موتور با سرعــــت فوق‌العاده بالا چنان به سمت ما ويراژ مي‌داد كه چيزي نمانده بود، ميّت شويم Shocked . تا اينكه بالاخره به كتابخانه‌ي سوم رسيديم...

وقتي به كتابخانه رسيديم، ديگر رمقي برايمان نمانده بود كه برويم و كتاب مورد نظرمان را انتخاب كنيم، تا اينكه كتابمان را برداشتيم و در حياط كتابخانه كمي نشستيم.

آنقدر هر دومان خسته بوديم كه پاهايمان داشت: جيغ مي‌زد!

من يك كتاب در رابطه با برنامه‌نويسي برداشتم...

باورتان مي‌شود فقط يك كتابخانه در ساوه باقي مانده بود كه ديگر به حالش رحم كرديم و نرفتيم Embarassed

فكرش را كنيد ما به خاطر يه كتاب ناقابل چيزي نمانده بود شهــيد شويم

البته شهيـــد به معناي واقعي ها! چون ما به خاطر يك كتاب، اين همه اتفاق برايمان افتاد

البته هر كدامش تجربه و خاطره‌اي شد براي فردا و فرداها...

اميدوارم هميشه از كارهايمان تجربه كسب كنيم و اينكه، هر اتفاقي را اسمش را نگذاريم «اتفاق بد!»

بهتره به جاي «خاطره‌ي بد» بگوييم: يك روز پرتجربه و جذاب

هميشه پرخاطره و پرتجربه و آرام باشيد Wink

[ وضعيت كاربر: ]

تشکر کردن از پست  پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول 
تشکرها از این پست: 2020 (چهار‌شنبه 31 فروردین 1390 - 20:52)


نمایش پستها:                 مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی  
پاسخ دادن به این موضوع
 

صفحه 1 از 1

تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
 Related Topics 


 information 

 

پرش به:  
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید


Copyright 2004-2024. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc