maxpal97
سَرور ماست!
پست: 855
عضو شده در: 23 مرداد 1384
محل سکونت: شیراز
امتياز: 8010
|
عنوان: هر که سودای تو دارد |
|
|
هر که سوداي تو دارد چه غم از ترک جهانش
نگران تو چه انديشه و بيم از دگرانش
آن پي مِهر تو گيرد که نگيرد پي خويشش
وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش
هر که از يار تحمّل نکند يار مگويش
وانکه در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش
به جفايي و قفايي نرود عاشق زاري
مژه بر هم نزند گر بزني تير و سنانش
گفتم از ورطۀ عشقت به صبوري به درآيم
باز مي بينم و دريا نه پديد است کرانش
عهد ما با تو نه عهدي که تغير بپذيرد
بوستاني است که هرگز نزند باد خزانش
گر فلاطون به حکيمي مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده بر افتد ز سَرِ راز نهانش
نرسد نالۀ سعدي به کسي در همه عالم
که نه تصديق کند از سر دردي است فغانش
|
|