sooraty
مدير انجمن ادبي
پست: 478
عضو شده در: 2 مرداد 1384
محل سکونت: .::ساوه::.
امتياز: 4538
|
عنوان: ...و همه چيز شروع شد... |
|
|
حوا در باغ عدن قدم میزد که مار به او نزدیک شد و گفت:
-این سیب را بخور.
حوا که درسش را از خداوند خوب آموخته بود امتناع کرد.
مار اصرار کرد: این سیب را بخور. چون باید برای شوهرت زیباتر شوی.
حوا پاسخ داد: نیازی ندارم. او که جز من کسی را ندارد.
مار خندید: البته که دارد.
حوا باور نمیکرد. مار او را به بالای یک تپه به کنار چاهی برد.
-آن پایین است. آدم او را آنجا مخفی کرده.
حوا به درون چاه نگریست و بازتاب تصویر زن زیبایی را در آب دید. و سپس سیبی را که مار به او پیشنهاد میکرد خورد.
و همه چيز شروع شد. |
|