MMOHAMMAD
شروع فعاليت
پست: 21
عضو شده در: 16 آذر 1389
امتياز: 234
|
عنوان: پدرم اين جوري بود وقتي من...... |
|
|
4 ساله بودم فکر میکردم پدرم هر کاری رو میتونه انجام بده.
5 ساله بودم فکر میکردم پدرم خیلی چیزها رو میدونه.
6 ساله بودم فکر میکردم که پدرم از همه پدرها باهوش تره.
8 ساله که شدم گفتم پدرم همه چیز رو هم نمیدونه.
10 ساله که شدم با خودم گفتم! اون موقعها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا فرق داشت.
12 ساله که شدم گفتم! خب طبیعیه پدر هیچی در این مورد نمیدونه ... دیگه پیرتر ازاونه که بچگی هاش یادش بیاد.
14 ساله که بودم گفتم: زیاد حرفهای پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی امله.
16 ساله که شدم دیدم نصیحت میکنه گفتم: بازم اون گوشه مفت گیر آورده.
18 ساله که شدم. وای خدای من بازم گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به آدم گیر میده. عجب روزگاریه.
21 ساله که بودم پناه بر خدا بابا به طرز مایوس کنندهای از رده خارجه.
25 ساله که شدم دیدم که باید ازش بپرسم زیرا پدر چیزهای کمی درباره این موضوع میدونه زیاد با این قضیه سر و کار داشته.
30 ساله که بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هر چی باشه اون چند تا پیراهن بیشتر از ما پاره کرده و خیلی تجربه داره.
40 ساله که شدم مونده بودم پدر چطوری از پی این کارها بر میاد؟ چقدر عاقله چقدر تجربه داره.
50 ساله که شدم حاضر بودم همه چیز رو بدم که پدر برگرده تا من بتونم باهاش درباره همه چیز حرف بزنم! اما افسوس که قدرشو ندونستم. خیلی چیزها میشد ازش یاد گرفت! |
|