|
عنوان: بغض ترانه... |
|
|
بغض ترانه:
در قامت این شبای شکسته وقتی میخونم یادش میفتم
رفت اما ندید که چطوری در سایه های مرگ خود خفتم
وقتی میرفت از کوله بار سفر سهم من تنها انتظار بود
میرفت اما ندونست با رفتنش دل شکستم بیقرار بود
برا آزادی از زندون تردید به من تنها نگاهی ساده کرد
چشمای گریون منتظرم رو آواره غربت پنهون جاده کرد
وقتی نبود، خاطراتش در سایه های پریشونم مفقود شد
در شب سپری شده در بیراهه دلم اسیر بود و نبود شد
وقتی رفت سفر، چشام لبریز اشک و تهی از فریاد بود
یادگاری از نوازش گرمی دستاش خیال بوسه ی باد بود
سهمم از سر گذاشتن به روی شونه های او تنهایی شد
در سفر انقدر ازم دور شد که با هم بودن ما جدایی شد
وقتی که نبود مردم به اشاره شکستنهای صد هزار بهانه
موقع نبودنش صدای پاش رو شنیدم توی بغض ترانه
سالهاست چشای منتظرم سهمی جز خیسی بارون نداره
از وقتیکه پیشم نیست غیره تنهایی دلم مهمون نداره
نمیدونه که با خاطره رفتنش تن پاییزیم رو زندون کرده
خبر نداره تا ببینه چطور کویر بی بارونم رو ویرون کرده
انقدر دور ز ترانه شده که راهی واسه برگشت نيست
واسه عبور از کوره راه دلم تقدير ميگه قسمت نيست
در هق هق گمشده اشک بارونی میخونم تا تو باز بیایی
تا که از قاب بارونی چشام بچینی اشکای شب تنهایی
روی حریر ماه میشینم، دل به گوش ستاره ها میسپارم
از خاطراتت مرده میگذرم اما بی کسی ها رو جا میزارم
قده یه دنیا آسمون پر ستاره تورو دوست دارم همیشه
بیقرارم از وقتی نگاهت از پیکر نیمه جونم جدا نمیشه
برای دیدن تو چشای منتظر من هنوزم نشسته براهت
از غصه دوریت دعا میکنم دستای عشق باشه پناهت
از مسافر غریب جاده...
|
|