آشناترين آشنای دل
لحظه های دلتنگيم را می سرايم
لحظه های جاويد ذهنم را می گويم
لحظه هايی که صدای تو ميهمان اين دل شکسته است
دلی که روزی هزار بار می شکند
از دروغ از غم
می دانی چه می گويم تنها تو ميدانی
می دانی دلشکته را مرهم بودن يعنی چه
می دانی تکرار واژه غريب تنهايی يعنی چه
می دانی زخم خورده از دنيای ويران بودن يعنی چه
می دانی در کنار آشنا بيگانه بودن يعنی چه
تو می دانی و تنها تو ميدانی
تو هم همچو من زخم خورده ای
تو هم همچو من به بازی گرفته شده ای
همون بازی تلخ هميشگی
خيلی مواظب باش بازی زندگی را نبازی
ولی غم نخور
از قديم
از زمانی که کودکی بيش نبوديم
به ما ياد داده اند که بازی اشکنک داره سر شکستنک داره
پس دوباره از نو شروع کن
اين رسم بازيست