chaser
مدیر انجمن زبان - مترجم سايت
پست: 769
عضو شده در: 29 فروردین 1386
محل سکونت: تهران
امتياز: 7132
|
عنوان: حکایتهای شیرین |
|
|
دیروز از بین کتاب های قدیمیم چشمم خورد به کتاب با ارزش بوستان سعدی!!!
1 ساعتی مشغول خوندن حکایتهای شیرین و جذاب این کتاب شدم.
فکر کردم تو انجمن ادبی یک سایت فرهنگی باید حکایتهای استاد سخن، سعدی
حتما باشه . خیلی بده که ما (نمیگم شعرای قدیمی )میگم اشعار سعدی استاد سخن
فارسی رو از یاد ببریم . حیفه این همه از آثار شعرا و نویسنده ها یا فلاسفه فرهنگهای مختلف بنویسیم
اما از اثار سعدی کم بشنویم. شاعری که شعرش بر سردر سازمان ملل حک شده باشه!
سعی کردم بعضی از اشعار رو که کمتر تکرار شده و واقعا جذاب و اموزنده هست رو اینجا بگذارم.
گرچه تکرارش هم جذابه.
ببینید در باب تربیت و حفظ اسرار و سخن گفتن چقدر زیبا گفتن:
تکش با غلامان یکی راز گفت که این را نباید به کس باز گفت
به یک سالش آمد ز دل بر دهان به یک روز شد منتشر در جهان
بفرمود جلاد را بی دریغ که بردار سرهای اینان به تیغ
یکی زان میان گفت و زنهار خواست مکش بندگان کاین گناه از تو خاست
تو اول نبستی که سرچشمه بود چو سیلاب شد پیش بستن چه سود؟
تو پیدا مکن راز دل بر کسی که او خود نگوید بر هر کسی
جواهر به گنجینه داران سپار ولی راز را خویشتن پاس دار
سخن تا نگویی بر او دست هست چو گفته شود یابد او بر تو دست
سخن دیوبندی است در چاه دل به بالای کام و زبانش مهل
توان باز دادن ره نره دیو ولی باز نتوان گرفتن به ریو
تو دانی که چون دیو رفت از قفس نیاید به لا حول کس باز پس
یکی طفل برگیرد از رخش بند نیاید به صد رستم اندر کمند
مگوی آن که گر بر ملا اوفتد وجودی ازان در بلا اوفتد
به دهقان نادان چه خوش گفت زن: به دانش سخن گوی یا دم مزن
مگوی آنچه طاقت نداری شنود که جو کشته گندم نخواهی درود
چه نیکو زدهست این مثل برهمن بود حرمت هر کس از خویشتن
چو دشنام گویی دعا نشنوی بجز کشتهٔ خویشتن ندروی
مگوی و منه تا توانی قدم از اندازه بیرون وز اندازه کم
نباید که بسیار بازی کنی که مر قیمت خویش را بشکنی
وگر تند باشی به یک بار و تیز جهان از تو گیرند راه گریز
نه کوتاه دستی و بیچارگی نه زجر و تطاول به یکبارگی
* تکش= سلطان تکش |
|