آنجا میان شب،کناره پنجره دردی نشسته بود
حجمی که رنگ ملتهبش دل شکسته بود
زنجیر داشت به گردن ولی هنوز
دستی نبود و سرکشی اش را نبسته بود
من ساکتم دوباره،و لب های بسته ام
اینگونه می نمایدم که هنوز خسته ام
پابند او نمی شوم ، اما دروغ محض
این می شود بگویم اگر "دل گسسته ام"
سلام میدونم آدم بی معرفتیم (قابل توجه دوستان قدیمی هرچند فک کنم دیگه از بچه های قدیمی مون کسی نمونده حمید) ولی گفتم دو بیت شعر از شعرامو براتون بنویسم
خوشحال میشم نظر بدبد