یه مشاعره کوچولو...

libero

روزی نمی رود که به یاد گذشته ها / در ظلمات ملال نگرییم به حال خویش
یک دم نمی شود که به یاد جوانی ام/ از فرط رنج سر ببرم زیر بال خویش

"َش" لطفاً

Sooraty جان خیلی شعر زیبایی گفتید Wink

maxpal97

صورتی جان شعر زیبایی بود
( شیر تو سوراخ نمی رفت جارو به دنبش بستن )

شهریست پر کرشمه و خوبان ز شش جهت ::
چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم ::

م بده

libero

می خواره و سرگشته و رندیم و نظر باز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است

"ت" بدید

ali

تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر چهره دلبند.........

"د" لطفا.........

libero

درخت دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد

"د" بدید لطفاً

maxpal97

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

د لطفا

libero

دل می رود زدستم صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

"الف" لطفاً

maxpal97

ای که بوی باران نشسته در هوایت

یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت

" ت " بده

خودم میگم چون از اولش تو دلم مونده بود با ت بگم ::

تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد

حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

حالا دیگه د بگید

kazem

اینم از شعری که خودم سرودم

دلا تا میتوانی ده فریبم

مرا عشق رضا بردست دینم
حالا م بدید

libero

مرا مِهرِ سیه چشمان زِ سَر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد

"د" بدید